پی‌آمد

پی‌آمدِ آنچه بر من می‌گذرد

پی‌آمد

پی‌آمدِ آنچه بر من می‌گذرد

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

علم چیست

شنبه, ۱۸ تیر ۱۴۰۱، ۱۰:۲۲ ب.ظ

نزدیک شش ماه پیش در حین نوشتن پایان نامه، مشغول نوشتن استوری هایی با موضوع «علم چیست» شدم، کمی بعد اما آنقدر حجمش زیاد شد و جزئیات به آن اضافه کردم که دیدم در استوری اینستاگرام جا نمی شود و عملا موضوع حیف می‌شود، پس تصمیم گرفتم پادکستش کنم. تا همین چند ساعت پیش هم مشغول ویرایش آنها بودم ولی عجلاتا قبل از پادکست شدن، پیش نویس خام این استوری ها را اینجا و در ادامه مطلب قرار میدهم تا بعدا پادکستشان کنم، حجم انقدر زیاد است که احتمالا چند قسمت خواهد بود.

 

 

بیاید براتون از علم و چیستی علم بگم. ولی همین اول بگم قبل از این که شروع کنید ذوق زده شدن یا به اشتراک گذاشتن این حرفا، من اینجا قرار نیست شعارهای نخ‌کش شده «علم پیروز میشود» و «علم بهترین دستگاه معرفتی است» و ... تکرار کنم، پس با صبر و حوصله گوش بدید.

بذارید همین اول در دو مورد پرچم سفید بلند کنم، اولا به قول سمیر اوکاشا قرار نیست یه تعریف یک خطی ساده از علم بگم و تامام بای بای خداحافظ! مشکل اینجاست که به نظر میرسه نمیشه علم رو راحت تعریف کرد. ثانیا دلیل این که به خودم حق میدم که راجع به چیستی علم حرف بزنم صرفا به این خاطر نیست که فیزیک خوندم، بلکه به این دلیله که توی ادبیات فلسفه علم هم زیاد چرخیدم و فکر کردم.

اما به هر صورت ممکنه حرفام به نظر یه آکادمیسین فلسفه علم چرت و پرت بیاد چون این کاره نیستم فقط چون مخاطب فلسفه علمم (به خاطر فیزیک خوندن) جرات میکنم حداقل بهش فکر کنم و اینجا فکرام رو بنویسم. بنا بر این اینا رو حرفای کسی بدونید که در کنار فیزیک خوندن داشته به این هم فکر میکرده که داره چی کار میکنه.


در واقع مخاطب این حرفا قبل از هرکسی خودم هستم، یه جمعبندی تا اینجایی که نزدیک ده ساله فیزیک خوندم و همزمان باهاش به فلسفه علم فکر کردم‌. به خاطر همین خیلی ترجیح نمیدم این حرفا قبل از چکش خوردن بین اهل فن خیلی همه‌گیر بشه.

«علم چیست» سوال معروفی توی فلسفه علمه، نمیخوام با جزئیات زیاد تاریخ پر فراز و نشیب این سوال رو بگم چون زیاد هم تکرار شده اما یه مقداری از تاریخ و اهمیت این سوال می‌گم. این سوال تقریبا از زمان ارسطو هم بوده ولی وقتی خیلی جدی شد که مردم شروع کردن به فکر کردن راجع به این که علم یه پدیده خاصی هستش که با بقیه معارف بشری فرق داره و خیلی بهتر از اونا داره کار میکنه، پس نتیجه گرفتن که بریم سراغ این که ببینیم علم دقیقا چیه و چه کار میکنه، یا به اصطلاح بفهمیم «روش علم» چیه و آخرش هم که فهمیدیم چه کار میکنه بریم سراغ سایر شاخه‌ها و معارف تا اونا رو به راه راست هدایت کنیم که اونا هم همون «روش علمی» رو اجرا کنند و از گمراهی در بیان. بنا بر این تعیین مرز علم و غیر علم بسیار حیاتی شد دعوای این که فلان چیز علمیه یا شبه علمه و... از همون موقع شروع شد.

توی پرانتز اینم بگم که این دعوا در بستر تحولات فلسفه غرب و شکل‌گیری فلسفه معروف به تحلیلی مطرح شد برای همین خیلی از نام های آشنای فلسفه علم یا خودشون فیلسوف تحلیلی بودن یا به شدت تحت تأثیر فلاسفه تحلیلی قرار داشتن.

اولین نسل جدی فیلسوفان علم معمولا علم رو چیزی تعریف می‌کردن که از «روش علمی» پیروی می‌کنه و این روشیه مبتنی بر تجربه و استدلال که ما رو به نتیجه‌ی درست می‌رسونه، نتیجه هم مستقل از عقاید و دین و ترجیحات شخصی دانشمنده. معمولا سر جزئیات این که «روش علمی» چیه بحث وجود داشته اما هر چیزی که بود آدما توافق داشتن که «روش علمی» یک روش پیشاپیش عقلانیه، یعنی اگه راجع به خود «روش علمی» تفکر کنید مستقل از این که این روش رو برای شناخت چه موضوعی استفاده می‌کنید یا چه کسی هستید که این روش رو استفاده می‌کنید، میفهمید که این روش تقریبا همیشه یا نتیجه درست میده یا نتیجه اش در مقایسه با روشهای دیگه بیشترین احتمال درستی رو داره. ابطالگرایی پوپر یه نمونه از طرح «روش علمی» هستش که بین دانشمندان خیلی معروفه و گاهی توی بحثای تخصصی علمی هم مطرح میشه. مثالش مخالفان نظریه ریسمان هستن که ادعا میکن این تئوری در عمل ابطال ناپذیر و در نتیجه غیر علمی هستش.

ممکنه شما بگید «روش علمی» اینا نیست اما من به خاطر احترام به تاریخ این ماجرا وقتی میگم «روش علمی» منظورم روش یکتای عقلانی هستش که مستقل از دانشمندان و ترجیحات شخصی اونهاست، به نظرم نسل اولیه فیلسوفای علم منظورشون از «روش علمی» دقیقا همچین چیزیه نه یه جعبه ابزار از روشهای مختلف.

بذارید آخر قصه رو اول بگم، راستش من کاملا با ایده نسل اولیه فیلسوفان علم مخالفم و به نظرم هیچ چیزی شبیه «روش علمی» وجود نداره، هیچ عقلانیت از پیش تضمین شده‌ای در علم وجود نداره و هیچ استدلالی پیشاپیش تضمین نمی‌کنه که هر خروجی یا بیشتر خروجی‌ها در علم یا عقلانیه یا حتی متواضعانه‌تر: بیشترین احتمال درستی رو داره. هسته استدلال من هم اینه که علم خیلی خیلی پیچیده‌تر از اونی هستش که بشه از توش یه چیزی شبیه «روش علمی» بیرون کشید یا قضایایی براش ثابت کرد که نشون بده بهتر از بقیه کار می‌کنه، حتی خروجی علم هم دقیقا مشخص نیست چیه، پس بذارید قصه خودم از چیستی علم رو بگم فقط تا آخر بخونید وسطش یه هو قاطی نکنید، احتمالا هر سوالی که به ذهنتون برسه رو منم بهش فکر کردم و جواب دادم اگه ندادم آخرش بپرسید. در انتها هم میگم که این ایده‌ها تحت تاثیر چه کسی یا کسانی در به ذهنم راه پیدا کرده.

