پی‌آمد

پی‌آمدِ آنچه بر من می‌گذرد

پی‌آمد

پی‌آمدِ آنچه بر من می‌گذرد

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

۱ مطلب در مرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

 

شاید باورش سخت باشد، اما من نزدیک ده سال است که می‌نویسم، خدای من ده سال! ده سال! بارِ دیگر این عدد را از آرشیو وبلاگهایی که داشتم چک می‌کنم، ده سال! خیلی زیاد است، کم کم دارم گذر عمر را حس می‌کنم، کم کم احساسِ تنگی وقت به من دست می‌دهد، احساسی که وقتی به انتهای امتحانی سخت و نفسگیر نزدیک می‌شوی اما هنوز خیلی از سوالات را ننوشته‌ای! درست است که هنوز یک ماه از تولد 25 سالگی‌ام نگذشته اما واقعا احساس می‌کنم وقت کم است و مقصد بس بعید! این احساسِ تنگی وقت چند مدتی است که سراغ‌ام آمده، از یک جهت پدرم را می‌بینم، او دقیقا سی سال از من بزرگتر است، پنجاه و پنج ساله! خدای من، پدر عزیزم که روزگاری سی و پنج ساله بود و با هم استخر میرفتیم و خوش می‌گذارندیم، روزگاری چهل ساله بود و من تازه به علوم علاقه‌مند بودم و او سقف بالای سرمان را می‌ساخت حالا پنجاه و پنج ساله است! همین الان که می‌نویسم با توقف بر روی هر کدام از این عددها انگار کوهی روی سینه‌ام سنگینی می‌کند، چه قدر تند گذشت، چه‌قدر ندانستم و گذشت، چه قدر وقت تلف کرده‌ام و گذشت و قرار است از این به بعد هم چه قدر تندتر بگذرد. از طرفی برنامه‌ی پیش روی خودم را می‌بینم، من نه هنوز به جواب پرسشهایم نزدیکم، نه هنوز کنترلی بر روی نفسم دارم، نه هنوز فیزیک را خوب بلدم و کلی کارهای نکرده دیگر که یادآوری هر کدام از آنها پُتکی می‌شود و روی سرم خراب، با غرق شدن توی روزمرگی‌ها و وظایف روزانه‌ام این خطر را احساس می‌کنم که ناگهان چشم باز کنم و ببینم چهل سال را رد کرده‌ام هنوز هیچ شِکری(!) نشدم. یادم می‌آید زمانی که داشتم بیست ساله می‌شدم احساس نمی‌کردم که چه قدر دیر است، اما الان واقعا چهل سال را نزدیک می‌بینم، خیلی نزدیک، من دیده‌ام که این ده سال برای من چه قدر تند گذشته، دیده‌ام که این دو سه سالِ آخری چه قدر سریع گذشته، و می‌دانم با این همه مشغله که جوانی و بزرگسالی روی دوش آدم می‌گذارد، از این به بعد از این هم سریع‌تر خواهد گذشت، خدای من! این زندگی دکمه پاوز ندارد؟ من هنوز کلی کار دارم!

بگذریم! هر چند نباید از کنار این حرفها ساده بگذرم اما دستِ کم در جایگاه این نوشته، بگذریم. زمانی که وبلاگ‌نویسی را شروع کردم وبلاگ چیزی بود در مایه‌های اینستاگرامِ الان؛ مُدِ روزِ شبکه‌های اجتماعی، جایی که آدمها با هم در ارتباط بودند، ارتباطِ کنترل شده مجازی. اما حالا روزگار وبلاگ گذشته با این حال من نوشتن را همچنان دوست دارم، نوشتنِ من بیشتر گفت و گو با خودم است. علی‌رغم آنچه از بیرون پیداست و علی رغم تصویری که بیشتر دوستانم از من دارند، آدمِ شدیدا درونگرایی* هستم، و احساس می‌کنم همین درونگرایی باعث شده به چنین نوشتنی علاقه پیدا کنم، من در تنهایی می‌توانم خودم را بازیابی ‌کنم و افکارم را بنویسم و کمتر کاری هست که چنین لذتی برایم داشته باشد**. القصه، با تمامِ بلایایی که سر وبلاگ‌های قبلی‌ام در بلاگفا و پرشین‌بلاگ آمد، با توجه به علاقه‌ام به نوشتن و توصیه دوستان به اینجا مهاجرت می‌کنم که نوشتن را ادامه بدهم. امیدوارم اینجا آن بلایای قبلی رخ ندهد.

* گرچه درونگرایی در جامعه‌ی ما یعنی این که تو هیچ کاری نمی‌توانی بکنی و این آدمهای برونگرا هستند که ارزشمند و پرطرفدارند اما جدیدا مد شده آدمها فکر می‌کنند درونگرا بودن کلاس دارد و با چند تا نشانه خودشان را درونگرا می‌دانند، ولی آنچه مرا بر درونگرایی‌ام کاملا واقف کرده آزمونی بود که برای ازدواج با سارا دادم و نتیجه‌اش درونگرایی شدید من بود، نتیجه‌ای که هم سارا باور نمی‌کردم هم برای مشاور عجیب بود و مطمئنم بسیاری از دوستانم آن را باور نمی‌کنند، اما دیدنِ تمام و کمالِ خودم در آینه‌ی سارا در کنارِ دانشی که از علائم درونگرایی کسب کرده‌ام مرا کاملا مجاب کرده که درونگرا هستم، آن هم از نوع شدید (البته تقریبا قبلا هم می‌دانستم که درونگرا هستم)

**لذت‌ها با هم قابل مقایسه نیستند، من غرق دیگر لذتها هم که باشم، لذت نوشتن برایم جایگزین ناپذیر است.

پ.ن1: آدرس وبلاگ چیزی است که از اول برای وبلاگِ قبلی‌ام در ذهن داشتم. اما چون آن دامنه پر بود مجبور شدم برای آن آدرس دیگری انتخاب کنم.

پ.ن2: چه قدر اولِ نوشته گفتم خدایِ من؟! واقعا شُک زده‌ام از این گذر زمان.

 

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۹۶ ، ۱۶:۴۹
احسان ابراهیمیان