پی‌آمد

پی‌آمدِ آنچه بر من می‌گذرد

پی‌آمد

پی‌آمدِ آنچه بر من می‌گذرد

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

۲ مطلب در مهر ۱۳۹۹ ثبت شده است

پیش نوشت: چه اهمیتی دارد در میانه این اوضاع نابسامان مملکت از جایزه‌ای حرف بزنیم که در آنسوی زمین که به پیرمردی اعطا شده؟ راستش را بخواهید در این اوضاع که در حال تماشای کوچکتر شدن هرروزه سفره‌مان هستیم و نمی‌دانیم تا کجا قرار است پیش برود و همه صداها در گلو شکسته و قداره‌بندها هر مخالفی را ساکت کرده‌اند و راهی جز صبر با خار در چشم و استخوان در حلقوم باقی نگذاشته‌اند، تنها چیزی که کمی مرحم می‌شود همین دنیای علم و دانش است، حداقل حرف زدن راجع به قوانین لایتغیر عالم در این دریای طوفانی شبیه تکه چوبی است که می‌توان لختی به آن آویخت و دل را به ثبات آن خوش کرد.

ظاهرا نوبل امسال کاملا به سیاه‌چاله تعلق داشت، نیمی از آن به دو محققی اعطا شد که نشان داده بودند در مرکز کهکشان راه شیری یک «جرم سیاه بسیار فشرده ابرپرجرم» قرار دارد، اما نیم دیگر بحث برانگیز آن به پنروز اعطا شد، پنروزی که من به دلیل تعلقش خاطرش به انگیزه‌های فلسفیِ علم بسیار دوستش می‌دارم اما به نظرم این نوبل خارج از مشی همیشه کمیته نوبل بود. دلیل اعطای جایزه به پنروز اثبات ریاضی بود که پنروز انجام داده بود و نشان می‌داد که نسبیت عام به سیاه‌چاله‌ها اجازه تشکیل می‌دهد. پیش از این مردم احتمال می‌دادند که شاید سیاه‌چاله‌ها اصلا امکان تشکیل نداشته باشند و مکانیزمی در نسبیت عام وجود داشته باشد که نشان بدهد سیاه‌چاله نمی‌تواند تشکیل شود اما پنروز با اثباتی ریاضی نشان داد چنین امیدی واهی است و سیاه‌چاله‌ها به عنوان یکی از جواب‌های بسیار ساده و بسیار عجیب نسبیت عام به راحتی در چارچوب نسبیت عام تشکیل می‌شوند.

از سوی دیگر کمیته نوبل همیشه به کاری نوبل می‌داد که با یک تایید آزمایشگاهی همراه باشد، برای مثال نسبیت عام اینشتین که در آن زمان چندان محتوی تجربی قابل توجهی نداشت لایق نوبل تشخیص داده نشد اما اینشتین به خاطر اثر فوتوالکتریک نوبل گرفت، یا فاینمن و شویینگر و توماناگا تنها پس از این نوبل گرفتند که نتیجه روش بازبهنجارش آنها در آزمایشگاه تایید شد ، یا هیگز چهل سال پس از پیشبینی‌اش نوبل گرفت چون همین قدر طول کشید تا بوزون هیگز در سرن دیده شود و .... شاید بگویید که خُب، پنروز هم سیاه‌چاله را پیشبینی کرده بود آن دو نفر دیگر نشان دادند که در مرکز کهکشان ما سیاه چاله وجود دارد، ولی چرا کمیته نوبل اعلام کرده آن جایزه را به خاطر نشان دادن وجود یک جرم «بسیار فشرده ابر پرجرم» اعطا کرده و نه به خاطر «سیاه‌چاله» ؟ احتمالا به این دلیل که هنوز باور ندارد که سیاه‌چاله کشف شده است. از طرف دیگر کار پنروز واقعا یک اثبات ریاضی بود و کمیته نوبل هم در مورد پنروز از لفظ «کشف» استفاده کرده: «به خاطر کشف این که سیاه‌چاله پیش‌بینی محکمی از نسبیت عام است». اگر کمیته نوبل دیدگاه افلاطونی پنروز را داشت مشکلی با استفاده از این لفظ نداشتم، خود پنروز یک افلاطونی دو آتشه است و از نظر او اثبات‌های ریاضی مستقل از کشف یا عدم کشف آنها توسط انسانها وجود دارند، تنها هنگام اثبات کشف می‌شوند و به همین معنی یک اثبات ریاضی هم در واقع یک اکتشاف است. اما کمیته نوبل قطعا چنین دیدگاهی ندارد وگرنه می‌توانست به دانشمندان نظریه ریسمان و انبوهی کار نظری دیگر در فیزیک هم جایزه نوبل بدهند، حتی خود هاوکینگ هم با این منطق باید مشمول دریافت این جایزه می‌شد که نشد.

