پی‌آمد

پی‌آمدِ آنچه بر من می‌گذرد

پی‌آمد

پی‌آمدِ آنچه بر من می‌گذرد

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

دوگانه ساده و پیچیده را می‌توان به راحتی با دوگانه آسان و سخت اشتباه گرفت در حالی که این دوگانه‌ها تفاوت عمیقی با هم دارند. آنچه باعث می‌شود این دوگانه به راحتی با همدیگر اشتباه گرفته شود این است که کارهای ساده یا موضوعات ساده معمولا آسان هم هستند (مثل چای خوردن) و کارهای پیچیده یا مسائل پیچیده اغلب سخت هم (مثل سیاست) هستند. اما مثال‌های جالبی از مسائل ساده اما سخت و یا پیچیده اما آسان هم وجود دارد گرچه نادر هستند. برای مثال به نظر من ریاضی بنیادی (مثل نظریه مجموعه‌ها یا منطق ریاضی) مثالهایی از موضوعات بی‌نهایت ساده اما بسیار سخت هستند.

اما تفاوت این دوگانه چیست؟ حدس می‌زنم فهم همه از دو گانه آسان و سخت کافی است اما آنچه به توضیح نیاز دارد تفاوت ظریف دوگانه ساده و پیچیده با دوگانه آسان و سخت است. مسائل ساده جزئیات بسیار کمی دارند و مسائل پیچیده جزئیات بسیار زیادی دارند، دقیقا به همین خاطر مسائل ساده معمولا آسان هم هستند و مسائل پیچیده معمولا سخت هم هستند، فهمیدن یا انجام دادن جزئیات کم معمولا آسانتر از فهمیدن یا انجام دادن کاری با جزئیات بسیار زیاد است. اما چیزهایی مثل ریاضیات بنیادی یا منطق در عین این که جزئیات بسیار کمی دارند اما سخت هم هستند (وگرنه ریشه کلمه ریاضی با ریاضت یکی نبود!) دلیل این سختی احتمالا به دلیل زبان عجیب و انتزاعی آن است، اما هر چه که هست فاقد جزئیات زیاد و بنابر این ساده هستند. برعکس این حالت هم احتمالا وجود دارد، کارهای پیچیده‌ای که آسان هستند، کارهایی با جزئیات بسیار زیاد که صرفا باید آن جزئیات را فرا بگیرید و فراتر از آن سختی مضاعفی ندارد، فکر کنم عکاسی نجومی یا آشپزی ایرانی یکی از این کارهاست که گرچه پیچیده و پر از جزئیات است و انجام آن حوصله زیاد می‌خواهد اما سخت نیست، به این معنی که به شرط حوصله کردن همه توان انجام آن را دارند.

پ.ن: مدت بسیار طولانی این موضوع در ذهنم بود، گفتم آن را بنویسم.

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۰۳ ، ۱۸:۰۵
احسان ابراهیمیان

یکی از اولین کارهایی که هنگام رسیدن به تریسته انجام دادم خرید یک ردیاب برای عکاسی نجومی بود که با حرکت دادن دوربین حول محور دوران زمین اما در جهت برعکس، دوران زمین را جبران کرده و اجازه نوردهی طولانی‌مدت به من بدهد (در حالت عادی نوردهی‌های طولانی به دلیل دوران زمین باعث حرکت کردن ستاره‌ها در میدان دید می‌شود). گرچه به دلیل شرایط جوی و آشنا نبودن با محیط اطراف هنوز عکس قابل توجهی به کمک آن نگرفته‌ام اما تا همینجا هم استفاده از آن جالب بود. برای استفاده دقیق از آن باید بتوانم محور دوران موتور را با محور دوران زمین هم راستا کنم، اما میدانم این کار همیشه با خطایی اندک رخ می‌دهد. سوالم این بود که یک میزان خطای مشخص باعث چه میزان خطا در دنبال کردن می‌شود؟ چند باری سعی کرده بودم این مسئله را حل کنم (فکر کنم یک بار هم سوال المپیاد بوده) اما  هیچ وقت حوصله نداشتم، دیروز بالاخره این کار را کردم (چون چند بار خطای ترکر را دیده بودم).

