اکثر مورخان دیندار قدیمی روایت پرحرارتی از تاریخ ارائه میدهند که به آن salvation history یا تاریخ رستگاری/رهایی میگویند. ایده اصلی این است که بشر پیش از ظهور آن دین در وضعیت عمیقا نامطلوبی دست و پا میزده و بعد از ظهور آن دین به سعادت و رستگاری رسیده است. گرچه پیشینه تاریخ رهایی بسیار قدیمیست اما در مسیحیت یک نمونه کلاسیک از آن را میتوان یافت: گناه نخستین، که از پس هبوت انسان از باغ عدن تا امروز گریبانش را گرفته بود، بالاخره با مصلوب شدن عیسی بخشیده شد و بشری که پیش آن امکان رستگاری نداشت حالا میتوانست آمرزیده و رستگار به بهشت داخل شود. در اسلام هم تضاد بین دوران جاهلیت و پس از آن را میتوان نوعی تاریخ رهایی مخصوص اعراب دانست که به راحتی با جست و جوی کلیدواژه «جاهلیت» در نهجالبلاغه میتوانید نمونههایی از آن را بیابید.
تاریخی رهایی با دو سوگیری کاملا متضاد نسبت به دو برهه تاریخی همراه است، یکی سوگیری بسیار منفی نسبت به تاریخ بلافصل پیش از ظهور دین، دیگری سوگیری بسیار مثبت درباره دوران بعد از ظهور دین، در واقع فقط با این کار میتوان آن برهه تاریخی را به صورت یک تاریخ رهایی تصویر کرد. در مورد اسلام با توجه به این که تاریخ رهایی بیشتر ناظر به اعراب است، از یک سو با تصویر اسفبار اعراب جاهلی رو به رو هستیم (که جمله «عرب سوسمارخوار» طنینی از آن دوره است) و از یک سو حماسهسرایی در مورد موفقیتهای خیره کننده اعراب پس از اسلام، یعنی فتوحات اسلامی، که به احتمال زیاد هر دو بسیار اغراق شده هستند. به خصوص در مورد فتوحات، تاکید بر ویژگیهای درونی و ذاتی مسلمانان به جای مطرح کردن زمینه خاص گسترش اسلام نقش حیاتی میابد تا گسترش اسلام را نتیجه ایمان راسخ مسلمانان صدر اسلام تصویر کند که با آموزههای راستین پیامبر تعلیم دیده بودند و شمشیر میزدند.
برای مثال میدانیم که ظهور اسلام با تغییرات آب و هوایی دوران باستان متاخر همراه شد (به یاد بیاورید که خشک شدن دریاچه ساوه جزو علامتهای به دنیا آمدن پیامبر است، علامت دیگر، یعنی آسیب بنای طاق کسری، هم میتوانست از فرونشست زمین حاصل شده باشد) و خود آن تغییرات اقلیمی باعث تغییرات سیاسی شد که نتیجهاش بحران قدرت عمیق دربار ساسانی بود: کودتاهای خونینی که تنها بازمانده آن نوه هشت ساله خسروپرویز، یعنی یزدگرد سوم بود و شیرازه قدرت ساسانیان را از هم گسست. ظهور اسلام در این شرایط باعث شد که بسیاری از حکمرانان ایرانی محلی، حتی بدون دخالت نظامی اعراب حجاز جزئی از امپراطوری نوظهور اسلامی شوند و به آن بپیوندند*. با این همه مورخین مسلمان سدههای آتی با به کلی نادیده گرفتن این زمینهها، از «فتوحات» صحبت کردند که با نیروی ایمان مسلمانانِ هدایت شده توسط پیامبر به موفقیت رسید. ما امروز میدانیم که این تصویر «فتوحات» بسیار اغراقآمیز است، اگر فتوحات مسلمانان مثل فتوحات مغولان یا اسکندر بود و با انگیزههای دینی ( برای رهایی ایرانیان از ستم ساسانی و دعوت آنها به اسلام) بود، چرا تا زمان خلیفه دهم (حداقل 4 نسل بعد از پیامبر) همچنان سکههایی در ایران ضرب میشد که پشت آنها آتش مقدس زرتشتی نقش بسته؟ مگر نه این که مغولها و اسکندر هر دو بلافاصله بعد از فتح ایران سکههای مخصوص خودشان را ضرب کردند؟ (درباره سکههای عربی-ساسانی بخوانید).