خب حالا بذارید قبل از این که مستقیم بریم سراغ این که علم چیه، برای این که دلاتون آماده بشه یه سوال ساده‌تر بپرسم: که دستتون بیاد چرا سوال علم چیست سوال پیچیده ایه.

سوال اینه: بازی چیه؟ یا ما به چه چیزایی میگیم بازی و به چه چیزایی نمیگیم بازی؟ (اهل دلا میدونن این سوال رو از کجا می‌پرسم 😁)

واضحه که منظورم لیست کردن بازی‌های مختلف نیست، منظورم اینه که چه ویژگی‌هایی باید در یک فعالیت باشه تا بشه بهش گفت بازی، این سوال رو میپرسم چون فکر میکنم اگر قرار باشه علم رو به نحو به درد بخوری تعریف کنیم یا «روش علمی» رو پیدا کنیم که به ما بگه فرق علم با بقیه معارف بشری چیه، اونوقت باید چنین تعریفی ازش دستمون باشه وگرنه نمی تونیم واقعا از روش علمی حرف بزنیم و از به کار بردن روش علمی در بقیه معارف بشری دفاع کنیم و نهایتا عقلانیت علم رو پیشاپیش تضمین کنیم.


اگه بگیم بازی یه فعالیته که جدی نیست، خب فیلم دیدن یا چایی خوردن هم جدی نیست ولی بازی هم نیست، از طرفی فوتبال جام جهانی بازیه ولی خیلی هم جدیه، تا جایی که مردم آدم میکشند به خاطرش. مشکل این تعریف اولیه ما (یعنی این که «بازی فعالیته که جدی نیست») اینه که جامع و مانع نیست یعنی یه چیزایی که بازی نیستن بازی حساب میشن و یه چیزایی که بازی هستن بازی حساب نمیشن.

حالا اصلا بیاید بریم سراغ ویکیپدیا:

بازی فعالیتی است که با میل و اختیار و باهدف سرگرمی و تفریح و معمولاً و به‌طور هنجاری در اوقات فراغت انجام می‌شود. کارکرد بازی‌ها، تفریح و شادابی است. در تعریف علمی، بازی فعالیتی مخصوص کودکان نیست؛ هر فعالیت اختیاری که بر اساس ایجاد لذت و خوشایندی باشد و کم یا زیاد دارای قواعد باشد، بازی محسوب می‌شود. .....


خب بازم اینجا تعریف بازی هنوز کامل جامع و مانع نیست، مثلا رانندگی قواعد داره ممکنه به قصد تفریح و لذت هم باشه اما کسی نمیگه بازی رانندگی. یا استرسی که مردم موقع شطرنج بازی کردن تو سطح جهانی دارن هر کارکردی داره جز تفریح و شادابی، ولی بازیه پس اینم جامع و مانع نیست.

یه تعریف دیگه باز از ویکیپدیا اینه:

باتوجه به تعریف جین مک گانیگال از بازی، هر بازی دارای چهار مؤلفه اصلی شامل هدف، قوانین، سیستم بازخورد و حضور داوطلبانه بازیکنان است.

مثلا جنگ گلادیاتور ها بازی بوده ولی حضور داوطلبانه نداشته، یا بچه‌های خیلی کوچیک تو بازیهای بچگی نه هدف خاصی دارن نه سیستم بازخورد دارن اصلا قوانین هم نمی‌فهمن ولی واقعا دارن بازی میکنن (خاله بازی برای نمونه) پس اینم تعریف جالبی از بازی نیست.

مشکل چیه؟ چرا تعریف یه فعالیت به این دم دستی مثل بازی دردسر ساز میشه؟

نکته اینه که ما هیچ وقت کلمه «بازی» رو به صورت دانشنامه‌ای یاد نمیگیریم که مثلا بگیم «به فلان فعالیت که فلان خاصیت را دارد بازی گویند»، کلمه‌های «سگ» و«گربه» و «انسان» و .... خیلی از کلمات پایه‌ای دیگه رو هم ما هیچ وقت با یه تعریف و به صورت دانشنامه‌ای یاد نمی‌گیریم، بلکه ما این کلمات رو با دیدن مثال و به کار بردن اون کلمات در زمینه های مختلف یاد میگیرم و این کلمات کلی تاریخ و زمینه اجتماعی پشت سر خودشون دارن. (ریاضی و تا حدی علوم مرتبط به ریاضی تنها جاییه که من دیدم تعریف دانشنامه‌ای واقعا کار میکنه، بقیه جاها کار نمیکنه!)

این نحوه یادگیری باعث میشه ما کلمات رو بر مبنای شباهت‌های خانوادگی تو یه دسته قرار بدیم نه بر مبنای خواص مشترک و لزومی نداره همه فعالیت‌هایی که اسمشون بازی هست یک وجه اشتراک یکتا داشته باشن، در واقع اگه خواص مشترک همه چیزایی که بهشون میگیم بازی رو در نظر بگیرید خیلی چیز بیخودی دستتون رو میگیره در این حد که مثلا «بازی یه فعالیته»

اصلا یه مثال جالبتر خود کلمه «سگ» هستش چون سگها عملا اونقدر نژادهای متفاوتی دارن که به سختی میشه بر مبنای ویژگی‌های مشترکشون از یه گونه خاص به اسم «سگ» حرف زد، حتی تعریف ژنتیکی هم دردسر داره چون تفاوت ژنتیکی بین نژادهای مختلف سگ حدود 5 برابر تفاوت ژنتیکی انسان‌هاست، اینو جایی نخوندم ولی شاید بعضی سگا از نظر ژنتیکی به گرگ نزدیکتر باشن تا به بقیه سگا و این تعریف ژنتیکی سگ رو هم دچار دردسر میکنه، در واقع حتی بحث هایی هم هست که به جای دسته بندی سگ به عنوان یه گونه جدا، اونو یه زیرگونه از گرگ خاکستری حساب کنیم (که 99.96 درصد ژنتیک یکسان با هم دارن!)

اما حتی قبل از هر دانشی از ژنتیک و زیستشناسی هم مردم تقریبا بدون ابهام از کلمه «سگ» برای این همه موجود مختلف استفاده میکردن و میکنن، دلیلش اینه که هم شباهت های خانوادگی سگا رو در نظر میگیرن و هم وابستگی تباری سگ‌های مختلف رو هم در نظر میگیرن و میدونن این سگا از نظر تبار و اجداد به هم میرسن. یعنی سگا تاریخچه مشترک و مشابهی هم دارن.

بنا بر این ما بازی و سگ و خیلی چیزای دیگه رو بر اساس شباهت‌های خانوادگی توی یک دسته قرار میدیم نه بر مبنای خواص مشترک.

جالب بودن دسته بندی بر مبنای شباهت‌های خانوادگی اینه که ممکنه در‌حال حاضر هیچ ویژگی مشترکی تو همه اعضای خانواده وجود نداشته باشه، مثلا ممکنه امیر و دارا و آرش اعضای یه خانواده باشند که هر کدوم دو به دو شبیه هم هستن، مثلا چشما و موهای آرش و دارا شبیه باشه و دهن و بینی دارا و امیر شبیه باشه و قد و هیکل آرش و امیر الی آخر ولی هیچ چیزی وجود نداشته باشه که در هر سه مشترک باشه.

یه مثال جالب دیگه از این قضیه که شباهت های دو به دو لزوما ویژگی مشترک ندارن، بحث های دور همی بین آدما هستش که یه هو مثلا از موضوع سیاست آموزشی جمهوری اسلامی شروع میشه و اونقدر میچرخه که نهایتا میرسه به نحوه تهیه پنیر تو گینه نو! و جالب اینه که اون وسط راجع به بازی فوتبال رونالدو و تحلیل فیلم دانکرک و لباس طناز طباطبایی هم بحث شده! هر بحث به یه نحوی به بحث قبلیش شباهت داره و بهش مربوطه اما بحث اول و آخر کاملا به هم بی ربطن!


من فکر میکنم ما بازی‌ها رو اینطوری میفهمیم، بازی مجموعه ناهمگونی از فعالیت‌ها هستش و معمولا بر مبنای شباهت‌های خانوادگی هست که به فعالیت‌های مختلف میگیم «بازی» مثلا فوتبال شبیه هندباله و اون شبیه والیبال و والیبال شبیه تنیس و تنیس شبیه پینگ پنگ و... همینجوری دو به دو میشه ادامه داد تا حتی نهایتا به خاله بازی رسید در حالی که خاله بازی شبیه فوتبال نیست (لازمه دوباره تاکید کنم که شباهت یه رابطه تعدی نیست چون a ممکنه شبیه b باشه و b هم شبیه c باشه ولی لزوما a شبیه c نباشه) بنا بر این اشتراک همه فعالیت‌هایی که ما بهشون میگیم بازی، تهی هستش! اما به صورت خانوادگی دو به دو به هم شبیه هستند.


نکته جالب اینه که این تعریف بر اساس شباهت های خانوادگی ابهام هم داره و باعث میشه تعریف بازی یه جوری طیف باشه و مرز مشخصی نداشته باشه و اتفاقا همینه که زبان رو زیبا میکنه و به ما اجازه میده استعاره‌های جدیدی بسازیم مثل «بازی قدرت» یا «بازی زندگی» و...


خب حالا احتمالا تا الان حدس زدید که به نظر من علم هم همینه و نمیشه تعریف دانشنامه‌ای ازش داشت! واقعیت اینه که علم هم مثل بازی توی یه زمینه تاریخی و اجتماعی و بر اساس فعالیت یه مجموعه بزرگی از آدما در زمان‌های مختلف تکوین پیدا کرده و به وجود اومده که همه این فعالیت ها به هم شباهت خانوادگی و وابستگی تباری دارن، واسه همین علم بسیار پدیده پیچیده و هزار چهره‌ای هست و تعریف کردنش اگر نه غیر ممکن اما بسیار سخته، اگه آشنایی قبلی با فلسفه علم داشته باشید حتما به این مناقشه برخورد کردید که «تعریف علم چیه؟»


اما این عدم تعریف مانع از این نیست که هنوز علم رو توصیف نکنیم، به هر حال میشه از بعضی ویژگی های این خانواده صحبت کرد، مخصوصا همون طور که میشه بازی‌های خاصی رو به خوبی توصیف کرد و ازش حرف زد کمابیش میشه علوم خاصی رو به خوبی توصیف کرد و ازش حرف زد، اینجا به طور خاص من می‌خوام از فیزیک حرف بزنم.

در واقع من اول میخوام یه ذره راجع به این حرف بزنم که فیزیک امروزی چطور بازیی هستش؟ بعدش بر مبنای شباهت‌های خانوادگی بقیه چیزا به فیزیک، سعی کنم بگم چی علمه و چی علم نیست.

معمولا توی سیصد سال گذشته اینطوری بوده که درون فیزیک یک یا چند چارچوب حل مسئله وجود داره و یه سری مسئله که باید توی اون چهارچوب حل بشه. چارچوب‌های حل مسئله معمولا چیزایی هستن که بین مردم به تئوری یا نظریه معروفن مثل مکانیک نیوتونی، نسبیت یا مکانیک کوانتمی. (اگه ادبیات فلسفه علم رو میشناسید شاید بشه این چارچوب ها رو با کمی مسامحه «پارادایم» صدا کرد هر چند منظور من از چارچوب نسبتا خاص‌تر از پارادایمه)

چارچوب های حل مسئله شاید به اشتباه نظریه نامیده میشن، در واقع نقش اونها خیلی خیلی عمیق‌تر از یه چیزایی هستش که بشه رد یا اثباتشون کرد، به یه زبان دیگه این چارچوب‌های نظری یه جورایی عینکی هستن که ما باهاش سعی میکنیم دنیا رو تماشا کنیم، این چهارچوب‌ها هستن که تعیین میکنند مواد خام نظریه‌های فیزیکی ما باید چه باشه و با چه ادبیاتی حرف بزنیم.

اگه بخوام یه مقدار ملموس حرف بزنم مکانیک نیوتونی یه چارچوبه که جرم و تکانه و قوانین نیوتون داخلش هستن و به ما اجازه میده مثلا به کمک معرفی نیروی گرانش و داشتن جرم و فاصله سیارات، منظومه شمسی رو توصیف و مدل کنیم، یه چارچوب دیگه برای توصیف منظومه شمسی، نسبیت عامه که طبق اون خورشید فضا-زمان رو خم کرده و سیارات در این فضا-زمان خمیده دارن کوتاه‌ترین مسیرهای فضا-زمانی رو طی میکنن که اونم مسیر خمیده است. اینا عملا دو تا نگاه کاملا متفاوته هر چند اشتراکاتی دارن.