 

نتیجه آن این یادداشت کوتاه است. در نوشتن آن کمی دانش ماتریس‌ها و اندکی نظریه گروه‌های لی استفاده شده (خیلی کم!).

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۹ مرداد ۰۳ ، ۱۶:۲۸
احسان ابراهیمیان

 

این عنوان کتابی بود که دو ماه گذشته مشغول مطالعه‌اش بودم، اثری از جی آرماس که اکنون استاد فیزیک دانشگاه آمستردام است. موضوع کتاب مصاحبه با فیزیکدانان نظری بود که در مورد مسئله گرانش کوانتومی فکرکرده بودند و کارهایی در این زمینه داشتند، از ویتن و ساسکایند و روولی گرفته تا توفت و واینبرگ، طبیعتا موضوع مصاحبه هم به گرانش کوانتمی مربوط بود. دلیل این که رفتم سراغ این کتاب هیجان قدیمی من درباره این موضوع بود، رابطه بین فضا-زمان، محتوی ماده و مهمتر از همه مکانیک کوانتومی. بدبختانه تا کنون در مسیر فیزیکم فرصت بسیار کمی داشتم که به این مسئله نزدیک شوم، روزهای ابتدایی رسیدنم به تریسته دوباره خواستم نزدیک شوم که تا حدی پیشمان شدم اما یکی از روزهایی که در کتابخانه بزرگ ماری کوری پرسه می‌زدم ناگهان این کتاب با این موضوع جذاب را دیدم و آن را برداشتم که بخوانم تا حداقل ببینم جامعه علمی در این باره چه فکری می‌کند.

من می‌توانم مصاحبه شوندگان را به پنج دسته تقسیم کنم:

 یک) گروه بزرگی از آنها نظریه ریسمان کار بودند که طبیعی بود، حتی مخالفان نظریه ریسمان هم اذعان داشتند که نظریه ریسمان در حال حاضر پیشرفته‌ترین و غنی‌ترین ساختار ریاضی را در بین همه مدعیان گرانش کوانتمی دارد (گرچه تناظر AdS/CFT دقیقا نظریه ریسمان نیست اما مجمع علمی آنها همپوشانی زیادی با هم دارند برای همین من آنها را هم جز ریسمانی‌ها حساب می‌کنم).

دو) تعداد کمتری از آنها روی گرانش کوانتمی حلقه کار می‌کردند که اشتکار و روولی مشهورترین‌شان هستند. گرانش کوانتمی حلقه گرچه غنای ریاضی نظریه ریسمان را ندارد اما مدعی محاسبه درست آنتروپی سیاه‌چاله هستند، رویکرد آنها از نظر احترام به هندسه و کوانتزیه کردن مستقیم هندسه جالب است.

سه) دو یا سه فیزیکدانی که به نظریه ریسمان نزدیک بودند اما در واقع روی مثلث‌بندی دینامیکی علیتی (causal dynamical triangulation) کار کرده بودند.

چهار) فیزکدانانی که روی نظریه مجموعه‌های علی کار کرده بودند، تعداد آنها زیاد نبود صادقانه چندان جذبم نکردند (البته تناقضی در این صداقتم هست که شاید بعدا توضیح دادم).

پنج) فیزیکدانان دیگری که شهرت و عمده فعالیت آنها در حوزه‌های جا افتاده فیزیک مثل نظریه ذرات یا نسبیت عام بود اما روی مسئله گرانش کوانتمی هم کار کرده بودند، مثل توفت و واینبرگ و پنروز.

