یکی از عجیبترین موارد موجود در باره کربلا، وجود یک نامه بسیار کوتاه از امام حسین است که بعضی منابع آن را آخرین نامهاش میدانند که در عین حال کوتاهترین نامه به جا مانده از وی نیز هست. نامه در کربلا نوشته شده پس جایی بین 2 محرم تا روز عاشورا بوده است. بیاید اصلا کل جنبه مذهبی ماجرا را فراموش کنیم و تمام رویداد را سیاسی یا صرفا اتفاقی تاریخی ببینیم، حسین احتمالا میداند که به زودی کشته میشود، جز چند ده شمشیر زن قابل و تعدادی زن و کودک در کاروان او نیست، سپاه مقابلش اما لشکری کامل هستند و هیچ راه گریزی هم نیست، یا باید بیعت کند که نمیکند، یا در جنگی کاملا نابرابر و نا امید به همراه خانواده و دوستانش کشته خواهد شد و بقیه نیز به اسارت خواهند رفت. در این شرایط میخواهد نامهای بنویسد، چه مینویسد؟ خداحافظی آخر؟ وصیت؟ توصیه به دینداری؟ چه حرفی آنچنان ضرورت دارد که در چنان شرایط تنگ و سخت و ناامیدانهای در باره آن بنویسیم؟
شروع نامه کاملا به سنت نامه نگاری آن زمان است: «بسم الله الرحمن الرحیم؛ من الحسین بن على الى محمد بن على و من قبله من بنى هاشم» شروع با نام خدا، نامه از کیست و به سوی کیست، از حسین بن علی به محمد بن علی (حنفیه) و بنی هاشم، اما ادامه آن نه به سنت معمول حمد و ثنای خداوند است و نه سلام و صلوات بر پیامبر و خاندان وی و ..... ادامه نامه با پرهیز از هر مقدمه اضافی تنها یک عبارت بسیار کوتاه است، با انتخابی بسیار خلاصه برای کلمات انگار که کسی با عجله در شرایطی اضطراری بخواهد چیزی بگوید و تمام، ادامه و انتهای نامه چنین است:
اما بعد
فَکانَّ الدُّنیا لَمْ تَکُنْ وَ کانَّ الْآخِرَةَ لَمْ تَزَلْ
وَ السَّلام
فکانَ یعنی «چنان است»، نه که «گویی چنان است»، بلکه دقیقا «چنان است»، الدنیا لم تکن هم یعنی «دنیا هرگز نبوده» که در مجموع میشود «چنان است که دنیا هرگز نبوده است». قسمت دوم عبارت حتی از این هم عجیبتر است، کان الاخره لم تَزَل، تزل فعلی از ریشه زول است و با زوال هم ریشه است. لم آن را منفی میکند یعنی هرگز زوالی ندارد، در مجموع میشود این که «چنان است که آخرت هرگز زوالی نداشته است» این نحوه توصیف عجیب است و مشخصا این پیش فرض را دارد که نه تنها آخرت زوالی ندارد بلکه حتی آغازی هم نداشته، مخصوصا وقتی با عبارت ابتدای نامه آن را مقایسه کنیم، در مجموع میشود این که اساسا دنیایی وجود ندارد، هر چه بوده و هست آخرت است! ماجرا وقتی عجیبتر میشود که ما معمولا آخرت را با کلمه آخر یکجا مینشانیم و حس «انتها» به ما میدهد در حالی که این جمله میگوید آخرت نه تنها انتها که بلکه ابتدا هم هست و همیشه هم خواهد بود.
به راستی حسین دنیا را چطور میدیده که در آن شرایط تنگ و سخت احساس ضرورت کرده و این جمله را بر ورقهای نگاشته و فرستاده؟
واقعا نمیدانم.