این هم طعن روزگار است که این عنوان با این اوضاع و احوال قرین میشود. به هر حال قصه دوباره خوانی بعضی مقالههای کتاب «جستارهایی درباره عقلانیت» از انتشارات ترجمان است.
مقاله اول آ در باب عصر روشنگری بود و این که اتفاقا متفکران عصر روشنگری اغلب محدودیت عقل را میشناختند و بر آن تاکید میکردند، علیرغم این که مشخصه بارز عصر روشنگری، تاکید بر به کار گیری عقل در مقابل دیگر منابع معرفتی (مخصوصا دین) بود. البته تفاوت رویکردهای جدی هم وجود داشت اما روحیه غالب همین تاکید بر عقل بود. اما هرگز این تصور رویایی را نداشتند که با عقل بشر میتوان همه چیز را شناخت. تواضع فکری آنها تا جایی بود که حتی آنها هم که تازه علم مدرن را کشف کرده بودند این محدودیت را میدانستند که علم قرار نیست ذات نهایی ماده را مشخص کند، شاید این ایده را داشتند که «ذات نهایی ماده» چیز بی معنی است اما نمی گفتند که علم میتواند آن را آشکار کند.
مقاله دوم آن پرسش وجود هایدگر بود که حتی یک کلمهاش را هم نفهمیدم (من هرگز با ادبیات هایدگر و هوسرل و آن طیف از فیلسوفان ارتباط برقرار نکردم، هرگز! نمیدانم مشکل چیست)
مقاله سوم آن در باره موضوع «عقلانیتها» بود و بررسی این ادعا که «عقلانیت غربی یکی از عقلانیتهای ممکن است». من هم با نویسنده موافقم که این ادعا ناشی از یکی گرفتن «عقلانیت غربی» با «جهانبینی علمی» است که مشابه جهان بینی حلقه وین است و خُب، واقعا الان کمتر کسی حاضر است زیر بار این ادعا برود که سنت عقلانیت غربی لزوما همان جهانبینی علمی است. اما همچنان موضوع انتخاب جهان بینی موضوعی بغرنج باقی می ماند.
مقاله چهارم هم تقریبا خلاصهای بود از کتاب بوغوسیان.
باقی مقالهها هم غیر از یکی، در باره عقلانیت در سنتهای فلسفی چینی و هندی بود. اما مقاله آخر دوباره همان چیزی را میگفت که چند جا هم از ابن سینا گرفته تا پل دیویس دیده بودم: این که شاید راه حل برونرفت از این معضل عقلانیت، عرفان و شهود باشد، چیزی که هیچ حجمی از استدلالهای منطقی جای آن را نمی گیرد.
پ.ن: موقتا این موضوع عقلانیت را تعطیل میکنم، می روم سراغ تاریخ و سیاست و اسلام.