پی‌آمد

پی‌آمدِ آنچه بر من می‌گذرد

پی‌آمد

پی‌آمدِ آنچه بر من می‌گذرد

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۲ مطلب در مرداد ۱۴۰۱ ثبت شده است

یکی از عجیب‌ترین موارد موجود در باره کربلا، وجود یک نامه بسیار کوتاه از امام حسین است که بعضی منابع آن را آخرین نامه‌اش می‌دانند که در عین حال کوتاه‌ترین نامه به جا مانده از وی نیز هست. نامه در کربلا نوشته شده پس جایی بین 2 محرم تا روز عاشورا بوده است. بیاید اصلا کل جنبه مذهبی ماجرا را فراموش کنیم و تمام رویداد را سیاسی یا صرفا اتفاقی تاریخی ببینیم، حسین احتمالا می‌داند که به زودی کشته می‌شود، جز چند ده شمشیر زن قابل و تعدادی زن و کودک در کاروان او نیست، سپاه مقابلش اما لشکری کامل هستند و هیچ راه گریزی هم نیست، یا باید بیعت کند که نمی‌کند، یا در جنگی کاملا نابرابر و نا امید به همراه خانواده و دوستانش کشته خواهد شد و بقیه نیز به اسارت خواهند رفت. در این شرایط می‌خواهد نامه‌ای بنویسد، چه می‌نویسد؟ خداحافظی آخر؟ وصیت؟ توصیه به دینداری؟ چه حرفی آنچنان ضرورت دارد که در چنان شرایط تنگ و سخت و ناامیدانه‌ای در باره آن بنویسیم؟

شروع نامه کاملا به سنت نامه نگاری آن زمان است: «بسم الله الرحمن الرحیم؛ من الحسین بن على الى محمد بن على و من قبله من بنى هاشم» شروع با نام خدا، نامه از کیست و به سوی کیست، از حسین بن علی به محمد بن علی (حنفیه) و بنی هاشم، اما ادامه آن نه به سنت معمول حمد و ثنای خداوند است و نه سلام و صلوات بر پیامبر و خاندان وی و ..... ادامه نامه با پرهیز از هر مقدمه اضافی تنها یک عبارت بسیار کوتاه است، با انتخابی بسیار خلاصه برای کلمات انگار که کسی با عجله در شرایطی اضطراری بخواهد چیزی بگوید و تمام، ادامه و انتهای نامه چنین است:

اما بعد

 فَکانَّ الدُّنیا لَمْ تَکُنْ وَ کانَّ الْآخِرَةَ لَمْ تَزَلْ

وَ السَّلام

فکانَ یعنی «چنان است»، نه که «گویی چنان است»، بلکه دقیقا «چنان است»، الدنیا لم تکن هم یعنی «دنیا هرگز نبوده» که در مجموع می‌شود «چنان است که دنیا هرگز نبوده است». قسمت دوم عبارت حتی از این هم عجیب‌تر است، کان الاخره لم تَزَل، تزل فعلی از ریشه زول است و با زوال هم ریشه است. لم آن را منفی می‌کند یعنی هرگز زوالی ندارد، در مجموع می‌شود این که «چنان است که آخرت هرگز زوالی نداشته است» این نحوه توصیف عجیب است و مشخصا این پیش فرض را دارد که نه تنها آخرت زوالی ندارد بلکه حتی آغازی هم نداشته، مخصوصا وقتی با عبارت ابتدای نامه آن را مقایسه کنیم، در مجموع می‌شود این که اساسا دنیایی وجود ندارد، هر چه بوده و هست آخرت است! ماجرا وقتی عجیب‌تر می‌شود که ما معمولا آخرت را با کلمه آخر یکجا می‌نشانیم و حس «انتها» به ما می‌دهد در حالی که این جمله می‌گوید آخرت نه تنها انتها که بلکه ابتدا هم هست و همیشه هم خواهد بود.

به راستی حسین دنیا را چطور می‌دیده که در آن شرایط تنگ و سخت احساس ضرورت کرده و این جمله را بر ورقه‌ای نگاشته و فرستاده؟

واقعا نمی‌دانم.

۲ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۰۱ ، ۱۲:۰۳
احسان ابراهیمیان

چند روز پیش این‌ها را جایی منتشر کردم و فکر کنم بودنش در اینجا نیز خالی از لطف نیست، با اندکی تغییر اینجا هم قرارشان می‌دهم:

 

چند روز پیش پدرم یه چیز جالبی میگفت که نمیدونم چه قدر از طریق شواهد تاریخی و روایی قابل استناده ولی منطق چند چیز مبهم رو برام خیلی روشنتر کرد، اونم این حرف بود که در صدر اسلام قسمت خیلی پررنگی از موضوع امر به معروف و نهی از منکر رو به حکومت بوده.

