اعتماد
به نظر میرسه که ما آدما به طرز ناباورانهای نقش «اعتماد» رو تو زندگی و روابطمون دست کم گرفتیم چون خیلی کم دیدم کسی راجع بهش صریحا حرف بزنه ولی جدیدا فهمیدم این مسئله اعتماد خیلی بنیادینه.
بذارید قصه رو از روابط شخصی شروع کنم که برای همه ملموستره، دو تا دوست x و y داشتم که تنشهای بینشون شدید شده بود و من به طور جداگانه باهاشون حرف زدم. با x که حرف زدم میگفت که من قبول دارم تو فلان موضوع و فلان موضوع کم گذاشتم ولی این کم گذاشتنها در حدی نبود که y اینطوری با من رفتار کنه، مگه چی کار کردم؟ بعد از کلی حرف زدن آخرش بهش گفتم ببین، اصل قضیه اینه که y به تو اعتماد نداره، که حق هم داره، دقیقا زمانی که y شدیدترین نیاز رو به آدمای قابل اعتماد داشت تو بزرگترین پالس بیاعتمادی رو از خودت فرستادی و تمام این موضوع زیر سر اینه که تو اعتمادِ y رو نسبت به خودت از بین بردی به همین خاطر رابطه بینتون شکننده و غیر قابل تحمله و به همین خاطر هیچ خطایی از تو تحمل نمیشه.
بعدش این موضوع ذهنمو خیلی درگیر کرد، ما واقعا توی روابط شخصی به شدت به اعتماد نیاز داریم، من به سارا اعتماد دارم، به استاد راهنمام اعتماد دارم، به دوستانم اعتماد دارم و همگی اینها هم به من اعتماد دارند و.... حتی عجیبتر، من به آنلاینشاپها هم اعتماد دارم، وقتی یه کالایی رو هم مرجوع میکنم آنلاین شاپ هم به من اعتماد میکنه و .... واقعا بدون اعتماد نمیشه روابط شخصی و حتی تجاری رو کنترل کرد، نمیشه برای تک تک روابط و کنشها ضمانت قطعی و منطقی جور کرد، بعد از یه جایی واقعا باید اعتماد کنی، همین. بله ممکنه ضربه بخوری، ممکنه اعتماد فرو بریزه که معمولا دیگه جبران نمیشه، ولی بدون اعتماد نمیشه از یه حدی بیشتر پیشرفت کرد و جلو رفت. به طرز عجیبی اعتماد توی روابط بین ما آدما مهمه و ما معمولا ازش حرف نمیزنیم، یه جورایی مثل هوا که همیشه هست و همیشه باهاش نفس میکشیم ولی فقط وقتی نیست و داریم خفه میشیم میفهمیم که چه قدر چیز مهمی بوده.
اگه یه ذره قضیه رو تعمیم بدیم توی سیاست و مملکتداری هم اعتماد مسئله مهمیه، باخت اصلی جمهوری اسلامی سر قضیه هواپیما اعتماد مردم بود، آخرین تهموندههای اعتماد بخشی از مردم به حکومت تو این قصه خشکید و نتیجهاش رو توی انتخاباتهای بعدی شاهد بودیم، مجلس 40 درصد مشارکت داشت و توی ریاست جمهوری هم کلا 30 تا 40 درصد مردم رای درست و حسابی دادن بقیه یا ندادن یا رای باطله و اینا دادن که از نظر من پالس جدی اینه که آقا ما به شما اعتماد نداریم. تمام قیل و قال سر طرح صیانت هم اصلش برمیگرده به قصه اعتماد معترضین به حکومت که میگن ما اصلا اعتماد نداریم به شما که شیر اینترنت دست شما باشه. حتی توی سیاست خارجی هم این قضیه جدیه، جمهوری اسلامی الان کوچکترین اعتمادی به آمریکا نداره، از کجا معلوم که اگر توافقی بشه آمریکا دوباره نزنه زیرش؟ (هرچند شاید یه توافقی بشه ولی بازم مبناش نمی تونه جز اعتماد باشه، اونم در برابر کشوری که حجم اقتصادش با یه ضریب حداقل صد بزرگتر از اقتصاد ماست، هیچ راهی جز این نداریم که اعتماد کنیم هیچ اهرم فشار معقولی هم در برابر چنین ابرقدرتی نداریم)
اما حتی به نظرم توی موضوع پارادایمها هم قصه دقیقا قصه اعتماده، اگه خواننده این وبلاگ و وبلاگهای قبلی من بوده باشید میدونید که توی سالهای گذشته دغدغه ذهنی جدی داشتم که چطور میشه ما به یه پارادایم ایمان میاریم؟ خلاصه بخوام بگم مشکل اینجاست که وقتی یه پارادایم مشترکی رو قبول کردیم، معیارهای قضاوت و داوری تحت پارادایم مشخص هستن ولی وقتی بحث داوری بین دو تا پارادایمه چی؟ معیارهای قضاوت و داوری اینجا چی هستن؟ چه فراپارادایمی وجود داره؟ کون که این قصهها رو ازش یاد گرفتم میگفت بعد از یه نقطهای ما واقعا ایمان میاریم به پارادایم، اما من فکر میکنم کلمه درسترش اعتماده، ما بعد از یه نقطهای به یکی از پارادایمها اعتماد میکنیم و اگه از اعتماد جواب گرفتیم کم کم داخلش پیش میریم و بیشتر اعتماد میکنیم.
