پی‌آمد

پی‌آمدِ آنچه بر من می‌گذرد

پی‌آمد

پی‌آمدِ آنچه بر من می‌گذرد

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۲ مطلب در شهریور ۱۴۰۱ ثبت شده است

تصمیم داشتم این‌ها را استوری کنم ولی به نظرم جو بیان با جمهوری اسلامی هم‌دل‌تر هست پس ترجیح دادم این‌ها را جایی منتشر کنم که مخالف بیشتری داشته باشد:

 

یکی از فیلسوفان علمی که متاسفانه در میان اهالی فلسفه علم بدنامه ولی من خیلی دوستش دارم تامس کوون هستش. ایشون یه ایده داره که دینامیک جامعه علمی در زمان انقلابهای علمی رو با دینامیک جوامع عادی موقع انقلاب‌های سیاسی مقایسه میکنه.


در حالت عادی هر پارادایم علمی مثل مکانیک نیوتنی با یه سری مشکل رو به رو هستش، اما جامعه علمی معمولا «امیدوار» هست که این مشکلات درون پارادایم قابل حله و نیازی به تغییر پارادایم نیست.مثلا جامعه اخترشناسی مطمئن بود که میتونه مشکل مدار عجیب اورانوس رو با در نظر گرفتن اثر گرانشی یه سیاره دیگه حل کنه و مکانیک نیوتنی همچنان چیز خوبه. مکانیک نیوتنی یه سری ابزار و چارچوب های حل مسئله داره که مشکل مدار اورانوس حتما باید با اینا حل بشه، و استفاده از چیزای دیگه مثل «فرشته‌ها» برای حل این مشکل خطاست و غیر قابل پذیرش.


به همین سیاق هر جامعه‌ای مشکلاتی داره اما اغلب در وضعیت عادی آدما امیدوارن که نظام حاکم توانایی حل مشکلات موجود رو داره.

مهمترین ابزار ها یا مراجع حل مشکل در نظام سیاسی، مجلس، دولت، قوه قضاییه است که اینا به فراخور مسئله‌ها ابزارهایی هم دارن مثل پلیس و وزارتخانه‌ها و ...

 

کوون میگه وقتی جامعه علمی احساس کنه پارادایم موجود ناتوان از حل مشکلات هستش «بحران» پیش میاد. چیزایی که قبلا معیار داوری بودن در شرایط بحران خودشون مورد سوال قرار میگیرن و معیار داوری دیگری هم نیست.

مقایسه با وضعیت بحران در کشورها هم تقریبا مشابه همینه، وقتی آدما احساس کنن که سیستم موجود از حل مشکلات ناتوانه، احساس فزاینده بحران به وجود میاد. به خصوص وقتی احساس کنن که اساسا مشکل دقیقا خود نظام سیاسیه، اینجا مرجع دیگری هم برای داوری و‌ حل مشکل نیست و حس بحران شدیدی به وجود میاد و تمایل شدید به حل بحران از طریق از ریشه‌کن کردن نظام سیاسی! این اتفاقی بود که برای نظام شاه افتاد، شاه نخست وزیر عوض میکرد که مردم آروم بشن، واکنش مردم؟ «ما میگیم شاه نمیخوایم نخست‌وزیر عوض میشه!» که آشکارا نشون میداد وضع بحرانیه و مردم مشکل رو‌ کلیت نظام می‌بینن نه دولت، در حالی که پنج یا ده سال قبل از اون چنین حس بحرانی وجود نداشت.


نکته جالب و البته غلط اندازی که کوون بهش تاکید میکنه اینه: هیچ معیار و الگوریتمی برای تعیین این وجود نداره که چه وقت بحران پیش میاد غیر از احساس آدما! یعنی اصلا مهم نیست اون بیرون چه اتفاقی افتاده، بحران یعنی این که آدما احساس کنن بحرانی وجود داره.

