پی‌آمد

پی‌آمدِ آنچه بر من می‌گذرد

پی‌آمد

پی‌آمدِ آنچه بر من می‌گذرد

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

۳ مطلب در شهریور ۱۴۰۰ ثبت شده است

 

به نظر میرسه که ما آدما به طرز ناباورانه‌ای نقش «اعتماد» رو تو زندگی و روابطمون دست کم گرفتیم چون خیلی کم دیدم کسی راجع بهش صریحا حرف بزنه ولی جدیدا فهمیدم این مسئله اعتماد خیلی بنیادینه.

بذارید قصه رو از روابط شخصی شروع کنم که برای همه ملموس‌تره، دو تا دوست x و y داشتم که تنش‌های بینشون شدید شده بود و من به طور جداگانه باهاشون حرف زدم. با x که حرف زدم می‌گفت که من قبول دارم تو فلان موضوع و فلان موضوع کم گذاشتم ولی این کم گذاشتن‌ها در حدی نبود که y اینطوری با من رفتار کنه، مگه چی کار کردم؟ بعد از کلی حرف زدن آخرش بهش گفتم ببین، اصل قضیه اینه که y به تو اعتماد نداره، که حق هم داره، دقیقا زمانی که y شدیدترین نیاز رو به آدمای قابل اعتماد داشت تو بزرگترین پالس بی‌اعتمادی رو از خودت فرستادی و تمام این موضوع زیر سر اینه که تو اعتمادِ y رو نسبت به خودت از بین بردی به همین خاطر رابطه بین‌تون شکننده و غیر قابل تحمله و به همین خاطر هیچ خطایی از تو تحمل نمیشه.

بعدش این موضوع ذهنمو خیلی درگیر کرد، ما واقعا توی روابط شخصی به شدت به اعتماد نیاز داریم، من به سارا اعتماد دارم، به استاد راهنمام اعتماد دارم، به دوستانم اعتماد دارم و همگی این‌ها هم به من اعتماد دارند و.... حتی عجیب‌تر، من به آنلاین‌شاپ‌ها هم اعتماد دارم، وقتی یه کالایی رو هم مرجوع میکنم آنلاین شاپ هم به من اعتماد می‌کنه و .... واقعا بدون اعتماد نمیشه روابط شخصی و حتی تجاری رو کنترل کرد، نمیشه برای تک تک روابط  و کنش‌ها ضمانت قطعی و منطقی جور کرد، بعد از یه جایی واقعا باید اعتماد کنی، همین. بله ممکنه ضربه بخوری، ممکنه اعتماد فرو بریزه که معمولا دیگه جبران نمیشه، ولی بدون اعتماد نمیشه از یه حدی بیشتر پیشرفت کرد و جلو رفت. به طرز عجیبی اعتماد توی روابط بین ما آدما مهمه و ما معمولا ازش حرف نمی‌زنیم، یه جورایی مثل هوا که همیشه هست و همیشه باهاش نفس می‌کشیم ولی فقط وقتی نیست و داریم خفه می‌شیم میفهمیم که چه قدر چیز مهمی بوده.

اگه یه ذره قضیه رو تعمیم بدیم توی سیاست و مملکت‌داری هم اعتماد مسئله مهمیه، باخت اصلی جمهوری اسلامی سر قضیه هواپیما اعتماد مردم بود، آخرین ته‌مونده‌های اعتماد بخشی از مردم به حکومت تو این قصه خشکید و نتیجه‌اش رو توی انتخابات‌های بعدی شاهد بودیم، مجلس 40 درصد مشارکت داشت و توی ریاست جمهوری هم کلا 30 تا 40 درصد مردم رای درست و حسابی دادن بقیه یا ندادن یا رای باطله و اینا دادن که از نظر من پالس جدی اینه که آقا ما به شما اعتماد نداریم. تمام قیل و قال سر طرح صیانت هم اصلش برمی‌گرده به قصه اعتماد معترضین به حکومت که میگن ما اصلا اعتماد نداریم به شما که شیر اینترنت دست شما باشه. حتی توی سیاست خارجی هم این قضیه جدیه، جمهوری اسلامی الان کوچکترین اعتمادی به آمریکا نداره، از کجا معلوم که اگر توافقی بشه آمریکا دوباره نزنه زیرش؟ (هرچند شاید یه توافقی بشه ولی بازم مبناش نمی تونه جز اعتماد باشه، اونم در برابر کشوری که حجم اقتصادش با یه ضریب حداقل صد بزرگتر از اقتصاد ماست، هیچ راهی جز این نداریم که اعتماد کنیم هیچ اهرم فشار معقولی هم در برابر چنین ابرقدرتی نداریم)

اما حتی به نظرم توی موضوع پارادایم‌ها هم قصه دقیقا قصه اعتماده، اگه خواننده این وبلاگ و وبلاگ‌های قبلی من بوده باشید می‌دونید که توی سالهای گذشته دغدغه ذهنی جدی داشتم که چطور میشه ما به یه پارادایم ایمان میاریم؟ خلاصه بخوام بگم مشکل اینجاست که وقتی یه پارادایم مشترکی رو قبول کردیم، معیارهای قضاوت و داوری تحت پارادایم مشخص هستن ولی وقتی بحث داوری بین دو تا پارادایمه چی؟ معیارهای قضاوت و داوری اینجا چی هستن؟ چه فراپارادایمی وجود داره؟ کون که این قصه‌ها  رو ازش یاد گرفتم میگفت بعد از یه نقطه‌ای ما واقعا ایمان میاریم به پارادایم، اما من فکر می‌کنم کلمه درسترش اعتماده، ما بعد از یه نقطه‌ای به یکی از پارادایم‌ها اعتماد می‌کنیم و اگه از اعتماد جواب گرفتیم کم کم داخلش پیش می‌ریم و بیشتر اعتماد می‌کنیم.

این قضیه حتی توی بحث این آدمای ضد واکسن و اینا هم هست، معمولا این ضد واکسن‌ها فکر میکنن سفر به ماه هم دروغه و زمین هم تخته! چرا؟ من فکر می‌کنم جوابش ساده است، این آدما به علم و تکنولوژی اعتماد نکردن. ما چرا باور داریم؟ چون اعتماد کردیم، چون فکر می‌کنیم کسی که ادعا می‌کنه رفته ماه دروغ نمیگه، ما واقعا هیچ کدوممون نه در معرض شواهد مستقیم سفر به ماه بودیم نه در جریان ریز تحقیقات و ساخت واکسن بودیم و تعداد خیلی کمی مستقیما در معرض شواهد کروی بودن زمین قرار داشتیم ( من استثنائا در معرض شواهد کروی بودن زمین زیاد قرار داشتم، هم به خاطر سفر و تغییر عرض جغرافیایی و هم به خاطر دیدن ماه گرفتگی و هم به خاطر داشتن دوستان اون سر دنیا زمانی که اینجا شبه و اونجا روز، قصه تغییر فصل و اینا هم که جداست، اما خب بیشتر آدما واقعا در معرض مستقیم این شواهد نبودن)  با این اوصاف چرا وقتی شواهد دست اولی رو شخصا ندیدیم به اینا باور داریم؟ اعتماد!

صد البته اعتماد بی‌دلیل و بی قید و رو هوا نیست، ما معمولا دلایل نسبتا قانع کننده‌ای برای اعتماد کردن به این و اون داریم.  مثلا توی مورد واکسن نکته اینه که من سیستم دانشگاهی رو از نزدیک دیدم و می‌دونم که ساز و کارشون قابل اعتماده و نمیشه چیزی رو پیچوند یا پنهان کرد چون سیستم یه جوریه که سریع لو میره و همه می‌فهمن، واسه همین به واکسن اعتماد می‌کنم. حدس میزنم این ساز و کار در مورد چیزای دیگه هم مثل سفر به ماه یا تغییرات آب و هوایی هم برقراره و اگه کسی این وسط دروغ بگه سریع لو میره و آبروش میره. یا مثلا در مورد گروه دوستی کسی که به اعتماد اعضای گروه خیانت کنه معمولا طرد میشه و تمام مزایای اعتماد اعضای گروه رو از دست می‌ده که خب خیلی تجربه تلخ و سختیه. خلاصه اعتماد رو هوا نیست، قطعا دلیل و منطق داره، اما نکته اعتماد اینه که صد در صد و قطعی نیست، مثلا تو هیچ وقت نمی تونی صد درصد مطئمن باشی که دوستت هرگز بهت خیانت نمی‌کنه، ممکنه یه بار این کارو بکنه. همون طور هیچ وقت نمی‌تونی مطمئن باشی دانشمندان دروغ نمی‌گن، ممکنه تو مواردی به عمد حتی دروغ گفته باشن و .... اما به هر حال واقعا برای زندگی کردن مجبوریم اعتماد کنیم و چاره‌ای نیست. به نظر میرسه همچنان اگه بخوام به این قصه پارادایما فکر کنم باید به این فکر کنم که ما چطور اعتماد می‌کنیم، نکته واقعا تو همین سواله، کی باید اعتماد کنیم و کی باید رها کنیم؟

