این کتاب شبیه باقی کتابهایی که معمولا میخوانم نبود، موضوعاش به روایت خودِ کتاب تاثیر روانشناختی سلول اعدام روی آدم است، و با داستانی واقعی، از آرتور کوستلر. ظاهرا در اسپانیا قبل از جنگ جهانی دوم اعلامِ جمهوری شده بود و بیشتر حکومت دستِ چپها و کومونیستها (به قولِ کتاب: «سرخ»ها) افتاده بود اما بعد از مدتی شورشی به رهبری ژنرال فرانکو از طرف ارتش به پا میشود و با توجه به کمکهای خارجی فاشیستها به این شورشیها و نظم و توان نظامی بالای آنها و در مقابل به هم ریختگی و بینظمی و بیتجربگی جمهوریخواهان، تمام کشور توسط این شورشیها فتح شده و اسپانیا زیر دیکتاتوری ژنرال فرانکو در میآید. داستانِ کتاب در گیر و دارِ این جنگ داخلی است، آرتور کوستلر به عنوان یک خبرنگارِ انگلیسی (که تا حدی هم با جمهوریخواهان همدل است) در اسپانیا به سر میبرد تا اخبارِ این جنگ را به روزنامهاش بفرستد و در جریانِ فتحِ مالاگا به دست شورشیان، اسیر میشود. او که «سرخ» بودنش از هیچ کس پوشیده نیست و قبلا گزارشهای ناخوشایندی از شورشیها نوشته حالا میانِ مرگ و زندگی است، و تجربیاتش را از زندانی که نمیداند فردایش میمیرد یا آزاد میشود را نوشته.
شاید احمقانه باشد ولی دلیلِ خواندن چنین موضوعِ به اصطلاح آفتاپیکی صرفا حسِ تعلق به نویسندهاش بود، این که من قبلا یک کتاب از او خواندهام. میتوانم با قاطعیت بگویم اگر چنین موضوعی از مارکز یا همینگوی یا هر نویسندهی معروفِ دیگری بود قطعا فکرِ خواندنش را هم نمیکردم اما کوستلر فرق داشت! چه فرقی؟ بالاخره من قبلا یک کتاب از او خواندهام! این شبیهِ همان احساسِ تعلقی است که مثلا اگر تیم فوتبال دانشگاهِ ما در مسابقهای باشد ته دلمان خوشحال باشیم از بُردش، ولو این که حتی یک نفر از بازیکنان را هم نشناسیم. نمیدانم آدمها واقعا چرا دچارِ چنین تعلقاتی میشوند، فکر کنم جزوی از بخشِ «اُنس»ِ کلمه «انسان» است.
با تمامِ این اوصاف کتاب واقعا جالب بود، این که نویسنده واقعا آن شرایط را تجربه کرده و دارد واقعیتی را توصیف میکند برایم مهم بود، بعد از آن خودِ واقعیاتی که توصیف میکرد، چیزهای احمقانهای که به ذهناش میرسیدف تجربیاتِ نابی که زمان و بیزمانی داشت و همه و همه برایم بسیار جالب بود. شاید روزی در سلولی انفرادی به کارم آید.
پ.ن1: بالاخره امروز بعد از دو ماه از دفاع، پایان نامه را دادم صحافی!
پ.ن2: فکر میکنم کتابِ بعدی را بهتر است از شرودینگر شروع کنم، چرا؟ چون به نظرم مزخرف است و بهتر است زودتر از شر آن خلاص شوم.
پ.ن3: بالاخره به مبحث باز بهنجارش رسیدم!