در مورد اسلام این تاریخ رهایی احتمالا به صورت ناخودآگاه اینگونه ثبت شد و بعید میدانم مورخان آن دوران عامدانه دروغ گفته باشند، نکته اینجاست که این تاریخ رهایی معمولا به فاصله حداقل صد تا دویست سال (حدقل سه تا ده نسل!) از شاهدان عینی وقایع نوشته میشوند، در زمانی که آن دین در اوج قرار دارند و تاریخ شفاهی شکل گرفته از آن رویدادها اغلب بسیار معوج و اغراق آمیز شده و بیشتر مبتنی بر حماسهسرایی درباره برتری ذاتی اسلاف مسلمان است تا آنچه در واقعیت رخ داده، تصویر مسلمانان فاتحِ صدر اسلام اینگونه به وجود میآید.
اما یک نمونه بسیار متاخر از تاریخ رهایی، تاریخ غرب است. شکی نیست که روزگار معاصر ما از جنبههای بنیادینی با گذشته خود متفاوت است و شکی نیست که این تغییرات عظیم پس از انقلاب صنعتی اروپا و جهش بزرگ (معجزه اروپایی) رخ داد، زمانی که برای اولین بار در تاریخ بشر، چین و هند دیگر سهم اصلی تولید ثروت جهان را نداشتند و تولید صنعتی غرب با اختلافی فاحش از بقیه نقاط جهان پیشی گرفت و باعث افزایش چشمگیر سطح رفاه شد (درباره great divergence بخوانید). با وجود این که این بار رویدادها کاملا ثبت میشدند اما باز هم یک تاریخ رهایی حول این جهش شکل گرفت، تاریخی که عصر قبل با عنوان قرون وسطی، دورهای پر از سیاهی و تاریکی غرق در خرافات مذهبی و بدون هیچ پیشرفت علمی تصویر میکرد و دوره پس از آن دوره دائمی اکتشافات و پیشرفت های عظیم علمی بود: ابتدا نوزایی و سپس روشنگری و بعد دوران مدرن، تو گویی ما به آستانه ساختن بهشت روی زمین رسیدهایم.
مثل مورد اسلامی هم این تاریخ رهایی با سوگیری شدید اسناد درونی شکل گرفت، سوگیری که در آن غرب موفقیت خود را نه حاصل عوامل بیرونی بلکه حاصل ویژگیهای درونی خودشان فهم کرد. یافتن منابع عظیم قاره آمریکا، تجارت برده از آفریقا، داشتن منابع زیاد زغالسنگ، تغییرات آب و هوایی و تغییرات اجتماعی در پی آن که فئودالیسم را برانداخت، تفرقه سیاسی قاره اروپا که تابعی از جغرافیای خاص آن بود و اینها همگی فرصت رشد به اجتماع صنعتی میداد. اینها در مجموع عوامل محیطی تعیین کنندهای بودند که آن جهش بزرگ مدیون آنها بود و شکل گرفتن آنها ربطی به فلسفه و تفکر و درایت و ویژگیهای شخصیتی اروپاییان نداشت. اما همچون همتایان مسلمانشان، متفکرین غربی هم «عصر اکتشافات» را به جای «فتوحات» گذاشتند که نیروی پیشران این اکتشافات به جای چیزی از جنس ترس از عثمانیها، همانا خوی متمدن و کنجکاو خودشان و به کار بردن روش و تفکر علمی و دوری از خرافات و ... بود. امروز میدانیم که نه ما اکنون در آستانه بهشت هستیم نه قرون وسطی آنقدر که تصویر میشود سیاه است، در واقع تاریخ گسستگی ندارد نوزایی و روشنگری و دوران مدرن به صورت پیوسته به یکدیگر و به گذشته خود متصل هستند. در واقع ادامه طبیعی روندهای قبلی هستند.
