چند وقت پیش (شاید سه چهار ماه پیش) با سارا این فیلم* را تماشا کردیم، نمیدانم چرا در این شب عید فطر یادش افتادم. صحنه آخر کاملا نمادین بود، کارگردان از بالا با او صحبت میکند (اتاق کارگردان در فیلم از دید زمینی که ترومن در آن زندگی میکند ماه-خورشید است، خلاصه، کارگردان در آسمانِ ترومن است) ترومن صدای کارگردان را از درون ابرهای دنیایش، از آسمان، از صحنهای که هر وقت بخواهند خدا را تصویر کنند اینگونه تصویرش میکنند، میشنود، ترومن میپرسد کی هستی؟ و کارگردان میگوید که «خالق» برنامه تلوزیونی است که به میلیونها نفر در سراسر جهان امید و لذت میبخشد!
نمیدانم کارگردانِ فیلم (یعنی خودِ فیلم نه کارگردانِ توی فیلم) واقعا منظورش این بوده که خدا ما را سوژه فیلمی کرده که در تمام کائنات و تمامِ فرشتگان و شیاطین و ارض و سما شاهد آن هستند و قرار است به آنها چیزی را ثابت کند یا نه، اما به هر حال به این صحنه پایانی نمادین میتوان جور دیگری نگاه کرد. در صحنه انتهایی کارگردان به ترومن میگوید که از برنامه خارج نشود، در آن بیرون هیچ حقیقتِ بیشتری برای کَشف وجود ندارد. اما من فکر میکنم اگر واقعا خدا ما را سوژه کرده، اتفاقا از ما میخواهد که این زندگی کسل کننده زمینی را رها کنیم، به ما یادآوری میکند که در آن بیرون، بیرون از زندگی مادی، حقیقتی برای کشف هست، و ما برای این زمینِ خاکی نیستیم، در ما قلبی هست که مخزن حقایق است، در ما قلبی هست که بنا بود جامِ جهانبین حقیقت باشد، بنا بود ظرفِ حقیقت باشد، اما ما آن را مخزن زباله کردهایم. زبالهدانی آنقدر تاریک که با تابیدنِ روشنترین روشناییها هم هیچ نوری از آن بازنمیتابد! هیچ، تاریکِ تاریک! خدا از ما میخواهد دل را به «دریا» بزنیم، از هفت شهر عبور کنیم و به حقیقت برسیم، در این دنیا حقیقتی وجود ندارد، هر چه هست بیرون از این بازیهای روزمره ماست.
واقعیت این است که زشتی وجود ندارد. هر چه ما به عنوانِ زشتی میشناسیم، نیستی است، عدم است. در دنیای خاکی ما آنچه به عنوانِ زشتی یا زیبایی میشناسیم بیشتر جنبه تکاملی دارد، زن از دید مرد زیباست چون بناست توسط مرد باردار شود تا نسل ادامه یابد، خون زشت است چون موجب تخریب نسل میشود، مرگ غمبار است چون پایان نسل است، عروسی شاد است چون نوید ادامه نسل را میدهد. در این دنیا ما اسیر بدنی هستیم که از چهار میلیارد سال مهندسی بینظیر تکامل گذشته و پر از خطای شناختی است، خطاهایی دقیق و بسیار مبتکرانه و هوشمندانه که ضامن بقای نسل ما بودند، خطاهایی که ما را تبدیل کردهاند به پرشانسترین پستاندارد برای بقا، شاید بهتر است به جای خطا بگوییم برنامههای مغزی! همین برنامهها هستند که باعث میشوند ما در دنیا به شدت شیفته و مجذوبِ پول، مقام، ثروت، شهرت، زیبایی قدرت و... باشیم. چون هر کس چنین باشد و اینها را داشته باشد شانس بقای بیشتری دارد، از چنین دیدگاهی پول پرستی نه زشت است و نه زیبا، صرفا تکنیکی است برای افزایش شانس بقا، اما وقتی قلبِ پاکِ آیینه گونمان را با چنین نیستیهایی پر میکنیم، هیچ نوری از قلب ما به بیرون نمیتابد. جهان پر از نور است و قلب ما آینه و وقتی این درون این آینه را با چنین نیستی پر میکنیم، دیگر هیچ نوری از حقیقت به درون ما نمیتابد.
ماه رمضان تمام شده، رمضان راجع به پاک کردنِ قلب است، قلبی که ما در طول زندگیمان پُرش میکنیم از هر عدمی. قلبی که جامی مقدس است و ما درونش تاپاله گوسفند میریزیم! و حالا این ماهِ عزیز تمام شده. راستش قبل از ماهِ رمضان خیلی فکر کردم به این که این بار کمی آدمتر شوم، کمی پاکتر، خُب، کمتر خوردم، اما بهتر شدم؟! به نظر نمیرسد! واقعا به نظر نمیرسد! قبل از ماه رمضان فکر میکردم که ماهِ رمضان که برسد دیگر تمام میشود و من آدم میشوم، اما... ماه رمضان تمام شده و... آه خدایا.
نمیدانم، فکر نکنم انتظار برای رمضان بعدی استراتژی خوبی باشد. با این همه حس میکنم این ماه رمضان شاید کمی بهتر از رمضانهای گذشته بود و باید سعی کنیم همین «کمی» بهتر بودن را ادامه بدهم. ادامه بدهم، دل را به دریا بزنم و.... توکلت علی الله.
*فیلم راجع به شخصی به اسم ترومن است که تمام زندگیاش موضوع یک برنامه تلوزیونی جهانی است، لحظه لحظهاش، همه اطرافیان ترومن هم بازیگر هستند غیر از خودِ ترومن، او خودِ واقعیاش است. بچگی ترومن در رویای کشف جهانِ بیرون از شهرِ کوچکش میگذرد ولی ترومن از بیرون شهر میترسد، بیرون شهر دریایی است ژرف و ترسناک! به هر حال ترومن روزی تصمیم میگیرد بر ترس خود غلبه کند و دل را به «دریا» بزند. روی دریا تمامی مخاطرات را از سر میگذراند و بالاخره به انتهای دنیای درونش میرسد، به در خروجی شو تلوزیونی.