چارچوبها خیلی مهمن چون این چارچوب‌ها هستن که تعیین میکنن راه حل درست یک مسئله چه شکل و شمایلی باید داشته باشه، مثلا اگه مدار سیاره با محاسبه نمیخونه، شما انتظار ندارین یکی توی چارچوب نیوتونی بگه حرکت سیاره اینجا دلخواه بوده و از معادله F=ma پیروی نمیکنه! این مثل اینه که وسط بازی فوتبال یکی با دست توپ رو گل کنه، قواعد بازی رو شکسته و درست بازی نکرده، این فُرم درست راه حل مسئله توی چارچوب مکانیک نیوتونی نیست، فرم درست اینه که یه نیروی جدید معرفی کنیم که اون انحراف از پیشبینی رو توجیه کنه. بیشتر زندگی دانشجوی فیزیک صرف یاد گرفتن چارچوب‌ها میشه که این یادگیری فقط با تمرین زیاد و حل مسئله حاصل میشه نه با کتاب خوندن (برای همین من فکر میکنم کتابهای عمومی فیزیک اصلا به آدما فیزیک یاد نمیدن، کارکردشون بیشتر جهت علاقه‌مند کردن آدماست)

به مسئله ‌ای که بشه به راحتی توی چارچوب های موجود طرح کرد و بهش جواب داد و شکل جوابش مشخص باشه میگن یه مسئله خوش‌تعریف، مثلا حرکت پرتابه یه مسئله خوش‌تعریفه چون من انتظار دارم جوابش به صورت تابع پیوسته مکان بر حسب زمان باشه، یا مثلا این سوال که چند درصد از سیارات دمای مناسب آب مایع دارن یه سوال خوش تعریفه، اغلب پایان‌نامه های دکتری مسائل خوش‌تعریف هستند ولی مسئله گرانش کوانتومی یا این سوال که جهان چطور آغاز شده میشه یه مسئله بد تعریفه چون حتی نمی‌دونیم جوابش چه شکلیه. مسائل بد تعریف صرفا با داده و مشاهده حل نمیشن بلکه قسمت اعظم حل مسائل بد تعریف مفهوم سازی و حرف زدن و احتمالا درست کردن یه چارچوب جدیده.

معمولا با گذر زمان و مفهوم سازی‌های مناسب، مسائل بدتعریف می‌تونن تبدیل به مسائل خوش‌تعریف بشن اما هیچ تضمینی وجود نداره که بشه همه مسائل رو تبدیل به مسائل خوشتعریف کرد. برعکس حتی میشه نشون داد تحت یه شرایطی بعضی مسائل همیشه بدتعریف باقی می‌مونن، مثلا با این فرمون فیزیک امروز این سوال که «قوانین فیزیک چرا وجود دارند» به نظر نمیاد بتونه تبدیل به مسئله خوش‌تعریف بشه، سوالات راجع به چهارچوب‌ها همیشه این مشکل رو دارند چون برای خوشتعریف شدن به چارچوب دیگری نیاز دارند که میشه همون ساختار سوال رو راجع به چارچوب جدید هم پرسید و تا ابد این چرخه رو ادامه داد.

وسط بحث اینم بگم یکی از مشکلاتی که من با فیلم اینتراستلار داشتم این بود که آخرش نشون میداد مسئله گرانش کوانتمی که بد تعریفه با داده‌های کوانتمی که یه ربات جمع کرده بود حل شد و مورفی معادله آخر رو با داده‌ها حل کرد! اما نه گرانش کوانتومی مسئله‌ی یه معادله حل نشده است که دکتر برند توش گیر کنه و نه چیزیه که با چند تا صفر و یک حل بشه، این یه مسئله بد تعریفه و قبل از هر داده و مشاهده‌ای به مفهوم سازی نیاز داره که اصلا تعریف کنیم مسئله دقیقا چی هست. به عبارتی مسائل بدتعریف حتی صورت‌بندی معقولی هم ندارن و فقط مردم میدونن این یه مسئله است، معمولا اگه قبل از خوش‌تعریف شدن مسئله برید سراغ آزمایش و مشاهده فقط گیج میشید.

خب برگردیم به بحث، راجع به چاروب‌ها بحث زیاده و بعدا برمیگردم اما بعد از چارچوب ها، مدل‌ها و فرامدل‌ها قرار دارن. در واقع توی هر چهارچوبی میشه یه سری مدل و فرامدل ساخت، این تقسیم‌بندی که میگم شاید بیشتر به فیزیک صد سال گذشته قابل انطباق باشه تا به فیزیک قبل از اون، اما فرق مدل و فرامدل چیه؟

فرامدل‌ها در واقع مدل کردن اجزای بنیادین طبیعت هستن، به عبارتی زیر دست مستقیم چارچوب‌ها فرامدل‌ها هستن که میگن طبیعت در بنیادی‌ترین سطح خودش چه رفتاری داره، فرا مدل‌ها با استفاده از مفاهیم داخل چارچوب ‌ها و به کمک یه سری رابطه ریاضی با چند تا ثابت و پارامتر ساخته می‌شن و مشخص میکنن که وقتی میخواید یه پدیده توی آزمایشگاه رو توضیح بدید، این توضیح‌تون باید شامل چه اجزایی باشه.

حالا وقتی بخواهید یه پدیده توی آزمایشگاه رو توضیح بدید، باید مدل درست کنید، این مدل اینطوری ساخته میشه که شما یه قسمتی از فرامدل رو (مفاهیم و ریاضیات) که مربوط به آزمایش‌ هست رو برمی‌دارید، یه مقدار ساده‌ترش میکنید و تقریب میزنید که محاسبه‌پذیرتر بشه، پارامترها رو واردش میکنید (مقدار جرم‌ها، شرایط اولیه و ...) و بعد محاسبه می‌کنید تا ببینید اندازه گیری یه پارامتر خاص توی آزمایش چه نتیجه‌ای باید بده.

و نهایتا هم توی آزمایشگاه آزمایش میکنید و نتیجه محاسبه با مدل رو با خود آزمایش تطبیق میدید و گزارش میکنید.


بخوام مثال بزنم مکانیک نیوتونی یه چارچوب نظری هستش، قانون گرانش نیوتون یه فرامدل داخل این چارچوبه، یه ثابت داره که ثابت گرانشه و یه رابطه داره که فاصله و جرم‌ها و نیروی گرانش رو به هم مربوط میکنه، فاصله و جرم‌ها و نیرو هم چیزایی هستن که توی چارچوب (یعنی مکانیک نیوتونی) و قبل از فرامدل تعریف شدن. حالا فرامدل به چه درد میخوره؟ به این درد میخوره که میشه باهاش برای چیزهایی که می‌بینیم مدل فیزیکی درست کرد، چطوری؟ مثلا میشه با دونستن جرم سیاره‌ها توی منظومه شمسی و فاصله و سرعت و شرایط اولیه، یه مدل محاسباتی از منظومه شمسی ساخت (روی کاغذ یا توی کامپیوتر) و بعضی تقریبها رو وارد کرد و نهایتا از توش پیش‌بینی استخراج کرد و نهایتا با مشاهده این پیشبینی رو چک کرد.

