پی‌آمد

پی‌آمدِ آنچه بر من می‌گذرد

پی‌آمد

پی‌آمدِ آنچه بر من می‌گذرد

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۲ مطلب در آبان ۱۳۹۶ ثبت شده است

این کتاب شبیه باقی کتاب‌هایی که معمولا می‌خوانم نبود، موضوع‌اش به روایت خودِ کتاب تاثیر روانشناختی سلول اعدام روی آدم است، و با داستانی واقعی، از آرتور کوستلر. ظاهرا در اسپانیا قبل از جنگ جهانی دوم اعلامِ جمهوری شده بود و بیشتر حکومت دستِ چپ‌ها و کومونیست‌ها (به قولِ کتاب: «سرخ»ها) افتاده بود اما بعد از مدتی شورشی به رهبری ژنرال فرانکو از طرف ارتش به پا می‌شود و با توجه به کمک‌های خارجی فاشیست‌ها به این شورشی‌ها و نظم و توان نظامی بالای آنها و در مقابل به هم ریختگی و بی‌نظمی و بی‌تجربگی جمهوری‌خواهان، تمام کشور توسط این شورشی‌ها فتح شده و اسپانیا زیر دیکتاتوری ژنرال فرانکو در می‌آید. داستانِ کتاب در گیر و دارِ این جنگ داخلی است، آرتور کوستلر به عنوان یک خبرنگارِ انگلیسی (که تا حدی هم با جمهوری‌خواهان همدل است) در اسپانیا به سر می‌برد تا اخبارِ این جنگ را به روزنامه‌اش بفرستد و در جریانِ فتحِ مالاگا به دست شورشیان، اسیر می‌شود. او که «سرخ» بودنش از هیچ کس پوشیده نیست و قبلا گزارشهای ناخوشایندی از شورشی‌ها نوشته حالا میانِ مرگ و زندگی است، و تجربیاتش را از زندانی که نمی‌داند فردایش می‌میرد یا آزاد می‌شود را نوشته.

 

شاید احمقانه باشد ولی دلیلِ خواندن چنین موضوعِ به اصطلاح آف‌تاپیکی صرفا حسِ تعلق به نویسنده‌اش بود، این که من قبلا یک کتاب از او خوانده‌ام. می‌توانم با قاطعیت بگویم اگر چنین موضوعی از مارکز یا همینگوی یا هر نویسنده‌ی معروفِ دیگری بود قطعا فکرِ خواندنش را هم نمی‌‌‌‌کردم اما کوستلر فرق داشت! چه فرقی؟ بالاخره من قبلا یک کتاب از او خوانده‌ام! این شبیهِ همان احساسِ تعلقی است که مثلا اگر تیم فوتبال دانشگاهِ ما در مسابقه‌ای باشد ته دلمان خوشحال باشیم از بُردش، ولو این که حتی یک نفر از بازیکنان را هم نشناسیم. نمی‌دانم آدم‌ها واقعا چرا دچارِ چنین تعلقاتی می‌شوند، فکر کنم جزوی از بخشِ «اُنس»ِ کلمه «انسان» است.

 

با تمامِ این اوصاف کتاب واقعا جالب بود، این که نویسنده واقعا آن شرایط را تجربه کرده و دارد واقعیتی را توصیف می‌کند برایم مهم بود، بعد از آن خودِ واقعیاتی که توصیف می‌کرد، چیزهای احمقانه‌ای که به ذهن‌اش می‌رسیدف تجربیاتِ نابی که زمان و بی‌زمانی داشت و همه و همه برایم بسیار جالب بود. شاید روزی در سلولی انفرادی به کارم آید.

 

پ.ن1: بالاخره امروز بعد از دو ماه از دفاع، پایان نامه را دادم صحافی!

 

پ.ن2: فکر می‌کنم کتابِ بعدی را بهتر است از شرودینگر شروع کنم، چرا؟ چون به نظرم مزخرف است و بهتر است زودتر از شر آن خلاص شوم.