این حرف کوون از این جهت غلط اندازه که ممکنه فکر کنیم بحران الکی الکی و بی دلیل صرفا توی ذهن آدما پیش میاد و اون بیرون هیچی نیست ولی اصلا اینطور نیست، من فکر نمیکنم منظور کوون هم این باشه که بحران بی جهت رخ میده، منظورش اینه که بحران یعنی «احساس بحران» و جز این احساس بحران هیچ راه دیگه‌ای برای اندازه گیری بحران وجود نداره

در واقع خیلی بعیده که آدما بدون دلیل احساس بحران کنند لابد یه چیزی هست که احساس بحران میکنن ولی پیش‌بینی این که دقیقا چی باید بشه که بحران پیش بیاد خیلی سخت یا شاید حتی غیر ممکنه اما فهمیدن این که بالآخره آدما احساس بحران دارن یا نه خیلی آسونه: آدما فکر میکنن سیستم/پاردایم موجود توانایی حل مشکلات رو داره یا نه؟ اگه توانایی داره پس بحرانی در کار نیست ولی اگه نداره پس ما توی وضع بحرانی هستیم. حدس میزنم به همین خاطر هم کوون اینقدر به «احساس بحران» تاکید میکنه.

ممکنه یکی این وسط خیلی سریع بیاد بگه «ایجاد حس بحران کار رسانه است» ولی اینجا باید گفت که قبول که رسانه میتونه گنجشک رو جای قناری جا کنه، ولی الاغ رو نمیتونه عقاب کنه که، بالاخره باید یه چیزی باشه که رسانه تشدیدش کنه.

الان بیشتر آدما نسبت به جمهوری اسلامی حس بحران دارند. کار رسانه است؟ ممکنه، رسانه قطعا پیاز داغش رو زیاد کرده و سرعت رسیدن به نقطه بحرانی رو خیلی زیاد کرده، چرا نکنه، به نفعشه، اما ریشه بحران رو خود جمهوری اسلامی ساخته.

 

سه روز دروغ گفتن بابت هواپیما که کار رسانه بود؟ فشار اقتصادی و گرانی که کار رسانه است؟ بیکاری کار رسانه است؟ خشک شدن ارومیه کار رسانه است؟

در واقع مقصر اصلی این بحران خود جمهوری اسلامیه، اولا که چهار دهه کامل از مشکلات اقتصادی و اجتماعی به همراه سرکوب آزادی‌های مدنی باعث فشار بسیار طولانی و فرساینده‌ای روی ملت بوده.

ثانیا و مهمتر این که انتخابات مجلس و ریاست‌جمهوری با چنان مشارکت پایینی برگزار شد (و مشخصا حکومت از این قضیه خوشحال بود) که حداقل شصت تا هفتاد درصد مردم ابدا فکر نمیکنن کسی از این نهادهای مثلا انتخابی اونها و سلایق اونها رو نمایندگی میکنه. به عبارتی هر گونه امید تغییر و اصلاح رو از طریق نهادهای تعریف شده خودشون رو از بین بردن.

و این از بین بردن «امید» دقیقا چیزیه که در تشدید و تعمیق حس بحران نقش حیاتی داره، وقتی هم حس بحران شدید بشه و مشروعیت نهادهای حل مشکل زیر سوال بره کار نهایتا به جایی میرسه که: ما میگیم شاه نمیخوایم نخست وزیر عوض میشه!

آیا اشرار خارجی و جاسوسا در این قضایا نقش دارن؟ صد درصد، اما مسئله اصلی این نیست، حتی مسئله فرعی هم این نیست، مسئله اصلی خود حس بحرانیه که جمهوری اسلامی با دست خودش خلق کرده، کسی که هنوز تو فضای «سواد رسانه‌ای داشته باشید» و «اینا خرابکاری سرویس‌های جاسوسی خارجیه، بصیرت داشته باشید» و «ما ناراحتیم ولی باید منتظر شفافسازی حکومت بود» کسیه که نسبت به این بحران عمیق کاملا کوره و خودش به هیچ وجه این حس بحران رو نداره!


این جمله آخرم هنوز غلط‌اندازی کوون رو داره، یه طرفدار جمهوری اسلامی میتونه بگه « اگه شما حس بحران دارید مشکل شماست نه جمهوری اسلامی، جمهوری اسلامی توانایی حل مشکلات رو داره» ولی تاکید و تفسیر آخرم از حرف کوون که بحران مساوی با حس بحرانه یعنی این که «اگه‌ من حس بحران میکنم مشکل جمهوری اسلامیه!» و اصلا معلوم نیست که این مشکل خاص رو چطور میخواد حل کنه؟



آیا حس بحران نهایتا موجب تغییر میشه؟ کوون میگه در مورد انقلاب‌های علمی کاملآ بستگی به این داره که آلترناتیو‌های موجود چه قدر جذابن و بدنه جامعه علمی چه قدر جوانه و حاضره فیزیک رو عوض کنه.

در مورد سیاسی؟ نمی‌دونم!

۰ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۰۱ ، ۱۲:۳۵
احسان ابراهیمیان

نمی‌توانم به موضوع منسجم فکر کنم اما می‌نویسم شاید کمک کند:

وقتی بالاخره نئو داستانِ ماتریکس در قسمت دوم وارد چشمه یا Source می‌شود، و طبق پیشگویی قرار بود با ورود وی به چشمه جنگ بین انسان و ماشین پایان یابد، در کمال ناباوری با آرکیتکت یا معمارِ دنیای ماتریکس رو به رو می‌شود. آرکیتکت یک هوش مصنوعی بسیار پیشرفته است که در هیبت پیرمردی با کت و شلوار و ریش سفید تجسم یافته و همه چیز را از دریچه منطق خشک و عقلانیت سرد و سود محور و معادلات ریاضی نگاه می‌کند، حتی خود نئو هم برای آرکیتکت جمع باقی مانده‌ها یا انتگرال یک قسمت «اضافی» و ناخواسته معادله است.

آرکیتکت با صداقت ماجرای شکل گیری ماتریکس را بازگو می‌کند و چرایی وجود نئو و نقش او را با ادبیاتی ماشینی و دقیق شرح می‌دهد، او می‌گوید که اولین ماتریکس طراحی شده توسط وی بی‌نقص و بی‌نظیر بود، گرچه صریح نمی‌گوید اما برداشت تلویحی از حرف او و درک زمینه فکری و کنار هم گذاشتن جملات بعدی‌اش نشان می‌دهد که اولین پیش‌طرح ماتریکس یک بهشت سراسر خوشی و لذت برای انسان‌هایی بود که ربات‌ها می‌خواستند از آنها به عنوان باتری استفاده کنند، یک معامله آشکارا پرسود برای دو طرف، ماشین‌ها انرژی گیرشان می‌آمد و انسان‌ها لذت و دوری از درد و رنج که همیشه در آرزوی آن بودند.

آرکیتکت جزئیات را شرح نمی‌دهد و تنها به این بسنده می‌کند که انتهای آزمایشِ ماتریکسِ بهشت یک شکست تمام عیار بود، آرکیتکت که اکنون بیشتر با انسان‌ها سر و کله زده حالا فکر می‌کند این شکست به خاطر نقص ذاتی درون هر انسان است: انسان به رنج نیاز دارد!

اولین باری که سارا به من گفت خیلی از انسان‌ها از رنج کشیدن احساس ارزش می‌کند تعجب کردم، مگر دیوانه هستند؟ برای منی که در بیست سالگی فکر می‌کردم «اصولا هر کسی هر کاری می‌کنه به قصد لذت بردنه» و تصورم از خودم و چرایی فیزیک خواندنم این بود که چون بیشتر از بقیه چیزها برایم لذت بخش بود و اصولا اکثر چیزهایی که در زندگی به دست آورده بودم، به خاطر کارهایی بود که بدون زیاد فکر کردن به آینده و تبعات آن، صرفا از روی لذتی که به من می‌داد و خوش‌آمد خودم انجامش می‌دادم، شنیدن این نوع نگاه بسیار عجیب بود. با این همه بذر فکر کردن به این موضوع در ذهنم کاشته شد.

وقتی این نوشته ترجمان را که دیدم دوباره همان بحث برایم زنده شد، که شاید ما به رنج‌های خودخواسته برای احساس معناداری نیاز داریم. همان نوشته هم می‌گفت که احتملا باید منطقی به نظر برسد که هدف اصلی انسان دوری از رنج است، این دید منطقی با نگاه سرد و خشک آرکیتکت نیز همراستا است، انسانی که آزادانه به دنبال رنج است، رفتار غیر منطقی دارد و نقص ذاتی انسان است که او را به سمت درخواست رنج کشیدن سوق می‌دهد. با وجود این که من هم تمایلی به این نگاه آرکیتکت دارم اما برایم جالب است که این برچسب «غیر منطقی بودن» و «نقص ذاتی انسان» برایم رنگ بویی آشنا دارد: اتهامی که فرهنگ و تمدن جدیدِ غرب به شرقیان غمگین وارد می‌کند!

ادبیات شرق با موضوع غم و رنج بسیار مانوس بوده و آن را پذیرفته بود، حتی موضوع فراتر از ایران یا زبان فارسی است، جایی از نزار قبانی می‌پرسند که چرا این قدر غمگین می‌سراید و پاسخ می‌دهد که غم میراث قوم ماست. خاورمیانه همیشه غمگین بوده، ادیبان و شاعرانش هم همیشه غمگین بوده‌اند، حتی خیام هم وقتی به نظر می‌رسد که از فرط شادی و خوشی در بیت اول فرمان می‌دهد که «خیام اگر ز باده مستی خوش باش، با ماهرخی اگر نشستی خوش باش» اما در بیت دومش آشکار می‌کند که این فرمانش به شادی ناشی از غمی عمیق است است: «چون عاقبت کار جهان نیستی است! انگار که نیستی، چو هستی خوش باش»، ابیات دیگر خیام هم همینطوراند، غم خوردن در شعر سعدی و حافظ هم مفهوم بسیار پررنگی است، این استعاره که بر گِل آدم چهل روز باران غم و بلا و تنها یک روز باران شادی باریده، در ادبیات ما طنین انداز است. این غم آلود بودن در کنار تقدیرگرایی شاید مشخصه انسان شرقی از دید انسان نشسته در غرب باشد، نشسته در غرب الزاما به معنی جغرافیایی آن نیست، اکثر ماها که با ذهنیت مدرن بزرگ شده‌ایم در واقع در غرب نشسته‌ایم و به گذشته شرقی خود نگاه می‌کنیم. شاید حتی غرب باستان هم همین نگاه شرقی را داشته باشد، رواقیان غربی هم بسیار با موضوع رنج و غم و تقدیر مانوس بودند. پس شاید بهتر باشد از تقابل دنیای مدرن و سنت حرف بزنیم و نه از غرب و شرق، با این اوصاف دنیای مدرن همیشه سنت را تمسخر کرده به خاطر این گرایشش به غم و تقدیر، درست همانند آرکیتکت. هنوز هم لطیفه‌هایی در این باب دست به دست می‌شود که اگر به ما شرقی‌ها بود به جای اختراع کولر همچنان زیر گرما احساس می‌کردیم که این مشیت الهی است (جالب اینجاست که خود ایده سرمایش به وسیله تبخیر آب در مصر و ایران باستان رواج داشته و کولرهای نوین فقط نسخه الکتریکی آن هستند).