بذارید یه مثال دیگه بزنم، نظریه میدان‌های کوانتمی تقریبا یه چارچوبه که میگه هر چیزی توی طبیعت هست، یه میدانه (شبیه میدان الکتریکی) و این میدان خاصیت کوانتمی داره و تقارن‌های نسبیت خاص برقراره (بنابراین چارچوب میدان‌های کوانتمی یه جورایی ترکیب نسبیت خاص با مکانیک کوانتمیه) و این چارچوب چند تا ثابت هم داره (سرعت نور و ثابت پلانک) حالا داخل این چارچوب مدل استاندارد ذرات بنیادی قرار داره که در واقع یک فرامدل هستش که خود ذرات بنیادی و برهمکنش بینشون رو مدل میکنه ، کلی هم پارامتر داره از ضرایب جفت شدگی و جرم ذرات بار الکتریکی و ...، حالا اگه شما توی سرن آزمایش برخورد دو تا الکترون انجام بدین میتونین یه مدل محاسباتی از این آزمایش رو روی کاغذ بنویسید که در واقع یه زیرمجموعه مرتبط از فرامدله و با این مدل پیش‌بینی کنید نتایج آزمایش چی باشه، توی این مدل‌ها معمولا مقدار خوبی تقریب و ساده‌سازی هم هست که بتونه محاسبات رو راحتتر انجام بده.


خب تا اینجا اومدیم اینم بگم که مشکل گرانش کوانتومی اولین بار از اینجا شروع شد که وقتی مردم سعی کردن گرانش کلاسیک رو داخل چارچوب نظریه میدان‌های کوانتمی قرار بدن (به عبارت دیگه برای گرانش یه فرامدل توی چارچوب نظریه میدان‌های کوانتمی درست کنن) کلی مشکل و دردسر ریاضی درست شد، الانم هنوز بعضیا گرانش رو داخل این چارچوب توصیف می‌کنن ولی اگر ازشون بپرسید که اون مشکلات رو چه می‌کنید؟ میگن توصیف ما یه توصیف موثر فقط برای محاسبه و پیش‌بینیه و ارزش رئالیستی نداره و طبیعت واقعا میدان‌های کوانتمی نیست (بهش میگن رویکرد نظریه موثر)




خب پس تا الان چطوری شد؟ ما یه چارچوب نظری داریم که مثل یک عینکه برای تماشای دنیا، یا مثل یه داربست یا اسکلته برای ساختن فرامدل‌ها، داخل این چارچوب یه تعداد فرامدل داریم که تحت چارچوب معنی دار هستند و احتمالا چند تا پارامتر آزاد دارن که باید از آزمایش تعیین بشه، به کمک این فرامدل‌ها میشه مدل‌های کوچکی از وضعیت های ساده فیزیکی درست کرد و مشاهده پذیرهای این وضعیت‌های ساده فیزیکی رو با محاسبه استخراج کرد، و نهایتا آزمایشگاه هایی داریم که این وضعیت های ساده فیزیکی رو تا حد امکان بازسازی می‌کنند و نتایج این وضعیت‌ها رو با نتایج مدل‌ها تطبیق میدن.

حالا فیزیک دانها چطوری این کارا رو انجام میدن؟ فیزیکدانها قبل از هر چیزی یه جامعه بزرگ تشکیل میدن که یه شبکه وسیع از آدمای مختلفه که میشه بهش گفت جامعه علمی، راه ورود به جامعه علمی هم اینه که شما به جامعه علمی ثابت کنید علم موجود رو خوب فهمیدید و برای این کار اول باید تحت آموزش جامعه علمی قرار بگیرید که معمولا نتیجه‌اش امروزه یه مدرک تحصیلات تکمیلی هستش.

این وسط اینم بگم که به خاطر همینه که این جامعه به حرف کسی که میگه «من مدرک فیزیک ندارم ولی نسبیت اینشتین رو رد کردم» یا «....مکانیک کوانتمی رو نقض کردم» گوش نمی‌ده چون احتمال بالایی میده که این آدم نه اصلا چارچوب نسبیت رو درست فهمیده نه چارچوب مکانیک کوانتومی رو نه حتی چارچوب مکانیک نیوتنی رو، صرفا یه چیزایی به‌گوشش خورده ولی نفهمیده اینا چی هستن. خود اعضای جامعه علمی با این همه تدریس و کلاس و کتاب خیلی وقتا اینا رو خوب یاد نمیگیرن وای به حال کسی که توی این پروسه نبوده، واسه همین کامران وفا در جواب یه نفر که توی سمینار عمومی ازش پرسید «من یه تئوری فیزیک دارم چطوری اثباتش کنم» جواب داد که «برو مدرک فیزیک بگیر»


دور نشیم از بحث، فیزیکدانا که به کمک نهاد دانشگاه جامعه علمی تشکیل میدن میرن سراغ قسمت‌های مختلفی از این طیف چارچوب تا آزمایشگاه و شروع میکنن به مسئله حل کردن. موضوع اینه که همیشه یه سری مسائل یا پازل توی این قصه وجود داره، مسئله‌ها طیف متنوعی هستن از مسائل رصدی گرفته تا مسائل کاملا نظری مربوط به چارچوب‌ها، یه چند تا از این مسئله‌ها رو الان مثال میزنم: این که چارچوب نظریه میدان‌های کوانتمی با چارچوب نسبیت عام ناسازگاره یه مسئله نظری رو تشکیل میده (تقریبا هم بد تعریفه). این سوال که چطور میشه آزمایشی طراحی کرد که امواج گرانشی رو اندازه بگیریم یه مسئله آزمایشگاهی محسوب میشه، گاهی هم تفاوت آزمایش و نظریه وجود داره مثلا سال 1920 نتیجه نظریه و آزمایش برای اتم هیدروژن کاملا متفاوت بود که نهایتا منجر به تغییر چارچوب از نیوتونی به کوانتمی شد.

بعدش هر کسی نتیجه کار خودش روی این مسئله ها رو به صورت یک یا چند مقاله منتشر میکنه که این مقالات می‌تونه نتیجه رصد/آزمایش باشه یا میتونه یه محاسبه باشه یا یه پیشنهاد نظری برای مدل باشه یا در مواردی نادر تر پیشنهاد تغییر چارچوب باشه، مقالات معمولا به ژورنال‌هایی برای داوری فرستاده میشن برای دبل چک که مطمئن بشن فیزیکدانه چیزی رو جا ننداخته یا سوتی بدیهی نداده و همه چیز رو درست در نظر گرفته و نهایتا بعد از داوری مقاله در مجله منتشر میشه و بقیه جامعه علمی هم از کار اون فیزیک دان در اون حوزه باخبر میشن.