این قضیه حتی توی بحث این آدمای ضد واکسن و اینا هم هست، معمولا این ضد واکسنها فکر میکنن سفر به ماه هم دروغه و زمین هم تخته! چرا؟ من فکر میکنم جوابش ساده است، این آدما به علم و تکنولوژی اعتماد نکردن. ما چرا باور داریم؟ چون اعتماد کردیم، چون فکر میکنیم کسی که ادعا میکنه رفته ماه دروغ نمیگه، ما واقعا هیچ کدوممون نه در معرض شواهد مستقیم سفر به ماه بودیم نه در جریان ریز تحقیقات و ساخت واکسن بودیم و تعداد خیلی کمی مستقیما در معرض شواهد کروی بودن زمین قرار داشتیم ( من استثنائا در معرض شواهد کروی بودن زمین زیاد قرار داشتم، هم به خاطر سفر و تغییر عرض جغرافیایی و هم به خاطر دیدن ماه گرفتگی و هم به خاطر داشتن دوستان اون سر دنیا زمانی که اینجا شبه و اونجا روز، قصه تغییر فصل و اینا هم که جداست، اما خب بیشتر آدما واقعا در معرض مستقیم این شواهد نبودن) با این اوصاف چرا وقتی شواهد دست اولی رو شخصا ندیدیم به اینا باور داریم؟ اعتماد!
صد البته اعتماد بیدلیل و بی قید و رو هوا نیست، ما معمولا دلایل نسبتا قانع کنندهای برای اعتماد کردن به این و اون داریم. مثلا توی مورد واکسن نکته اینه که من سیستم دانشگاهی رو از نزدیک دیدم و میدونم که ساز و کارشون قابل اعتماده و نمیشه چیزی رو پیچوند یا پنهان کرد چون سیستم یه جوریه که سریع لو میره و همه میفهمن، واسه همین به واکسن اعتماد میکنم. حدس میزنم این ساز و کار در مورد چیزای دیگه هم مثل سفر به ماه یا تغییرات آب و هوایی هم برقراره و اگه کسی این وسط دروغ بگه سریع لو میره و آبروش میره. یا مثلا در مورد گروه دوستی کسی که به اعتماد اعضای گروه خیانت کنه معمولا طرد میشه و تمام مزایای اعتماد اعضای گروه رو از دست میده که خب خیلی تجربه تلخ و سختیه. خلاصه اعتماد رو هوا نیست، قطعا دلیل و منطق داره، اما نکته اعتماد اینه که صد در صد و قطعی نیست، مثلا تو هیچ وقت نمی تونی صد درصد مطئمن باشی که دوستت هرگز بهت خیانت نمیکنه، ممکنه یه بار این کارو بکنه. همون طور هیچ وقت نمیتونی مطمئن باشی دانشمندان دروغ نمیگن، ممکنه تو مواردی به عمد حتی دروغ گفته باشن و .... اما به هر حال واقعا برای زندگی کردن مجبوریم اعتماد کنیم و چارهای نیست. به نظر میرسه همچنان اگه بخوام به این قصه پارادایما فکر کنم باید به این فکر کنم که ما چطور اعتماد میکنیم، نکته واقعا تو همین سواله، کی باید اعتماد کنیم و کی باید رها کنیم؟
پ.ن1: حتی در مورد دینم اغلب موضوع اینه که ما به پیامبرها اعتماد میکنیم یا نه؟
پ.ن2: پس به نظرم آدمایی که به واکسن بدبین هستن، میگن سفر به ماه دروغه یا زمین تخته نه احمقن نه دیوانهها و شامپانزههای عصر حجری هستن که اومدن تو قرن 21، اینا خیلی ساده آدمهایی هستند که به هر دلیلی به علم اعتماد ندارن، اگه میخواین قانعشون کنید باید سعی کنید اعتمادشون رو به علم جلب کنید نه این که تگ احمق روشون بزنید و باهاشون بجنگید. واسه همین این همه تاکید دارم که این نحوه از ترویج علم که بین مروجای علم الان هست به درد کسانی میخوره که از قبل هم به علم اعتماد دارن، نه باعث از بین رفتن خرافه میشه نه چیز دیگه، فقط شکافو عمیقتر میکنه.
پ.ن3: فکر کنم یه تحقیقی بود که توی جوامعی که نسبتا ملت وضع اقتصادی خوبی دارن، سطح اعتماد هم بالا هستش و حتی سطح هورمونهای لازم برای اعتماد هم زیاده.
من چند وقتیه به این فکر میکنم که هر کدوم از ما آدما، با هر سطح از تفکر و اعتقادی، یه چیزایی رو انتخاب کردهیم که بهشون اعتماد کنیم (شاید به تعبیر شما همون فراپارادایم باشه). تازه شاید اونقدری هم براش دلیل و منطق نداشته باشیم و بخشیش شهودی بوده باشه. شاید این فرایند خیلی هم آگاهانه نبوده باشه. اما به قول شما برای زندگی کردن مجبوریم بالاخره به یه چیزایی اعتماد کنیم. (حالا میتونه در مقیاس دین و علم و... باشه یا در مقیاس آدمایی که میشناسیم.)
البته تو این فکرای من کلمهی «اعتماد» خیلی پررنگ نبود، الان با خوندن پست شما دیدم آره، کلمهی درست همین اعتماد میتونه باشه.