دست بر قضا مدرنیته همان منّتی را بر سر ما می‌گذارد که آرکیتکت بر سر انسان می‌گذاشت: این که بهشت وعده داده شده ادیان را برای ما روی زمین فراهم کرده، مدرنیته به کمک تکنولوژی چنان امکاناتی در زندگی ما خلق کرده که بزرگترین و مرفح‌ترین پادشاهان در دویست سال پیش هم آن را نداشتند، پزشکی عمر انسان را افزایش داده و یاداور وعده جاودانگی انسان در بهشت است، دنیای مدرن حتی مدعی است که مشکلات روحی و روانی ما را می‌تواند با دارو یا تکنولوژی های دیگر رفع کند. اما اگر قرار است ما با سختی احساس معنا کنیم، پس عجیب نیست که این همه آدم در دنیای مدرن احساس پوچی و بی معنایی می‌کنند. شاید به همین دلیل است که شخصی از قلب رفاه در اروپا ناگهان می‌رفت تا به داعش بپیوندد، شاید او آنجا احساس معنا می‌کرد‌.

من دشمن مدرنیته نیستم و معتقدم این که عامدانه انسان‌ها را دچار رنج کنیم تا احساس معنا کنند، عملی شیطانی است. چه این که رنج‌های ناخواسته و تحمیلی نه تنها معنا ایجاد نمی‌کنند کدورت و نفرت هم ایجاد می‌کنند. این را آرکیتکت با طرح بعدی خود نیز فهمید، طرح بعدی آرکیتکت یک دنیای واقعی‌تر بر اساس تاریخ انسانی بود که بازتاب دهنده جنبه‌های به قول خودش تاریک و مضحک وجود انسان، یعنی همان نیاز به رنج باشد، اما این ماتریکس هم شکست خورد. جواب نزد برنامه دیگری بود، برنامه‌ای که به قول آرکیتکت، ذهنی پایین‌تر یا شاید کمتر کمال‌گرا داشت، یعنی اوراکل. اوراکل می‌دانست که انسانها نه تنها به رنج نیاز دارند بلکه نیاز دارند که رنج را انتخاب کنند، مشکل اصلی برنامه انتخاب بود، 99 درصد آزمون شوندگان این نسخه ماتریکس را پذیرفتند هر چند وجود حق انتخاب از نظر ریاضی باعث افت و خیز در ماتریکس می‌شود و عاملی ناخواسته در ماتریکس ایجاد می‌کند که ذهن کنترلگر و جبرگرای آرکیتکت از آن بیزار است. و نهایتا انتگرال همین افت و خیزها (انتخاب‌ها) نئو را نتیجه می‌دهد.

شاید گذشتگان ما جایگاه رنج و غم در زندگی ما را بهتر از آنچه فکر می‌کنیم تشخیص داده بودند، ما عادت داریم در موضوعات جزئی و تخصصی گذشتگان خود را متهم به حماقت و سادگی کنیم، اما شاید این بار حق با آنان باشد که «مرد را دردی اگر باشد خوش است»، همان طور که گفتم حرف من پشت پا زدن به هر آسایشی که دنیای مدرن برای ما فراهم کرده و زندگی در کوه و بیابان نیست، اما فکر می‌کنم اجبار و توقع خوشحال بودن انسان‌ها از خودش، حذف هر «وایب منفی» و مثبت‌گرایی افراطی نتیجه معکوس می‌دهد، بهشت سراسر لذت برای انسان محکوم به شکست است، چه ماتریکس آن را ایجاد کند چه دنیای مدرن، ما باید غم را بپذریم و با آن کنار بیاییم، حتی اگر این بازدهی تولید را علی‌رغم میل تکنولوژی‌پرستان کم کند.

پ.ن: شاید من خودم را هم اشتباه فهمیده‌ام، شاید من به نوعی دیگر رنج می‌کشم اما نمی‌فهمم و در نهایت همان احساس ارزش را دارم، نمی‌دانم.

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۰۱ ، ۱۹:۴۷
احسان ابراهیمیان