پی‌آمد

پی‌آمدِ آنچه بر من می‌گذرد

پی‌آمد

پی‌آمدِ آنچه بر من می‌گذرد

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۲ مطلب در آذر ۱۴۰۰ ثبت شده است

یک زمانی عادت داشتم وقتی کسی جایی چیزی میگفت که به نظرم غلط بود مستقل از این که او کیست و چه جایگاهی دارد سریع با او بحث می‌کردم، ایده‌ام این بود که اولا حقیقت مهمتر از هر چیز دیگری است، ثانیا این که، یا او راست می‌گوید و دلیلی قانع‌کننده دارد که من را قانع کند تا حقیقت را بفهمم، یا من راست می‌گویم و اگر راست می‌گویم باید بالاخره قانع‌اش کنم و بفهمم که حقیقت آن بود که می‌دانستم.

 

مدت طولانی است که دیگر این کار را نمی‌کنم، دلیلش ترکییبی از تجربه و بی‌حوصلگییِ نزدیک شدن به میان‌سالی(!) و شناخت بیشتر آدم‌هاست. فهمیده‌ام ( و هنوز متعجبم که چرا چنین است) که آدم‌ها اهمیتی به حقیقت نمی‌دهند، آدم‌ها در اکثر قریب به اتفاق مواقع به دنبال دفاع از خودشان هستند نه فهمیدن حقیقت، مغز ما در طی صدها میلیون سال برای بقا و حفظ خودش تکامل پیدا کرده نه دریافتن حقیقت، به همین خاطر است که تعلقات دینی و قومی و مذهبی و زبانی و ملی و گروهی و .... همیشه برای ما بسیار مهمتر از حقیقت بوده و مغز ما تکامل پیدا کرده تا علی‌رغم این که حقیقت چه باشد، فقط از خودش و گروهش دفاع کند. در چنین شرایطی بحث کردن می‌تواند بسیار فرسایشی باشد آن هم وقتی همدلی بین طرفین وجود نداشته باشد (همچنان معتقدم بحث به شرط همدلی چیز مفیدی است).

 

من کباده آزاداندیشی به دوش نمی‌کشم، این صفتم را در اثر تلاش و مجاهده به دست نیاورده‌ام، از اول با من بوده، اگر حقیقت برایم مهمتر از بقیه چیزهاست به این دلیل است که احساسات اندکی دارم، در فهم احساسات خودم هم عمیقا دچار مشکل هستم و همیشه به نظرم چیز محو و نامفهومی می‌آمده و به سختی می‌توانستم مسائل را از پنجره احساسات ببینم، برعکس حقایق را خیلی بهتر می‌فهمیدم، درونگرا و منزوی بودنم هم باعث شده بود هرگز خودم را عضو برجسته گروهی خاص ندانم و آنچنان نفهمم که «احساس تعلق» یعنی چه، به خاطر همین همیشه بستگی‌های گروهی کمی داشتم و می‌توانستم بفهمم چه کسی دارد حقیقت را فدای بستگی گروهی خودش می‌کند.

 

پ.ن: اخیرا دعوای پان‌ترک‌ها و ایرانشهری‌ها را دیده‌ام، پان‌ترکهایی که می‌گویند ارامنه کمتر از 100 سال است که هستند و ترک‌ها هفت هزاز سال است که در اینجا ساکن‌اند و نسل کشی ارامنه که کلا ساختگی است و کوروش هم وجود ندارد، ایرانشهری‌هایی که زبان مادری مردم ایران باستان را فارسی می‌دانند و فکر می‌کنند برابری زنان وجود داشته و ترکی شدن ایران در اثر حمله وحشیانه مغول‌ها رخ داده و فارسی را فردوسی زنده نگه داشته و .... قبلا اگر با چنین حجمی از مزخرفات رو به رو می شدم سریع‌السیر طرف را دو شقه می‌کردم، الان می‌خوانم و رد می‌شوم، همین!

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۰۰ ، ۱۴:۱۷
احسان ابراهیمیان

 

قبلا دو بار از دغدغه‌هایم برای ماندن در ایران در دوره دکتری نوشتم، (اینجا و اینجا) حالا دکتری در حال اتمام است و باید نهایتا با چیزی رو به رو شوم که تا اینجا پیچانده بودم: رفتن!

بله می‌خواهم بروم، نه این که از دکتری در ایران پشیمان شده باشم یا فکر کنم اشتباه کردم، نه، کمابیش از ایران بودنم خوشحال بودم. از طرفی از رفتن یک اتفاق دراماتیک مثل «فصل جدید زندگی» و «قدمی به سمت رشد و سعادت» یا «نجات از ایران» چیزهایی از این دست نمی‌سازم، رفتن برایم در حال حاضر مرحله‌ای دیگر از زندگی آکادمیکم است، حتی اگر دکتری خود را جایی مثل دانشگاه نیویورک هم گرفته بودم باز باید در این مرحله کوله‌بار سفر می‌بستم تا در جامعه علمی بچرخم. خوب یا بد علم یک فعالیت جمعی است که در جامعه علمی پیش می‌رود و برای آشنایی بیشتر واقعا لازم است که به جاهای مختلف سفر کنید و با آدمهای مختلف دیدار کنید و همکاری داشته باشید. رفتنِ الانم را هم جزئی از همین ماجرا حساب می‌کنم. به همین خاطر حتی مطمئن نیستم که این رفتنم همیشگی است یا قرار است بالاخره برگردم ایران و ماندگار شوم (کاملا بستگی به روند اتفاقات دارد). چون رفتن برایم چنین جنبه دراماتیکی ندارد، استرس این را هم ندارم که مثلا آنجا جایگیر بشوم یا نشوم، زبان و بیگانگی فرهنگی اذیتم کند یا نکند و .... ولی خب، کمی حجم کارهای لازم برای رفتن به نظرم زیاد است، حل کردن موضوع سربازی و تمام کردن پایان نامه و رد بدل کردن ایمیل و برقرار کردن لینک و کارهایی از این دست چندان برایم خوشایند نیست و همین هم بود که تا الان رفتن را به تاخیر انداخته بودم، ولی دیگر نمی شود، احتمالا یک یا دو سال آینده دیگر ایران نیستم (زمانش بسته به این است که وضع اینجا و پیشرفت کار و استقبال مردم از کارهایم و ... چطور باشد).

پ.ن حافظ: واقعا در دلشوره‌ها غوغا می‌کند، مثل همین الان که می‌گوید خوشتر از فکر می و جام چه خواهد بودن؟ تا ببینم که سرانجام کار چه خواهد بودن؟ پیر میخانه همی خواند معمایی دوش، از خط جام که فرجام چه خواهد بودن.

 

پ.ن سه سال پیش: دارم به تاریخ این نوشته نزدیکتر می‌شوم و مثل دو سال قبلش دلشوره و استرسم بیشتر می‌شود. خدایت بیامرزد مرد، وقتی میخواندم هنوزم به نظرم عجیب می آید که پذیرفته‌ایم تو دیگر بین ما نیستی.

۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۰۰ ، ۰۱:۵۱
احسان ابراهیمیان