پی‌آمد

پی‌آمدِ آنچه بر من می‌گذرد

پی‌آمد

پی‌آمدِ آنچه بر من می‌گذرد

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

چرا «مهاجرت» نه؟

سه شنبه, ۴ بهمن ۱۴۰۱، ۰۴:۵۵ ب.ظ

 

عنوان کمی گول زننده است، منظورم منصرف کردن آدمها از مهاجرت نیست، منظورم حتی این نیست که مهاجرت نکردن را توصیه کنم، منظورم چیزی بسیار شخصی‌تر است، من ناخودآگاه برای توصیف رفتنم از ایران از عبارت «مهاجرت» استفاده نمی‌کنم، و این را می‌نویسم که برای خودم واضح کنم چرا چنین است و چرا نمی‌گویم که «دارم مهاجرت می‌کنم».

در درجه اول و فکر می‌کنم کسی که می‌گوید «می‌خواهم مهاجرت کنم» منظورش جمع کردن زندگی ثابت خودش در یک کشور (ایران) و ساختن یک زندگی جدید از بیخ و بن، در کشوری دیگر است. طبیعی است کسی که چنین نگرشی دارد، مهاجرت بزرگترین اتفاق زندگی‌اش باشد و پر از احساسات عجیب و متناقض، چرا که همه چیزش را به هم می‌ریزد. قبلا هم اینجا نوشته بودم که نگاه من به رفتن از ایران، صرفا گردش در جامعه‌ی علمی و مرحله‌ای جدید از زندگی‌ام در آکادمی است، من حتی نمی‌دانم شروع این گردش در نهایت به جذب شدن در دانشگاهی در ایران می‌انجامد یا دانشگاه کشوری دیگر ( و حتی کامل مطمئن نیستم که به جذب شدن در جایی بیانجامد، زندگی مثل سیبی است که هزار چرخ می‌خورد). در سطحی عمیق‌تر زندگی من اکثر اوقات در دنیای درون ذهنم است نه دنیای فیزیکی اطرافم، این که چه فکر می‌کنم و چه چیزی در ذهن دارم بیشتر احوالات مرا تحت تاثیر قرار می‌دهد تا این که ایران باشم یا جایی دیگر، دست کم اکنون چنین فکر می‌کنم. به خاطر همین هم فکر نمی‌کنم که قرار است زندگی‌ام را جمع کنم و از نو در جایی دیگر برپا کنم، زندگی من در دنیای ذهن و درونم است و تغییر شدیدی در آن اتفاق نمی‌افتد.

اما امروز به این فکر می‌کردم که من حتی آن پیش‌شرط اصلی استفاده از عبارت «مهاجرت» را هم ندارم: زندگی ثابت! از 17 سالگی که از تبریز دور شدم و در ماجراهای المپیاد به تهران آمدم، دیگر هرگز احساس نکردم که جایی یک زندگی ثابت دارم، اکثر اوقات که خوابگاهی بودم و احساس می‌کردم که حضورم در این مکان موقتی است و این احساس چنان در من ریشه دواند که حتی بعد از ازدواج با سارا و آمدن زیر یک سقف (یک سال در خانه مجردی آزادی، چهار سال در خانه شهرک نفت و اکنون هم دو سال در این خانه جدید) باز هم حس «دائمی و ثابت بودن زندگی» به من دست نداده و همیشه احساس می‌کردم که نهایتا باید از اینجا بروم. با توجه به آینده پیش روی علمی هم به نظر می‌رسد همین وضعیت را از مرتبه ده سال دیگر هم خواهم داشت و فکر نمی‌کنم که هرگز حس زندگی ثابت را تجربه کنم. به همین خاطر هم آن حس استفاده از عبارت مهاجرت، یعنی جمع کردن زندگی و برپا کردن آن در جایی دیگر را ندارم، مگر زندگی ثابتی داشتم که قرار است آن را جمع کنم و مگر قرار است بعد هم زندگی ثابتی داشته باشم که آن را جایی دیگر برپا کنم؟

از این نظر با آن تعابیری که زندگی را مثل یک کارونسرای بزرگ می‌بینند احساس همدلی دارم، راستش به نظرم استعاره «سفر» برای نگاه کردن به زندگی برایم جالبتر باشد، من آدمی سفربرو نیستم (البته بر خلاف سارا) اما به طرز تناقض‌آمیزی با نوشتن این حرف‌ها احساس می‌کنم که استعاره شخصی من از زندگی یک سفر است، یک سفر بزرگ و طولانی که باید انجام داد، در این سفر می‌توان در جاهای مختلفی توقف کوتاهی کرد و گردش کرد و ... اما نهایتا نباید به هیچ جا و موقعیتی دل بست، نباید آرزوی رسیدن به مقصد خاصی را داشت که بعد از رسیدن به آن سفر هم به پایان می‌رسد، نباید از پستی و بلندی راه مایوس شد و نباید از خطراتش ترسید، بالاخره هر کس راهی دارد و سرنوشتی در انتظارش است. اما مهمترین جنبه این سفر، جنبه درونی و ذهنی است، سفر قهرمانی که خام‌اندیشانه وارد آن می‌شویم و خدا می‌داند که روحمان ما را به کجا می‌برد.

موافقین ۱۱ مخالفین ۰ ۰۱/۱۱/۰۴
احسان ابراهیمیان

نظرات  (۳)

سلام 

1-در مورد پیامی که داده بودم  ظاهرا اشکال از جای دیگری بود و خوشبختانه وبلاگتون بالا اومد و موفق شدم  دوباره بخونمش 

2- فونت پست اخرتون یکم بده  بد خونده میشه فونت مطلب های قبلی خیلی بهتر بود 

خدا قوت فعلا تا بعد

پاسخ:
سلام، چه پیامی؟ چی شده؟

سلام 

هیچی نشده    چند روز وبلاگ بالا نمی اومد  مشکل از جای دیگه بود 

یک پیامک روی گوشی دادم  ظاهرا متوجه نشدید  :) 

فعلا  تا بعد 

من همیشه به این سوال که «به فکر مهاجرت نیستی؟» اینطور پاسخ دادم که «مگه چی عوض می‌شه که بخوام مهاجرت کنم؟!» و به گمانم آدم اگه خوب ببینه، چیزی عوض نخواهد شد. تازه من آدم بدبینی هستم و مدام فکر می‌کنم که وضع بدتر هم خواهد شد!

پاسخ:
معمولا اونایی که استرس شدید مهاجرت دارن برای چیزهایی مهاجرت میکنن که به نظر میرسه واقعا عوض میشه، مهمترینش موضوع ثبات اقتصادیه، مثلا با خیلیهاشون که حرف میزنم میگن بله ممکنه در کوتاه مدت حتی وضع اقتصادی بدتری در مقصد داشته باشیم اما همین که احساس می کنیم مثل ایران هر روز سفره امون کوچک و کوچکتر نمیشه برامون کافیه و حداقل آرامش داریم و احساس سقوط نمی کنیم (خیلی ها هم که اصولا میگن در اکثر حالت ها ما وضع اقتصادی بهتری در مقصد داریم چون مثلا اینجا هیچ افقی برای توان مالی خونه دار شدن یا ازدواج ندارن).

اما اگه آدمی اونقدر مسائل اقتصادی یا بعضی آزادی های اجتماعی براش مهم نیست، مهاجرت اغلب باعث بدتر شدن کیفیت زندگی در بعضی جهات خیلی مهم (از جمله ارتباطات انسانی) میشه.

کلا فرمول ثابتی نداره، مهاجرت مثل ازدواجه، هر کسی مواجهه خاص خودش رو با این موضوع داره.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی