پی‌آمد

پی‌آمدِ آنچه بر من می‌گذرد

پی‌آمد

پی‌آمدِ آنچه بر من می‌گذرد

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱ مطلب در بهمن ۱۳۹۶ ثبت شده است

واقعیت این است که هیچ وقت نمی توانم به صراحت ادعا کنم آدمی هستم که خلاف جریان آب شنا کرده‌ام، تا همین چند ماه اخیر تقریبا هیچ وقت مخالفت جدی با روند زندگی من نشده، نه از سمت جامعه دور و برم نه از سمت نزدیکانم. تک و توکی بوده مثلا وقتی المپیاد نجوم را به جای خوبی رساندم پدرم به من گفت که چرا برای المپیاد فیزیک (که در نظرش اعتبار بیشتری داشت) نخوانده‌ام یا این که به من بگویند چرا ورزش را رها کردم، اما این تک و توک هیچ وقت جدی نشد.

تنها فرصتی که وجود داشت تا خلاف جریان شنا کنم انتخاب رشته لیسانس بود، فیزیک برای من انتخاب بدیهی بود و همه دور و برم* فریاد میزدند: مهندسی! ترسی نداشتم از این که انتخابم فیزیک باشد اما متاسفانه پدرم هم جزو همین فریاد زنندگان بود و نتوانستم قانع‌اش کنم (مخالفت هم نمی توانستم) پس چاره‌ای نداشتم جز این که با جریان شنا کنم.

 لیسانس که تمام شد برایم بدیهی بود که اگر فیزیک نروم زندگی‌ام را سیاه کرده‌ام، ارشد رفتم فیزیک، کسی مخالف نبود، حتی پدرم، هیچ کس نگفت چرا فیزیک، دست کم آنهایی که با من آشنا بودند نگفتند چون می‌دانستند که من فیزیکی‌ام نه برقی، از این گذشته آدم همیشه جریانِ نزدیک خودش را احساس می‌کند و جریان نزدیکِ من تَرکِ برق بود نه ادامه دادنش، بنا بر این در این مقطع هم خلاف جریان نبودم تا همین یک سال پیش که گفتم تصمیم دارم ایران بمانم.

راستش این تصمیم را نه از سر عرق به میهن و نه از سر وابستگی به خانواده گرفتم (چون هیچ کدام را ندارم) حوصله شرح دلایلش را ندارم، ترکیبی بود از تنبلی و عادت به ایران و داشتن آرامش در جایی که آن را به خوبی می‌شناسم (به علاوه کمی کم رویی و جاه طلبی که باید حتما مرا بخواهند وگرنه من خودم نمی روم) البته کمی ترس داشتم ( و هنوز هم دارم) چون هیچ کس (تَکرار می‌کنم: هیچ کس) را ندیدم که از ایران ماندن راضی باشد، حتی آدم عِرق میهنی چون م.م هم می گفت که خوشحال است از خواندن دکتری در خارج از ایران، با این حال این تصمیم من بود. اوایل خیلی بد نبود اما کم کم که آدمها می‌فهمیدند می‌توانستم به راحتی از ایران بروم و نرفتم، سرزنش‌های پنهان‌شان را روانه‌ام کردند.

الان که ترم اول دکتری گذشته به نظرم اصلا تا اینجا بد نبوده، من با فراغ بال مطالبی را یاد گرفتم که کاملا هیجان زده‌ام کرده و از این که فرصت دارم جبر خطی بخوانم کاملا راضی‌ام، از طرفی من به چیزهایی فکر می‌کنم که ذهن من را از نگرانی راجع به این موضوع منحرف می کند، اما میدانم ترکیب سرزنش+ترس و تردید می‌تواند مثل اسیدی این سد رضایت مرا کم کم بشکند، این اولین تجربه من برای شنا در خلاف جریان است و امیدوارم کم نیاورم.

*مهمترین دور و بری‌های آدم دوستان صمیمی هستند و آن روزها دوستان صمیمی من مدالی‌های المپیاد بودند که همگی از دم به علوم پایه علاقه داشتند و آن را مقدس می‌شمردند و آنهایی هم که میرفتند مهندسی، سعی می کردند رفتنشان را توجیه کنند و بهانه بیاورند که مثلا به خاطر فلان چیز رفتند مهندسی، اما فوادی که آن سال رفت فیزیک نیاز نداشت تا کسی را توجیه کند که چرا رفته فیزیک. به همین خاطر فریاد دیگران خیلی برایم ملموس نبود جز همان پدرم!

پ.ن1: این موضوع مدتی ذهنم را درگیر کرده بود، الان هم جزو پروسس های زیرین مغزم است.
پ.ن2: مرسی از تو استاد ایزدی، که یادم انداختی نوشتن برایم لذت بخش و آرامش بخش است.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۹۶ ، ۰۸:۲۱
احسان ابراهیمیان