این نوبل برای برخی دیگر هم عجیب بود که من اول با آنها احساس همدلی کردم اما بعدا بیشتر که دقیق شدم دیدم ابدا با آنها همدل نیستم. آنها به این دلیل اعتراض داشتند که پنروز جدیدا جزو مروجین شبه علم شده و در مورد آگاهی انبوهی نظریه مزخرف داده است. بعد هم بیدار باش داده‌اند که آی جماعت مراقب باشید پا را از حوزه تخصصی خودتان فراتر نگذارید که به مزخرفگویی دچار خواهید شد، حتی اگر ریاضی-فیزیکدانی کارکشته چون پنروز باشید. من با این ایده موافق نیستم، اولا قبلا هم بسیار نوشته‌ام که نباید ایده‌ها را صرفا بر مبنای شبه‌علم بودن (یا دقیقا درون علم نبودن) آنها کنار گذاشت، تا زمانی که کسی قواعد مباحثه را رعایت کند ، به این معنی که انتقاد بشنود و پاسخ دهد اتفاق بدی نیافتاده، اتفاق بد آنجایی است که این مکالمه قطع شود. اصلا من از بیخ هم موضوع شبه علم را نمی‌فهمم، لازم نیست برای مبارزه با رمالی و اختربینی، تمایزی غیرطبیعی و بی‌معنی مثل تمایز علم و شبه‌علم ایجاد کنیم و تمام شبه‌علم را یکسره خط بزنیم، مشکل رمالی و اختربینی صرفا این نیست که در اردوگاه علم نیستند. ثانیا اتفاقا به نظر من این بسیار خجسته است که متخصصان پا از تخصص‌شان بیرون بگذارند، این تخصص‌زدگی آفت جان علم جدید شده و ما گله گله حوزه‌های تخصصی داریم که بی‌خبر از هم پیش می‌روند و نهایتا نمی‌توانیم از این ادعا دفاع کنیم که علم جدید تصویری یکپارچه از جهان در اختیار ما می‌گذارد! کدام تصویر یکپارچه وقتی همه فقط از نقطه نظر باریک تخصص‌شان به دنیا می‌نگرند؟ علم بنا بود تصویری یکپارچه از جهان ارائه کند و به نظر من پنروز جزو معدود دانشمندانی است که هنوز به چنین ایده‌ای پایبند است هر چند در مورد آگاهی مزخرف گفته باشد اما انگیزه‌های او بسیار مهم‌اند و به نظرم باقی متخصصان هم باید با رعایت احتیاط به موضوعات همدیگر وارد شوند، تصویر یکپارچه چیزی است که اگر علم آن را جدی نگیرد مثل ساختمانی که هر دیوار آن برای خودش ساخته شده نهایتا فروخواهد ریخت.

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۹۹ ، ۲۱:۴۳
احسان ابراهیمیان

ما اغلب یه تصور نادرست از شناخت و یادگیری داریم: «شناختن و یاد گرفتن یک فعالیت نیست، یه امر انفعالیه که ما توش منفعل یک گوشه نشستیم و صرفا تماشاچی ورود اطلاعات به مغزمون هستیم». این تصور با واقعیت فاصله داره، واقعیت اینه که شناختن یک فعالیته و ما منفعل نیستیم و به جاش فعالانه در فرایند شناختن درگیر هستیم*. ما با موضوع شناخت وارد برهمکنش می‌شیم، انگولکش می‌کنیم واکنشش رو تماشا میکنیم بر اساس واکنشش یه تئوری براش میسازیم که به احتمال زیاد نادرسته و بعد یه انگولک دیگه میکنیم تا واکنشش رو پیشیبینی کنیم و تئوریمون رو بهتر کنیم و ... دستگاه شناختی ما اینطوری کار می کنه. به همین خاطره که توی ریاضی و فیزیک تمرین حل کردن نقش اساسی و حیاتی داره، به همین خاطره برای فهمیدن نجاری باید نجاری کرد و برای یاد گرفتن موسیقی باید موسیقی زد، برای یاد گرفتن تجارت باید تجارت کرد و برای یاد گرفتن رابطه باید وارد رابطه شد. توی این تصویر اغلب چیزی که ما اسمشو میذاریم «خطای شناختی» در واقع میانبرهای مغز برای شناختن سریع هستن که معمولا خیلی موثرتر و سریع‌تر از فرایند استنتاج منطقی ما رو به شناخت می‌رسونن هرچند این سرعت زیادشون به بهای از دست رفتن دقت به دست میاد. کتاب خوندن به طور کلی می تونه یه دید کلی از موضوع بده اما نهایتا شناخت دقیق و عمیق با وارد برهمکنش شدن با موضوع شناخت به دست میاد نه با کتاب خوندن به همین خاطر هم هست که حافظ میگه:

 