حالا اگه بقیه جامعه فیزیک با اون حرف مخالف یا موافق باشن میتونن مقالات دیگه ای بنویسین و خلاصه یه گفت و گوی خیلی خیلی بزرگ شکل میگیره درون جامعه‌ علمی و نتیجه‌اش بعضی وقتا میشه توافق جامعه علمی روی یه راه حل یا نتیجه خاص. بعدا که میخوام راجع به این سوال حرف بزنم که چرا باید به علم اعتماد کنیم، به این فرایند شکل‌گیری توافق جامعه علمی برمی‌گردم و بیشتر راجع بهش حرف میزنم اما عجالتا اینو اینجا بگم که این اجتماع علمی یا جامعه علمی چیز بسیار بسیار مهمیه، در واقع قسمت اعظم علم، دانش ضمنی هستش که بین اعضای جامعه علمی وجود داره و اصلا توی کتابا و مقاله‌ها خبری از اون حرفا نیست و فیزیک واقعا در ارتباط با جامعه علمی و در بستر جامعه علمی پیش میره نه توی خلا و گوشه اتاق در بسته، به خاطر همین ارتباط یک فیزیک دان با جامعه علمی موضوع بسیار مهمیه و در کیفیت کار یک فیزیکدان نقش حیاتی داره. حتی اینشتین هم که یه متفکر منزوی تصویر میشه ارتباط معقولی با اعضای جامعه علمی داشت هر چند کمتر از حد معمول بود.

خب قبل از این که جلوتر برم بذارید یه چند تا نکته بگم و قصه فیزیک رو تقریبا ببندم.

اولا این مرز بندی چارچوب-فرامدل-مدل-محاسبه-آزمایشگاه خیلی مرزبندی تیز و مشخصی نیست و معمولا با هم همپوشانی دارن و رابطه‌اشون پیچیده و چند جانبه‌است. مثلا نسبیت عام یه وضع عجیبی داره و یه جورایی یه چیزی بین چارچوب و فرامدله، مثلا ایده اصل هم ارزی یه جورایی چارچوب محسوب میشه ولی معادلات میدانش فرامدل هستند و معمولا مردم هی دستکاری میکننش. خود نظریه میدان های کوانتمی هم یه جورایی هم فرامدله هم چارچوبه. نظریه ریسمان هم همینطوریه و یه چیزی بین چارچوب و فرامدله چون چارچوب عادی فیزیک جهان رو سه بعدی در نظر میگیره ولی فرامدل‌های درون نظریه ریسمان میگن که تعداد ابعاد باید بیشتر از این باشه تا ریاضیات نظریه ریسمان به درستی کار‌ بکنه بنا بر این فرامدل‌های نظریه ریسمان برای کار کردن نیاز به یه تغییراتی توی چارچوب داره و این باعث میشه نظریه ریسمان یه جورایی چارچوب هم باشه، هر چند یه چارچوب درون چارچوب نسبیت و کوانتم.


از طرف دیگه رابطه چارچوب و مدل و فرامدل هم پیچیده است و معمولا روی هم تاثیر میذارن، مثلا مدل استاندارد کیهان‌شناسی هم یه مدل از کیهان بزرگ مقیاس هست که می‌بینیم، این مدل استاندارد از دو تا فرامدل‌ مهم استفاده می‌کنه: مدل استاندارد ذرات و نسبیت عام و غیر از این فرامدل ها، کلی فرض پیدا و پنهان (مثل همگنی و همسانگردی جهان) داخلش وجود داره، اما مهمتر از همه این مدل برای این که با مشاهده بخونه دو تا مولفه داره که از فرامدل ها نمیشه پیشبینی کردش و در نتیجه انگار دستی اضافه شده به مدل تا کار کنه: ماده تاریک و انرژی تاریک. بنا بر این به نظر میرسه این مدل پیشنهاد می‌کنه یه چیزایی از فرامدل‌ها یا شاید حتی چارچوب‌ها رو باید عوض کنیم.

این نکته تاریخی رو هم بگم چارچوب‌ها هم طی زمان صلب و مشخص می‌شن، علی رغم این که گفتم این کار خطایی هستش که بگیم «حرکت فلان سیاره طبق قانون F=ma نیست و دست خدا اون رو تعیین کرده» اما این عبارت دقیقا توسط نیوتون استفاده میشه و صریحا توی کتابش مینویسه که خدا هر از چند گاهی حرکت سیارات رو تصحیح می‌کنه.

خلاصه رابطه پیچیده‌ای بین این قسمت‌های مختلف هست و آدما معمولا بین چارچوب و مشاهده در رفت و آمد هستن و مرز این چیزا خیلی شارپ و مشخص نیست، مخصوصا وقتی میرید سراغ حوزه‌های دیگه فیزیک مثل بیوفیزیک شاید دیگه اصلا نگران چارچوب و اینا نباشید و این تقسیم‌بندی ها دیگه خیلی خوب وضعیت رو توصیف نکنن.

خب تا اینجا داستان فیزیکِ آکادمیکِ داخل دانشگاهِ تقریبا سیصد سال گذشته رو تعریف کردم، اهمیت فیزیک اینجاست که مثالِ اعلی و کاملی از علم محسوب میشه (مخصوصا توی نگاه فروکاستی که جلوتر توضیح میدم)، اما میخوام کم کم به سه جهت حرکت کنم تا ببینم علم به معنای کلی چه ویژگی هایی داره.

۱) درجهت زمان میرم عقب تا به این سوال جواب بدم که آیا ارسطو داشته کار علمی می‌کرده یا نه و علم یه پدیده کاملا مدرنه؟

۲) در جهت موضوع توی نهاد دانشگاه حرکت میکنم تا ببینم شیمی و زیست‌شناسی و روانشناسی و جامعه شناسی چطوری علمی محسوب میشن؟ یا اصلا علمی محسوب میشن یا نه.

۳) و در نهایت سعی میکنم از نهاد دانشگاه هم برم بیرون تا ببینیم فعالیت های بیرون این نهاد بازم علمی محسوب میشن یا نه.


خب اول در جهت زمان بریم عقب تا ببینم میشه گفت مردم در گذشته داشتن کار علمی میکردن یا نه.

معمولا یه گرایشی وجود داره که میگن علم یه پدیده کاملا جدید و بدون بابا ننه است و نظیرش در گذشته نبوده، تقریبا هم بعد از نیوتون و گالیله شروع میشه. تا جایی که سواد ناقص تاریخ علمی من قد میده به نظر حرف درستی نمیاد، تا جایی که من می‌دونم از اساتید این حوزه شنیدم هم استفاده از ریاضی برای توضیح طبیعت، هم استدلال هم آزمایش هم مشاهده هم ابزار علمی و هم جامعه علمی همگی خیلی قبل از گالیله و نیوتون هم بوده.