پ.ن1: حتی در مورد دینم اغلب موضوع اینه که ما به پیامبرها اعتماد می‌کنیم یا نه؟

پ.ن2: پس به نظرم آدمایی که به واکسن بدبین هستن، میگن سفر به ماه دروغه یا زمین تخته نه احمقن نه دیوانه‌ها و شامپانزه‌های عصر حجری هستن که اومدن تو قرن 21، اینا خیلی ساده آدم‌هایی هستند که به هر دلیلی به علم اعتماد ندارن، اگه می‌خواین قانعشون کنید باید سعی کنید اعتمادشون رو به علم جلب کنید نه این که تگ احمق روشون بزنید و باهاشون بجنگید. واسه همین این همه تاکید دارم که این نحوه از ترویج علم که بین مروجای علم الان هست به درد کسانی میخوره که از قبل هم به علم اعتماد دارن، نه باعث از بین رفتن خرافه میشه نه چیز دیگه، فقط شکافو عمیقتر میکنه.

پ.ن3: فکر کنم یه تحقیقی بود که توی جوامعی که نسبتا ملت وضع اقتصادی خوبی دارن، سطح اعتماد هم بالا هستش و حتی سطح هورمون‌های لازم برای اعتماد هم زیاده.

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۰۰ ، ۱۶:۵۶
احسان ابراهیمیان

امسال اولین سالی است که دهه هفتادی‌ها 30 ساله می‌شوند، کم کم دانشگاه ها را خالی می‌کنند و وارد مشاغل و سمت‌ها می‌شوند. من هم کمتر از یک سال دیگر  30 سال را تمام می‌کنم. راستش من نسل خودمان را دوست دارم، آخرین نسلی که دنیای بدون اینترنت و کامپیوتر را به یاد می‌آوریم، آخرین نسلی که توپ دو لایه را می‌شناسیم. نسلی که نه به اندازه دهه شصتی‌ها از عالم و آدم طلب‌کار بودیم و نه به اندازه دهه هشتادی‌ها کسی نگران ما و تربیت ما بود، حجم نوشته ها و حتی تعداد هشتگ‌های اینستاگرام راجع به ما کمتر از دهه شصتی‌ها و هشتادی‌هاست، حتی جمعیت ما کمتر از دهه شصت و هشتاد است (اگر درست یادم باشد هرم سنی جمعیت ایران در سال 76 یک دره دارد، یعنی کم تولد‌ترین سال بعد از انقلاب) و کمتر دیده‌ام کسی خودش را دهه هفتادی معرفی کند و کمتر دیده‌ام کسی بگوید که دهه هفتادی‌ها فلان طور و بیسار روحیه را دارند و فکر کنم دقیقا به همین خاطر هم کسی خودش را دهه هفتادی معرفی نمی‌کند، اصلا دهه هفتادی بودن باید به چه چیزی دلالت کند؟ چه ویژگی خاصی داریم که دهه هفتادی بودنمان چیزی را عوض کند؟ کسی برای ما کلیپ نمی‌سازد، مطلب نمی‌نویسد، نگاهمان نمی‌کنند و کسی ما را در هیچ زمینه‌ای جدی نمی‌گیرد، شاید حتی خودمان هم خودمان را جدی نمی‌گیریم. همین بی‌ادعایی و ساکت بودن نسل‌مان را دوست دارم، احساسم از نسل دهه هفتاد این است که یک گوشه بساط پهن کرده‌ایم و سرمان به کار خودمان گرم است، نه به دهه هشتادی‌ها و نوع بزرگ شدنشان حسادت می‌کنیم و نه ادعای تغییر دنیا و ترکاندن آینده را داریم، نه کسی از ما دلخور است و نه کسی از ما انتظار تحول عظیم دارد، به قول باشگاه مشت زنی، ما دهه هفتادی‌ها، نسل وسط تاریخیم.

۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۰۰ ، ۱۵:۵۳
احسان ابراهیمیان

دو سالی می‌شود که به طور جدی در فکر عکاسی نجومی هستم (به علاوه هشت سال قبلش که در فکرش بودم اما هرگز عکس چندان خوبی نگرفتم) و دارم ایده‌های مختلفی را امتحان می‌کنم اما دو معضل جدی در مقابل خودم دارم: یکی تحریم خارجی و تورم افسارگسیخته که باعث شده ابزارهای گران‌قیمت عکاسی نجومی دور از افق خرید من قرار داشته باشند و نهایتا همان دوربین کانون 350D که پانرده سال پیش توقف تولید شده و حتی محض رضای خدا لایو ویو هم ندارد در دسترس من باشد  به علاوه لنز آشغال کیت 18-55 و یک دکلانشور آنالوگ و پایه عکاسی که آن هم هدیه تولد دوستان بود ( چه برسد به مقر و گایدر و ترکر و ... که قیمت هر کدام دستمزد حداقل چند ماه من است). دوم تحریم داخلی که از وقتی من به فکر عکاسی نجومی افتادم  کرونا آمده و تمام راه‌های خروج از شهر بسته شده و رفتن به بیرون از شهر برای رصد و عکاسی به آرزویی تبدیل شد که دقیقا همین دو سال برای آن له له میزنم و زیر آلودگی نوری وحشتناک تهران باقی مانده‌ام!

 

ولی خب، در این دو سال با صبر و ممارست و امتحان کردن ایده های مختلف به همراه چاشنی ریاضیاتی که بلدم و توانایی کُدزنی‌ام در متلب، کم کم و نرم نرم ابزارهایی را توسعه دادم و کُدهایی نوشتم که به کمک آنها به آرامی در حال دور زدن دو معضل جدی بالا هستم. فعلا نتایج اولیه کارم این عکسی است که راه شیری با نمای تهران را از توچال گرفتم:

 

گرچه نقص‌های بسیاری دارد اما با دوستان و ابزارهایی که قرار است جور کنند انشالله یک نسخه بسیار بهتر را ثبت می‌کنیم.

پ.ن تعریف از خود 1: از ثبت این عکس یک جورهایی احساس آن بازیکن فوتبالی را دارم که با وزنه و لباس سنگین و زنجیر تمرین می‌کرد تا در میدان مسابقه پرواز کند :)) (یادم نمی آید ولی فکر کنم یکی از شخصیت های فوتبالیستها بود)، فکر کنم اگر در شهر می‌توانیم چنین چیزی ثبت کنم در بیرون از شهر چه کاری می‌توانم بکنم؟ همین است که می‌گویند آدمی در محرومیت‌ها رشد می‌کند :))

 

پ.ن تعریف از خود2: تا کنون فقط یک نفر را در کل دنیا پیدا کرده ام که مشابه این کار را کرده! اگر او نبود می‌توانستم بگویم اولین در جهان :)) ولی حالا مجبورم ادعای متواضعانه‌تر اولین در خاورمیانه را داشته باشم :))

 

پ.ن کمی جزئیات: البته همه فریم‌ها در تهران ثبت شده اما چراغ‌های شهر فقط یک فریم از 254 فریمی است که ثبت کردم و کنار ترکیب آن 254 فریم گذاشته‌ام، به عبارتی نوردهی زمین و آسمان متفاوت ولی در یک مکان و زمان است.

 

پ.ن: دوست داشتم در جاهای عمومی‌تر و پربازدیدتری از این وبلاگ هم منتشر کنم ولی فکر کنم بهتر است بگذارم تا آن نسخه بسیار بهتر را بگیریم، الان فقط خواستم ذوق کنم، آن موقع همه ایده هایی که می‌تواند منجر به ثبت چنین عکسی شود را رو می‌کنم، با این عکسی که الان گرفتم نمی‌شود برای آن ایده‌ها خریدار پیدا کرد.

۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۰۰ ، ۰۰:۲۵
احسان ابراهیمیان