پی‌آمد

پی‌آمدِ آنچه بر من می‌گذرد

پی‌آمد

پی‌آمدِ آنچه بر من می‌گذرد

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

۲ مطلب در فروردين ۱۴۰۰ ثبت شده است

ظاهرا آن برنامه که گفتم با تم مذهبی-نجومی قرار است پخش شود، با نام «راز آسمان» از شبکه چهار هر شب از 11:30 به مدت بیست دقیقه پخش می شود.

 

پ.ن: البته کل حضور من در کل سی شب ماه رمضان کمتر از 10 دقیقه است :))

 

پ.ن2: نکته مثبتی که در این برنامه هست این است که تقریبا غیر از من، بقیه کارشناسان استاد فیزیک دانشگاه و بسیار با سواد هستند. پس انتظار شنیدن تکرار مکررات کتاب دینی راهنمایی را نداشته باشید.

۱ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۰۰ ، ۰۲:۱۹
احسان ابراهیمیان

 

لیسانس برق من مربوط به زمانی بود که برو بیای برق زیاد بود و هر که به هر طریقی که می‌توانست خودش را به این رشته می‌رساند (به گمانم اکنون کامپیوتر چنین اوضاعی دارد). القصه دانشکده شلوغ بود، حدود دویست نفر ورودی سال ما بود و در تمام پنج سالی که در آن دانشکده نفرت‌انگیز (برای من البته) حضور داشتم عین هر ده ترم با افراد جدیدی رو به رو می‌شدم که می‌فهمیدم هم ورودی ما بود!

این تعداد زیاد به شما اجازه می‌داد هسته گروه‌هایی تشکیل دهید که آدمهایش شبیه خودتان است. خب آدم شبیه من کم بود و هسته ما کوچک، ولی هسته اصلی دوستی برق بچه‌های رسانا (در واقع گروه فوق برنامه دانشکده) بود که جز چند نفرشان که از قبل و از طریق المپیاد با هم دوست بودیم دوست دیگری نداشتم زیاد هم خوشم نمی‌آمد که در جمع آن هسته باشم. گاهی اوقات که عکس‌های آن موقع و آن جمع‌ها را در فیسبوک همان اندک دوستان می‌بینم حسرت می‌خورم که چرا من در چنین جمعی در دانشگاه حضور نداشتم؟ جمعی منسجم با انبوهی خاطره؟

خب دلایل زیادی دارد، اولین دلیلش این است که من از رشته برق بدم می‌آمد و دوست داشتم در دانشکده فیزیک باشم، من جز آن دسته آدمهایی هستم که فقط می‌توانم درسی را بخوانم که دوستش داشته باشم، حتی این تجربه را دارم که شب امتحان کنترل دیجیتال که مطمئن بودم فردا درس را میافتم (و البته واقعا افتادم :)) )، با لذت در حال خواندن جبر خطی هافمن بودم! نیاز به روده درازی نیست و همین یک دلیل به نظرم کافی است چرا در آن جمع نبودم که البته عمده آنها درسخوان‌تر از من بودند. اما همین حس دوری از هسته اصلی بچه‌ها، به نحوی حس طردشدگی عمیق برای من ایجاد کرد، خیلی آدم اهل جمع نیستم ولی فکر کنم عذاب طرد شدگی به طرز عمیق در ژن‌های ما کُد شده تا حدی که خیلی از آدم‌ها از ترس این عذاب دست به کارهای عجیبی می‌زنند یا حتی هنگام رو به رو شدن با این عذاب خودکشی می‌کنند (شاید آزاده نامداری هم چنین شده باشد). این چرخه بازخوردی مثبت باعث نفرت بیشترم از دانشکده برق شده طوری که هنوز بعد از شش سال عزت و احترام در دانشکده فیزیک، حتی حالا هم که از زیر عرشه برق رد می‌شوم رعشه به اندامم می‌افتد و حس انزجار می‌گیرم.

پ.ن1: البته یکی از مایه های نجاتم از این عذاب در آن سالهای سیاه قطعا فروم آوا استار بود.

پ.ن2: گرچه پدرم را دوست دارم اما واقعا از او دلخورم که فرصت با لذت خواندن دو رشته ای فیزیک و ریاضی را از من گرفت و به جای آن پنج سال تحقیر مداوم در دانشکده برق را به من داد. جدای از مسئله لذت و ذلت، این موضوع هم هست که چنین دو رشته ای اکنون خیلی بیشتر به کارم می آمد تا دانشکده برق. نمی‌دانم شاید باید چنین می‌شد.

پ.ن3: قبلا هم از این عذابم نوشته ام، اما گاهی دوباره یادم می آید و باید به یک نحوی خالی اش کنم، چه جایی بهتر از اینجا.

۱ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۰۰ ، ۲۰:۵۹
احسان ابراهیمیان