اما مشکل گرانش کوانتمی دقیقا چیست؟ اولین مشکل از همینجا آغاز می‌شد که حتی صورت بندی «مشکل گرانش کوانتمی» هم بستگی به این داشت که رویکرد شما برای حل این مسئله چیست! برای مثال آنهایی که به رویکرد ریسمان تعلق داشتند اغلب مشکل گرانش کوانتمی را در واقع مشکل «یافتن دینامیک کوانتمی مناسب میدان گرانشی یا میدان اسپین دو» ذکر می‌کردند. آنهایی که متعلق به ارودگاه گرانش حلقه یا حتی مجموعه‌های علی یا مثلثبندی علی بودند اغلب مشکل را به صورت «پیدا کردن یک تئوری کوانتمی برای دینامیک فضا-زمان» ذکر می‌کردند.

برای من مشکل از جایی حتی خیلی عمیق‌تر شروع می‌شود، مشکل من از سطح نسبیت خاص شروع می‌شود و این که چرا فضا-زمان لورنتزی این خواص ظاهری عجیب را دارد (که مردم معمولا همه آن را زیر «تقارن لورنتس» پنهان می‌کنند). این که فهمیدم نحوه جوابی که اکثریت قاطع جامعه گرانش کوانتمی به این سوال می‌دهند اصلا ربطی به نحوه نگاه من به مسئله ندارد هم نا امید کننده بود هم امیدوار کننده!

القصه مقدمه خوبی بود برای ورود خودم به این وادی، گمان نکنم بخواهم کاری بکنم که عمده جامعه از آن خوشحال شوند، مسیری که در ذهن دارم مسیر دیگری است که هنوز کسی را نزدیک آن مسیر ندیدم.

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۰۳ ، ۰۰:۰۵
احسان ابراهیمیان

یک جایی از مداحی مشهور موذن‌زاده و تمدن، موذن‌زاده از زبان امام حسین مدح حضرت عباس را می‌گوید، با لحنی رسمی و حماسی توصیف می‌کند که احسنت به معرفتِ تو، با صِدق وعده‌ات را به انجام رساندی و ماموریتت را تمام کردی و ...

 

اما در انتهای این مدح ناگهان لحن از آن حالت رسمی و حماسی به یک لحن صمیمی و بغض‌آلود تبدیل می‌شود و با این عبارت شروع می‌شود: برخیز برادر، برخیز به سوی خیمه‌ها برگردیم که نگرانت هستند.

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۰۳ ، ۱۱:۱۳
احسان ابراهیمیان

 

مدتی قبل درباره افرادی که جذب فرقه‌ها می‌شند جست و جو می‌کردم، چی می‌شه که یه نفر با عقل سالم جذب یه فرقه بسته با عقاید جزمی میشه و مدام حرفهای رهبر فرقه رو تکرار می‌کنن و از دستوراتش مو به مو پیروی می‌کنند؟ یه مقاله پیدا کردم که یه روانشناسی کارش در مورد همین نجات یافتگان از فرقه‌ها بود، می‌گفت ویژگی تعیین کننده‌ای نیست که اگه یه نفر داشته باشه حتما جذب یه فرقه میشه اما معمولا چند تا ویژگی هستند که در این دسته افراد زیاد دیده میشن، چند تاش منطقی بود مثل این که افرادی تو موقعیت آسیب پذیر یا تنها بیشتر تمایل به عضویت تو فرقه‌ها دارن احتمالا به دلیل این که دنبال حمایت شدن میگردند و معمولا ارتباطات محکم اعضای فرقه با هم این نیاز رو براشون تامین می‌کنه، اما یه موردی که گفت برام خیلی عجیب بود: افرادی که دنبال بهتر شدن هستند!