 

پ.ن3: بالاخره به مبحث باز بهنجارش رسیدم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۶ ، ۲۱:۳۱
احسان ابراهیمیان

در بحران کتاب‌خواندن گیرم، مدتی قبل خطای دکارت تمام شد، از آن مدت یک ماهی می‌گذرد اما به دو دلیل هیچ کتاب دیگری را شروع نکردم، یکی این که با شروع ترم و گرفتن درس نظریه میدان کوانتمی 2 (که موضوع‌اش بازبهنجارش یا Renormalization است) فهمیدم که کلی چیز را از فیلد یک پیچانده ام که باید باگهایش را پر کنم و هنوز هم این پروسه تمام نشده و خیلی برایم وقتگیر است. دوم این که مدتهاست در لیست گذاشته‌ام که قرآن را بخوانم اما قرآن مثل کتاب‌های دیگر نیست که بشینی و بخوانی تمام، فکر کنم هم نباید این طور باشد آدم باید پیوسته هی بخواند نه مثل کتابهای دیگر، این یک ماه تلاشهایی داشتم برای خواندنش و بقره دارد تمام می‌شود اما این تلاشها اصلا منظم نیست و گاهی میخوانم و گاهی ول می‌کنم و اینها باعث شده کتابهای دیگر هم نخوانم و به گمانم این رویه را باید تا حدی اصلاح کنم، برنامه منظمی برای قرآن ترتیب دهم که البته با توجه به روزهای بالکل نامنظمم کمی بعید به نظر می‌رسد. بین نماز ظهر شاید بهترین گزینه باشد.

القصه همین‌ها باعث شده که فعلا کتابی در دستم نباشد. همین الان کتابهای برای خواندن را روی زمین چیدم تا بالاخره تصمیم بگیرم، کتابها سه دسته‌اند، سنگین‌ترین کتابها مربوط به منطق ریاضی و فلسفه تحلیلی بودند که همه در راستا و شبیه هم هستند. این دسته را ترجیح می‌دهم فعلا نخوانم چون چیزهای به اندازه کافی سنگین در فیزیک می‌خوانم. بماند برای وقتی که آسودگی فکری بیشتری دارم، کتابهای دسته دوم سنگین نیستند اما آسان هم نیستند، باید با فکر و حوصله بخوانم و کتابهای دسته آخر کتاب قصه‌اند، آن دسته کتابهایی که پا را روی پایت بنداز و بخوان. فکر کنم بتوانم یک در میان بخوانم، یکی قصه و یکی معمولی و این دسته کتابها را تمام کنم.

پ.ن1: من کتابخوان نبوده‌ام اما فکر کنم حالا معتادِ کتاب شده‌ام. دیروز سارا متنی برایم فرستاد که می‌گفت آدم واقعا می‌تواند معتاد چیزهایی مثل کتاب یا فیلم بشود و ساز و کار زیست شناختی آن واقعا شبیه اعتیاد به مواد مخدر است، منتهی مواد مخدر لذتِ بسیار بیشتر از لذتهای معمولی دارد و این باعث می‌شود مراکز لذت مغز دچار آسیب شود و آدم دیگر از چیزهای معمولی لذت نبرد.

پ.ن2: من نمی‌توانم دو کتاب را همزمان بخوانم برای همین ایده‌ی خوبی نیست که یک کتاب معمولی و یک کتاب قصه با هم بخوانم، گرچه سارا می‌تواند.

پ.ن3:این پست بیشتر بلند فکر کردنِ من بود تا تصمیم بگیرم، فکر کنم بالاخره باید از یک چیزی شروع کنم، گفت و گو با مرگ را انتخاب می‌کنم، نوشته آرتور کوستلر، آرتور کوستلری که کتابِ خوابگردهایش برایم فوق‌العاده بود.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۹۶ ، ۲۰:۳۸
احسان ابراهیمیان