موافقم که از نظر چارچوب‌ها و سازمان‌یافتگی علمی و پیچیدگی، علم مدرن تفاوت‌های جدی با گذشته داره ولی وقتی تاریخ رو نگاه می‌کنیم مستقل از گسست‌هایی که توی طولانی مدت بین رویکرد ما و مثلا رویکرد ارسطو احساس میشه، اما توی جزئیات تاریخی یک پیوستگی بین کار علمی امروز و کارهای قدما و حتی دانشمندان مسلمان وجود داره. از نظر تباری کار علمی امروز فرزند کارهای علمی قدما هستش، پزشکی مدرن فرزند پزشکی بقراط و ابن سینا هستش و فیزیک امروز فرزند کارهای ارسطو و ابن هیثم و ابوریحان هستش و شیمی امروز فرزند کارهای زکریای رازی هستش و .... بدون کار این آدما ما مجور بودیم همون کار اونا رو اول انجام بدیم تا به علم مدرن امروز برسیم، بنا بر این من فکر میکنم اونا واقعا در گذشته داشتن کار علمی می‌کردن و پیوستگی تباری بین علم امروز و علم گذشته وجود داره، همون طور که بین ما و ماهی‌های گذشته پیوستگی تباری وجود داره هر چند ما ماهی نیستیم.

در واقع این تصویر که «همه خواب بودن یه هو یه سری آدم تو اروپا فهمیدن اگه آزمایش روشمند انجام بدن و استدلال رو هم چاشنی کار کنن بعدش علم پیشرفت میکنه و اسمش رو هم گذاشتن روش علمی» تصویر خیلی معوجی از روند پیشرفت علمه، این تصویر نقش ابزارها و تکنولوژی های پیشرفته تر که برای توسعه علم مدرن ضروری بوده و دور از دسترس قدما بوده رو بالکل نادیده میگره، همینطور نقش سرمایه‌داری و تغییرات اقتصادی و اجتماعی و توزیع ثروت و قدرت رو هم نادیده میگیره که علم مدرن خیلی خیلی بیش از اون چه که معمولا تصور میشه ازش منتفع شده و تاثیر گرفته. البته منظورم تاثیر مستقیم محتوایی نیست. امروزه تصور کار علمی بدون سرمایه‌گذاری های کلان مالی و بدون مالیت دهنده‌ها و بدون ابزار های پیچیده کاملا غیر ممکنه ولی کسی از این موضوع حرف نمیزنه همه گیر روش علمی هستن.

می‌دونم میشه گفت که خب پیشرفت اقتصاد و تکنولوژی هم مدیون پیشرفت علم بوده ولی اولا قضیه مرغ و تخم مرغه و اینا به هم وابسته هستن و هیچ کدوم اول نمیاد، ثانیا میخواستم بگم موضوع فرق علم امروز و هزار سال پیش صرفا تفاوت در درستی و غلطی نیست، هزار تا عامل دیگه هم از اون زمان عوض شده.

یه مثال میزنم شما به انسان غارنشین (به فرض این که زبان ما رو می‌تونه بفهمه) آزمایش روشمند علمی و مکانیک نیوتونی هم یاد بدی با اون روشهای تولید غذا و سرپناه و سطح امنیت و نوع ارتباطات اجتماعی و توزیع ثروت و قدرتی که داشتن واقعا نمیشد زیر هزار سال (در بهترین حالت) اونا رو تا حد دنیای سیصد سال پیش پیشرفته کرد.

من فکر کنم اینا ناشی از یه تصورات کلی تری هست که ما فکر می‌کنیم کلا تا همین دویست سیصد سال پیش جامعه بشری ساکن و ساکت بوده یه هو از اروپا شروع میکنه پیشرفت کردن! این خیلی تصور عجیبیه چون پیشرفت تکنولوژی در تمام طول تاریخ متناسب با اقتصاد و سطح رفاه و دسترسی به غذا در جریان بوده، گذر از ابزارهای سنگی به برنز و رسیدن به عصر آهن و بعد از اون شروع تاریخ از زمان هخامنشیان و .... همگی نمودی از‌ پیشرفت بشره که علم هم همگام با اینا در حال توسعه و پیشرفت بوده. بعضیا یه جوری تصور میکنن انگار آدما تا زمان نیوتون نشسته بودن تو غار و با سنگ پرت کردن ماموت شکار میکردن یه هو از سیصد سال پیش و از اروپا همه چیز شروع میشه! خلاصه تاریخِ پیشرفت خیلی طولانی تر از چیزیه که به نظر میاد. بعدا بازم به موضوع علم و تاریخ برمیگردم.


خب حالا بریم سراغ موضوعات دیگه، حرکت در جهت موضوع کمی بحث برانگیزتره، سر موضوعاتی مثل زمین‌شناسی و شیمی و زیست‌شناسی کسی بحث نمیکنه که علمه یا نه، همه قبول دارن، شباهت خانوادگی جدی و انکار ناپذیری چه از نظر موضوع چه روشها بین این شاخه‌ها و فیزیک وجود داره، مخوصا یه نگاه فروکاست گرایانه ای وجود داره که میگه میشه شیمی رو به فیزیک فروکاست (یعنی چارچوب‌های شیمی که برهمکنش بین اتم‌هاست در واقع مدل‌های فیزیکه) و زیست‌شناسی رو میشه به شیمی فروکاست (چارچوب های زیست‌شناسی که معمولا واکنشهای شیمیایی هستن مدل‌های شیمی محسوب میشن) و چیزهایی هم هستند که ترکیبی‌اند مثل زمین‌شناسی که یه جورایی ترکیبی از فیزیک و شیمیه و ... و تهش هم اعلام میکنند که هر چیزی که بشه یه جوری فروکاست به فیزیک علم محسوب میشه.


ولی وقتی مثلا بحث میرسه به روانشناسی دردسر درست میشه چون اصلا واضح نیست که آیا روانشناسی رو میشه به عصب‌شناسی و از طریق زیست‌شناسی به فیزیک فروکاست یا نه؟ بعضیا اصرار دارن که میشه بعضیا میگن نمیشه خیلیا هم اصلا مستقل از این ماجرا روانشناسی رو علم حساب نمیکنن و میذارن توی دسته شبه علم.


