اخیرا مدتی است که در حال مطالعه کتاب «ایران بین دو انقلاب» آبراهامیان هستم، در حین مطالعه کتاب در این فکر بودم که کدام گرایش فکری-سیاسی مناسب ایران است؟ حکومت سنتی؟ حکومت چپ؟ حکومت راست؟ چی؟ یا اگر از من بپرسند طرفدار کدام اندیشه سیاسی هستی چه بگویم؟ اما چیزی عجیب در سیاستورزی ایرانیان (چه مردم چه نخبگان حاکم) توجهم را جلب کرد، ایرانیان مهمترین پیششرط سیاست ورزی را هرگز نداشتهاند و آن عملگرایی بود. تصمیمات سیاسی ایرانیان اغلب بر اساس آرزوها و تمایلات فکری و اقتصادیشان است نه واقعیتهای موجود، به عبارتی پایشان روی زمین نیست.
برای مثال حزب توده برنامههایی برای بهبود وضع کارگران داشت که در عمل موجب تضعیف شدید موقعیت حزب توده شد، راستگرایان برنامههای اصلاحاتی را در زمان رضاشاه اجرایی کردند که مثلا ایران را یکپارچه کنند اما زمینههایی فراهم کردند که بعد از شهریور 20 ایران تجزیه شد! مذهبیها بعد از انقلاب مثلا خواستند ایران را اسلامیتر کنند اما مردم سکولارتر شدند و ... خلاصه باید با ذرهبین سیاست ایران را دنبال کنید تا بتوانید معدود سیاستمدار عملگرایی چون قوام را بیابید. قوام شخصیت جالبی ندارد اما عملگرایی و توجهش به واقعیتها حقیقتا ستودنی است و باید الگوی سیاستورزی باشد. شاه عباس هم درجه بالایی از عملگرایی را نشان میداد و هنگامی که میدانست رویارویی نظامی ایران و عثمانی جز از دست رفتن خاک نتیجه دیگری ندارد، قراردادی با عثمانی عقد میکرد و حتی قسمتهای بیشتری از خاک ایران را میبخشید تا اوضاع داخلی را منظم کند. از دست رفتن خاک ایران در قرارداد ترکمنچای و گلستان هم نتیجه توجه نکردن ایران به واقعیتهای موجود و تفاوت قدرت ایران و روسیه بود.
تا زمانی که سیاستورزی در ایران مبتنی بر واقعیت نشود و سیاستمدار سیاستهای خود را بر مبنای واقعیت و ظرفیت و محدودیتهای موجود تنظیم نکند و تنها از آروزها و خواستههایش حرف بزند و بر اساس آن عمل کند به نظرم صحبت از گرایش و اندیشه سیاسی در ایران بیربط است. در چنین شرایط نامعقولی* سیاست در ایران بیشتر شبیه یک حمام گرمایی تولید نتایج تصادفی است! چند نیروی اجتماعی به صورت کور با هم درگیر میشوند و نتیجه بر حسب زور طرفین و شرایط و فرایندهای پیچیدهی آشوبناک بالاخره به یک سمت میچربد و نتیجهای از آن بیرون میآید.
*منظورم از این نامعقول بودن این نیست که ایرانیان در سیاست روانپریش هستند و هیچ مبنای عقلانی ندارند، منظورم این است که عقل دوراندیشانه ندارند، تصمیمی میگیرند که در کوتاه مدت (بسیار کوتاه مدت) در راستای منافعشان به نظر میرسد اما در عمل باعث میشود در بلندمدت علیه منافعشان از آب در آید و دو قدم دورتر از نوک دماغشان را نمیبینند.