یعنی مردم باید حکومت رو به معروف امر کنن و از منکر نهی کنن و قسمت امر به معروف و نهی از منکر بین خود مردم اتفاقا اونقدر پررنگ نیست (گرچه صفر‌ هم نیست) اما بنی‌امیه این موضوع رو برعکس میکنه و میگه که حکومت که از جانب خداست شما کاری نداشته باشین بین خودتون این کار رو بکنید. به قولی قسمت امر به معروف و نهی از منکر حکومت رو حذف میکنه.

از جمله شواهد تاریخی که فی الحظه به ذهنم میاد اینه که عبدالملک مروان (از قویترین خلفای اموی هم عصر امام سجاد) تقریبا اولین آدمیه که همون اوایل خلافت میگه هر کسی منو به تقوای الهی امر کنه میکشمش (همینطور اولین خلیفه ایه که میگه من «خلیفه الله» یعنی جانشین خدا هستم در حالی که قبلا خلیفه معمولا معنی تولیحی خلیفه رسول الله یا جانشین پیامبر میداد)



بازم میگم نمیدونم چه قدر این حرف از نظر تاریخی دقیقه ولی چند تا چیز رو برام روشن میکنه، یکی اون احادیثی که میگن این موضوع امر به معروف و نهی از منکر خیلی مهمه و اگه نباشه دین و دنیاتون با هم به فنا میره، من همیشه تو زمینه امر به معروف بین مردم اینو میخوندم و میگفتم قسمت دین قبول ولی چرا دنیا؟ یعنی یه مکانیزم فراطبیعی هست که خدا پدر مردم رو تو همین دنیا در میاره که چرا امر به معروف نمیکنین؟ حالا می‌فهمم اگه تو زمینه امر به معروف حکومت اینو بخونم معنی داره، حکومتی که ازش انتقاد نشه و به نیکی امر نشه به حدی از ناکارآمدی میرسه که دنیای مردم رو هم خراب می‌کنه.


موضوع دومی که روشنتر میشه این جمله توی نامه امام حسین (ع) به محمد حنفیه است که میگه: من قیام نکردم مگر برای اصلاح کردن امت جدم و امر به معروف و نهی از منکر!

و خب توی زمینه نهی از منکر بین آدما این جمله خیلی معنی‌دار نبود برام، یعنی چی خب این حرف اصلا با زمینه تاریخی و سیاسی عاشورا سازگار نیست، چه ربطی داره؟ عاشورا اتفاق افتاده که من بغل دستی خودم رو امر به معروف و نهی از منکر کنم؟ ولی اتفاقا توی زمینه امر به معروف و نهی از منکر حکومت این حرف کاملا معنی داره و با زمینه تاریخی عاشورا هم کاملا میخونه.

از این گذشته این حرف که امام حسین قیام کرد تا ما امر به معروف و نهی از منکر کنیم حتی ترجمه دقیقی از اون فراز نامه نیست، اصل عبارت اینه:

اِنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْاِصْلاحِ فِی اُمَّةِ جَدّی صلی الله علیه و آله اُریْدُ اَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ اَنْهی عَنِ الْمُنْکَرِ وَ اَسیْرُ بِسیرَةِ جَدّی وَ اَبی علی بن ابی طالِبٍ علیه السلام

که ترجمه‌اش با عربی دست و پا شکسته من میشه:
«من خروج [مطمئن نیستم معنیش دقیقا میشه قیام] کردم برای طلب اصلاح در امت جدم و همینطور می‌خواهم امر به معروف کنم و نهی از منکر نمایم به سیره جدم و پدرم علی ابن ابی طالب عمل کنم»

اولا کاری به معنای عام حرکتش برای جهانیان و الگو و اینا نداره و میگه «من میخوام امر‌ به معروف رو انجام بدم» و ثانیا این که با توجه به زمینه تاریخی و سیاسی ماجرا منظورش دقیقا و اختصاصا امر به معروف و نهی از منکر حکومته نه مردم! همین طور جاهای دیگه مثل خطبه منا امام حسین صریحا در بحث انتقاد از حکومت معاویه از لزوم امر به معروف و نهی از منکر در جامعه بزرگان و اصطلاحا نخبگان سیاسی اسلام حرف میزنه که مشخصا منظورش نهی از منکر حکومت بوده نه مردم.

پ.ن: پس این که بعضیا میگن عاشورا برای امر به معروف بوده که بعدش بدعت بی‌خودی مثل گشت ارشاد رو توجیه کنن نشون میده که اساسا نمی دونن عاشورا تو چه زمینه سیاسی اتفاق افتاده و این حرفشون بیشتر بازی توی زمین بنی امیه است تا امام حسین!

۰ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۳ مرداد ۰۱ ، ۰۱:۲۱
احسان ابراهیمیان