ای که به تقریر و بیان دم زنی از عشق

ما با تو نداریم سخن، خیر و سلامت

این تصویر اما چند تا پیامد داره: اولا بخش اساسی این تصویر اینم هست که شناخت ما در واقع یه سری مسیرهای عصبی توی مغز ما هستند که هر چه بیشتر با موضوع درگیر بشیم اون مسیرها عمیقتر میشن و دفعه بعدی استفاده از اونها راحتتر میشه. برای همینه که شب امتحان خوندن فایده نداره، شما باید قبل از شب امتحان مسیرها رو تسهیل کرده باشید و موضوع توی مغزتون خیس خورده باشه. واکنش سریع و مناسب رو کسی میده که تجربه خوبی داره، سوال خوب سر کلاس رو دانشجویی میپرسه که ذهنش قبلا درگیر موضوع شده نه کسی که اولین باره میشنوه و نه کسی که باهوشه.

ثانیا اشتباه کردن جزئی از فرایند شناخته، ما بدون اشتباه کردن نمی تونیم به شناخت درست برسیم. اینشتین برای این که معادلات درست نسبیت عام رو پیدا کنه بارها معادلات اشتباهی نوشته بود و اشتباهاتش بودن که اونو به سمت معادلات درست راهنمایی کردن، حافظ احتمالا کلی شعر مزخرف هم گفته که ما ندیدیمشون و اشعار بدش بوده که اونو به سمت اشعار خوبش هدایت کرده، تاجرهای موفق بارها ورشکست شدن و همین ورشستگی‌ها بنای موفقیتشون رو درست کردن و دانشجوهای خوب بارها تمرینها رو اشتباه حل کردن و توی امتحان اشتباه کردن و این اشتباهات باعث درک درست از مبحث میشن، مقاله های خیلی خوب بارها قبلا نوشته پاره شده و به سطل آشغال ریخته شدن تا اون مقاله نهایی فوق العاده بیرون بیاد، قصه ادیسون و لامپش هم که مشهوره، اشتباه کردن جز ضروری فرایند شناخته و بدون اون شناخت و موفقیت ممکن نیست. اما باید ازشون درس گرفت، خفن بودن ما انسانها اینه که تجربه ها مون تجمعی هستند، به این معنی که ما میتونیم از تجربه های دیگران استفاده کنیم و مثلا به جای این که سه ماه وقت بگذاریم تا یه مسئله رو حل کنیم میتونیم از کسی که قبلا اون مسئله رو حل کرده کمک بگیریم تا توی نیم ساعت حلش کنیم، البته حتی این هم مستلزم اینه که ما حداقل یکی دو ساعت روی مسئله فکر کرده باشیم و یکی دو تا اشتباه کرده باشیم برای حلش وگرنه جواب اون آدم به درد ما نمی‌خوره چون اصلا ذهن درگیر نشده با اون مسئله، این در مورد کتاب خوندن هم صادقه، کتاب به درد کسی میخوره که ذهنش آماده اون موضوع باشه.


با توجه به اینایی که گفتم اون تصور ایده‌آلگرایانه از ابرانسان‌های خطاناپذیر رو باید ریخت توی جوب آب، اگه کسی بخواد کاری بکنه (مخصوصا اگه کسی قبلا اون کار رو نکرده) چاره‌ای نیست جز این که وارد فرایند آزمون و اشتباه و درس از اشتباه بشه، این اشتباه نیست که ترسناکه، توی اشتباهات همیشه درسهای ارزشمندی هست که برای آدم تیزهوش هیجان‌انگیزه، چیزی که ترسناکه جمود و یخ زدن مغزه، یخ زدن مغز هم این طوری اتفاق میافته که ما هیچ وقت اشتباهمون رو قبول نمی‌کنیم و ازش درس نمی‌گیریم در نتیجه دیگه دانش ما در مغز ما منجمد میشه.

خلاصه این که «اشتباه کردن راه رسیدن به موفقیته» صرفا یه شعار نخ نما نیست، ساز و کار جهانه و ازش گریزی نیست، تنها راه رسیدن به چیزی که میخواید انجام دادن و اشتباه کردنه.

 

*این تیکه رو از کتاب روانشناسی تحلیل اطلاعات دزدیدم، اونجا میگفت که نه تنها شناخت بلکه حتی ادراک هم یه فرایند انفعالی نیست و دستگاه شناختی ما فعالانه در فرایند ادراک نقش داره و بیت‌های حسی رو تا رسیدن به مغز دستکاری میکنه.

 

پ.ن1: بچه به همین خاطر بازیگوشه، اون داره سعی می کنه جهان رو بشناسه، بین حیوانات هم اونایی که باهوشترن بازی‌گوشتر هستند.

پ.ن2: این نوشته شاید بیشتر خطاب به خودم باشه که با اشتباهاتم مهربون باشم.

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۹۹ ، ۱۰:۳۹
احسان ابراهیمیان