اما یک الگوی مشابه دیگر بین تاریخ رهایی غرب و تاریخ رهایی ادیان دیگر هم وجود دارد. تنی از اسلامشناسان امروزی معتقدند دین اسلام اولیه در زمان پیامبر با دین اسلام سدههای بعدی متفاوت است، «اسلام» به عنوان یک دین مشخص در واقع محصول یک تکامل پیوسته بوده است. اجتماع اولیه حول پیامبر بیشتر شبیه یک اجتماع آزاد از «مومنین» بود، جماعتی که مسیحی و یهودی هم جز آنها بودند، یک نشانهاش این است که در قرآن هیچ وقت خطاب به «مسلمین» وجود ندارد، همه خطابها به مومنان است (برای بحث بیشتر این سخنرانی را ببینید). آنجا که قرآن آشکارا از یهود و نصارا میگوید احتمالا منظورش آن گروه از یهودیان و نصرانیانی هستند که از پیوستن به این اجتماع مومنان خودداری کرده و هویت دینی خودشان را مقدم بر پیوستن به مومنان حساب میکردند. به مرور با گسترش اسلام و پیوستن سرزمینهای جدیدتر به آن، نیاز روز افزون بیشتری به یکپارچه کردن و تعریف هویت مشترک به وجود میآید و تعریف این هویت مشترک به وسیله اجتماعِ آزاد چون مومنان اولیه چندان امکانپذیر نیست بنابراین به مرور یک تلقی صلبتر و مشخصتر و فقهیتر از اسلام در سرزمینهای اسلامی شکل میگیرد و از قضا تاریخ رهایی به موازات همین تلقی ایجاد میشود. در واقع به جای این که اول یک ایدئولوژی صلب و مشخص ظهور کند و بعد برای آن تاریخ رهایی بتراشند، به احتمال زیاد همزمان با رشد و گسترش و اوج گرفتن، ایدئولوژی صلب و تاریخ رهایی کنار هم و درهمتنیده با یکدیگر به وجود میآیند.
من فکر میکنم چنین اتفاقی در مورد غرب هم افتاد، غربیها در حین اوج گرفتن و رشد کردن آرام آرام شروع به ایجاد یک روایت تاریخ رهایی کردند و همزمان با آن یک ایدئولوژی صلب هم ایجاد کردند که به عنوان نخ مشترکی برای به هم پیوستن این پیکره در حال رشد عمل کند و آن ایدئولوژی مشترک یا دین جدید، علم مدرن بود. کم کم تلقی از علم مدرن صلبتر میشود و اینطور به نظر دانشمندان میآید که واقعا دارند کاری متفاوت از گذشتگان خود میکنند. مثال جالبی از این ماجرا وجود دارد. مشهور است که گالیله در قسمتی از کتاب گفت و گو (که گفت و گوی بین سه شخصیت خیالی است، یکی نماینده افکار گالیله و دیگری نماینده افکار ارسطویی و سومی یک شخص بیطرف) ، توضیح میدهد که اگر روی یک کشتی در حال حرکت، ملوانی از بالای دکل کشتی یک توپ را رها کند، توپ دقیقا پای دکل به زمین میخورد. این در تناقض با تلقی ارسطویی بود که اگر ملوان توپ را از بالای دکل رها کند چون کشتی در حال حرکت است، توپ جا مانده و عقبتر از دکل کشتی به زمین میخورد. گالیله به ظرافت استدلال میکند که توپی که در حال سکون در دست ملوان است در واقع نسبت به کشتی در حال سکون است اما نسبت به زمین حرکت افقی دارد که همراه کشتی است و اگر توپ رها شود از دید زمین توپ سرعتی موازی زمین هم دارد که با سرعت کشتی یکی است و در نهایت توپ به جلو آمده و پای دکل به عرشه میرسد. زمانی که طرف مقابل در کتاب به نماینده افکار گالیله میگوید که: آیا خود این آزمایش را انجام دادهای؟ نماینده گالیله میگوید که خیر! اما مطمئنم اگر آزمایش کنیم نتیجه آنگونه میشود که گفتم. در ترجمه این کتاب از ایتالیایی به زبانهای دیگر، مترجمان که ناخودآگاه میخواهند یک تلقی مبتنی بر تجربه از علم ایجاد کنند، این بند از کتاب را اینگونه ترجمه میکنند: بله! من این آزمایش را انجام دادهام و توپ پای دکل به زمین خورده است. این ترجمه با تاریخ رهایی آنها هم سازگار بود که در آن علت پیشرفت غرب توجه به تجربه و آزمایش به جای فلسفه بافی و استدلال بود. حتی نیوتون در کتابش از فرانسیس بیکن تجلیل میکند که اهمیت انجام آزمایش بدون پیشداوری را به دانشمندان آموخت! در حالی که نه خود نیوتن آزمایش بدون پیش داوری انجام داد نه آنچه خلق کرد از آزمایش خالص به دست آورده بود و در حقیقت آکنده از پیشفرض و استدلال بود. در واقع بر خلاف آنچه مشهور است، ارسطو بسیار رویکرد تجربیتری از افلاطون داشت اما فیزیک معاصر بیش از آن که به ارسطو شباهت داشته باشد در عمل پیرو افلاطون است. (عنوان این مقاله مربوط به بحث به نظر میرسد اما متن کامل آن را نیافتم).
در حقیقت گالیله و خود نیوتن مشغول ادامه دادن خط سیر عادی علم پیش از خود بودند، تنها تفاوتشان ابزارهای ریاضی/ آزمایشگاهی جدیدی بود که به مدد شروع روند جهش بزرگ به وجود آمده بود. اما مورخان سدههای بعدی تلاش بسیاری کردند که نشان دهند روششناسی و نوع رفتار و تفکر گالیله و نیوتون و دانشمندان بعدی تفاوت بنیادین و عمیقی با گذشتگان خود دارد (و آن استفاده از تجربه است) و عمده مباحثات فلسفه علم مربوط به همین قسمت از نوشتن تاریخ رهایی غرب بود: نشان دادن این که علم مدرن تفاوت بنیادینی با گذشته خود دارد. به نظر میرسد حتی خود ایده «تمدن غرب» در برابر دیگر تمدنها هم محصولی از همین ایده تاریخ رهایی بود (کتاب راه ناهموار تمدن را بخوانید)، همانطور که مسلمانان تلاش کردند آن پارچه هفتادرنگ از آسیای مرکزی تا اسپانیا را با دین صلب و مشخص «اسلام» ( به جای آن جامعه آزاد مومنان) یکپارچه کنند، غربیها هم تلاش کردند با مفهوم سازی «تمدن» و به طور خاص «تمدن غربی»، پارچهی هفتادرنگ خودشان را متفاوت از باقی جهان نشان دهند و بگویند که این تمدن منضبطتر و متفکرتر از باقی جهان بود به همین دلیل جهش کرد. حتی به عقیده من، ایدهی این که فیلسوفان غربی بنیانگذار تمدن غربی هستند نوعی از همین تاریخ رهایی است: جست و جو در ویژگیهای درونی (به جای دیدن ویژگیهای محیطی) برای توضیح این است که «غرب چگونه غرب شد؟».
در عمل اما، تاریخ رهایی را فاتحان خلق میکنند.
*بازخوانی تاریخ صدر اسلام با در نظر داشتن این زمینه سیاسی خاص بسی جالب و پرنکته است و احتملا فهم ما را از اتفاقاتی مثل جنگهای فتنه اول را به کلی دگرگون میکند، مثلا نبرد حضرت علی با معاویه را میتوان با عینک نبرد ایران و بیزانس دید، که فاصله بسیاری از نگاه کلاسیک نویسندههای مسلمان دارد که آن جنگها را پیامد اختلافات داخلی مسلمانان نشان میدهند.
پ.ن: حالا میتوانم کل مباحثاتی که از فلسفه علم آموختم را در بستر بزرگتر تاریخی بنشانم.