این یه هو یه جرقه‌ای زد توی ذهنم در مورد یه کلاس بزرگی از افراد که قبلا توجهم رو جلب کرده بود اما نمی‌دونستم چطوری توصیفشون کنم، آدمایی که خودشون رو در معرض محتواهای با کیفیت می‌ذاشتند، کتاب‌های خیلی خوب یا پادکست‌های خیلی عالی گوش می‌دادند، سخنرانی‌های متخصصین رو گوش می‌کردند هی تِد میدیدند و مدام از بزرگان نقل قول می‌کردند، اما هرگز در حرف زدن باهاشون احساس نمی‌کردم با یه آدمی که چیز جدی برای گفتن داره طرفم، یعنی انگار طرف هیچ کدوم از اون محتوی‌ها رو عمیق نفهمیده بود فقط طوطی‌وار تکرارشون می‌کردند. وقتی اون جمله رو شنیدم یاد همینا افتادم، اینا دقیقا همین بودند: آدمایی که دنبال بهتر شدن هستند، برای همین همیشه از این و اون می‌پرسیدند که کدوم کتاب بهتره کدوم متخصص معتبرتره و کدوم فیلسوف خفن‌تره؟ بعدش میرفتند سراغ اون چیزی یا کسی که فکر می‌کردند بهتره یا خفن‌تر از بقیه است که به حرفاش گوش بدند.

مشکل من با اینا همین بود، گوش دادن اینا واقعی نبود، از سر کنج‌کاوی و سوال واقعی نبود، فقط چون می‌خواستند بهتر بشند به اینا گوش می‌دادند، فقط چون شنیدند تاریخ خوندن خوبه تاریخ می‌خوندند، اینا با تمام وجودشون می‌خواستند بهتر بشند، می‌خواستند تبدیل به اون آدمایی بشند که از جملات قشنگشون به وجد میومدند واسه همین کتابای اونا رو می‌خوندند، اما تهش تبدیل می‌شدند به یه گونی از جملات قشنگ و ظاهرا پرمعنا اما بدون یه نگاه عمیق و منسجم اون پشت. اینا در واقع نسخه‌های به روزتر و مدرن‌تر اون گروه از مردمی بودند که قدیما می‌گفتند نگاه کردن به چهره عالم ثواب داره و نور قلب رو زیاد می‌کنه! صفحه آدم حسابی‌های تو اینستاگرام رو دنبال می‌کنند که نور قلبشون زیاد بشه، کتاب‌های تفکر انتقادی می‌خونند که تفکر انتقادی پیدا کنند اما تهش هر چیزی پیدا می‌کنند جز تفکر انتقادی. در واقع اینا مهمترین فاکتوری که من تو مواجهه با هر آدمی دنبالش می‌گردم و ازش لذت می‌برم رو نداشتند: اصالت.

من فکر می‌کنم مشکل اینا از جایی شروع می‌شه که حتی نمی‌دونند «بهتر شدن» دقیقا یعنی چی، یه چیزی به گوششون خورده و یه ظاهری از بهتر شدن رو تو همون صفحه «آدم حسابی‌ها» دیدند و خوششون اومده و می‌خواهند شبیه‌اش باشند اما هیچ وقت عمیق از خودشون نپرسیدند که خب که چی اصلا؟ بهتر شدن یعنی چی؟ مثلا جایزه بدن تشویق‌مون کنند یعنی بهتر شدیم؟ و چون هرگز به این سوال عمیق فکر نکردند و فقط به همین تعریف ظاهری بهتر بودن اکتفا کردند تبدیل به این طوطی‌های پر زرق و برق با ظاهر فرهیخته توخالی شدند. برای همین من فکر می‌کنم اگر واقعا بناست به دنبال بهتر شدن باشیم، باید اول دست از تلاش برای بهتر شدن برداریم و از خودمون بپرسیم: من از این دنیا چی می‌خوام؟

 

پ.ن: دقیقا به همین دلیل این‌ها جذب فرقه‌ها می‌شوند، چون توخالی‌اند و غیر اصیل و دنبال مرجعی که بهش بچسبند و بهتر بشند.

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۰۳ ، ۰۱:۰۲
احسان ابراهیمیان