به نظر من نگاه فروکاست گرایانه گرچه جذابه و اگه تئوری ما کامل باشه باید بشه همه چیز رو بهش فروکاست، اما واقعا الان من شاهدی براش ندارم و به نظرم بیشتر یه فرض جذابه تا یه چیز واقعی، مطمئن نیستم هر چیزی توی شیمی رو میشه فروکاست به فیزیک چه برسه که هر چیزی توی روانشناسی رو نهایتا فروبکاهیم به فیزیک ، مسئله حتی داخل خود فیزیک هم هست و حتی جنبه‌های تکنیکال جدی داره یعنی مردم حتی مشکوکن که اتم هیدروژن رو میشه با نظریه میدان‌های کوانتمی مدل کرد یا نه ( معمولا مدل اتم هیدروژن رو با کوانتم کلاسیک که تصحیحات نسبیتی داره مدل میکنن نه با نظریه میدان کوانتومی که نظریه بنیادی‌تریه، در واقع شواهدی هست که اساسا مدل کردن اتم هیدروژن با نظریه میدان کوانتومی غیر ممکنه چون باید غیر اختلالی مدل کنیم ولی نظریه میدان کوانتومی توی رژیم اختلالی قابل محاسبه است) اما فکر کنم این نگاه فروکاست گرایانه برای تعیین مرز علم توی موضوعات دانشگاهی خیلی تنگ‌نظرانه است مخصوصا اگه منظور از این لفاظی‌ها این باشه که رشته های خارج از دایره علم کمتر از رشته‌های علمی مهم هستن.


راستش حرکت در راستای موضوع نیاز به یه دانش زیاد از موضوعات دیگه داره که من ندارم. من میدونم حتی توی موضوعاتی مثل فلسفه و اخلاق که تقریبا همه قبول دارن که علم نیستن، باز مردم چارچوب دارن، حرف زدن توش تخصص زیاد نیاز داره، فهمش سخت و پیچیده است و مقاله مینویسن و داوری مقاله دارن و غیره، ولی آن چنان از حیث موضوعات با فیزیک متفاوت هستن که شاید نشه بهشون گفت علم، اینجا تا حدی سلیقه است که برای تعریفی که ما کردیم طبیعیه، یعنی وقتی علم بودن مبتنی بر شباهت خانوادگیه تعیین مرز این که اعضای این خانواده رو کجا قطع کنیم به بقیه بگیم بیرون از خانواده تا حد زیادی به سلیقه ربط داره، بعضیا مثل کواین مرز علم رو خیلی گشاد میگیرن تا جایی که اکثر رشته‌های دانشگاهی رو شامل میشه (من باهاش موافقترم) بعضیا هم خیلی تنگ‌نظرانه فقط همون رشته‌های فروکاستی رو علم در نظر میگیرن (مثل پوزیتویست‌های اولیه که میگن علم فقط فیزیکه، بقیه تمبر جمع کردنه، این البته جمله رادرفورده ولی فکر کنم به روحیه پوزیتویست‌ها میخوره).

ولی عمیقا مخالفم با آدمایی که رشته‌های مثل روانشناسی یا جامعه شناسی رو تو دسته شبه علم میذارن، قبول که روانشناسی یکی از اعضای خیلی جدید این خانواده است و خیلی شبیه فیزیک نیست اما داره راه خودشو پیدا میکنه، من حتی منتقد زورچپون کردن ریاضی توی روانشناسی هستم و حس می‌کنم این یه جورایی اجبار کردن یه عضو تازه وارد و متفاوت این خانواده است که ادای فرزند بزرگ- فیزیک- رو در بیاره، خب بابا شاید جاش نیست که اونجا مدل ریاضی بنویسیم چرا داریم اصرار الکی میکنیم؟ همه جا که نمی‌شه مدل ریاضی نوشت (البته وقتی بحث آمار و دیتا هستش داستان فرق می‌کنه)، بعدا دوباره برمیگرم به این که چرا مخالف اونایی هستم که روانشناسی رو علم حساب نمی کنن.

اما اجازه بدین راجع به یه عضو عجیب و غریب این خانواده هم یه حرفی بزنم که خیلی نظرات ضد و نقیضی راجع بهش وجود داره و خیلیا هستن که میگن این رشته جز خانواده علوم نیست: ریاضی!

این که ریاضی رو جز علم حساب کنیم یا نکنیم خیلی بحث برانگیزه منم نمیخوام واردش بشم اما قطعا با پشت دست میزنم دندون های اونایی رو خورد میکنم که میگن ریاضی فقط ابزار علمه! ابزار عمته، مگه چکش و آچار فرانسه است؟ ریاضیات به خودی خودش شرافت داره و اگه از من بپرسید میگم ریاضیات در کنار منطق (حالا شاید یه پله پایین‌تر) جز فراچارچوب‌های فیزیک و علوم پایه است و شان بالاتری داره حالا این که علمه یا نه برام مهم نیست. راستش این نظرم کاملا سلیقه ایه، من ریاضی رو بیشتر از فیزیک دوست دارم (کاملا واضحه فکر کنم 😅) و دلیل این که نرفتم ریاضی یکی دلایل تاریخه، یعنی این که از بچگی نجومی بودم و بعدش هم از طریق المپیاد نجوم اومدم دانشگاه که خب فیزیک بهش بیشتر میخورد، هم این که خودمو خنگ‌تر از این میدونم که بتونم تو آکادمی ریاضی کاری از پیش ببرم 😂

حالا جدایی از شوخی من حس میکنم کار ریاضیدانا یه جورایی خیلی مجردتر شده کار فیزیکدانا هستش و واقعا با هم شباهت خانوادگی دارن، در واقع من فکر میکنم اگه فیزیک رو رئالیستی ببینیم ریاضی هم راجع به واقعیته و اگه ریاضی رو صرفا یه بازی صوری با نمادها بدونیم فیزیک هم یه سری بازی با نماده و اینا رو نمیشه راحت از هم جدا کرد.


و اما می‌رسیم به موضوع بیرون رفتن از نهاد دانشگاه و این که کارایی که مردم بیرون از دانشگاه انجام میدن علمی حساب میشه یا نه؟

واقعتیش اینه که خیلی فعالیتهای زیادی بیرون دانشگاه انجام میشه و نمی‌تونم تک تک بررسی کنم که چی علمیه و چی علمی نیست ولی به طور خاص می‌خوام راجع به نجوم آماتوری حرف بزنم چون داخل خودش خیلی جنجال سر این موضوع وجود داره بالاخره فعالان نجوم آماتوری دارن کار علمی میکنن یا نه؟


این دعوا تقریبا از وقتی یادم میاد توی جامعه نجوم آماتوری وجود داشته و بعد از من هم وجود خواهد داشت اما فکر می‌کنم میشه با این ایده شباهت‌های خانوادگی بهتر در باره این موضوع حرف زد.


مشکل اصلی به قول آقای امام اینه که واژه و کلمه کم داریم، مجموعه فعالیت های خیلی خیلی گسترده و متنوعی هست که همگی تحت عنوان نجوم آماتوری دسته بندی میشن، از آدمی‌ که سالی یه بار از بالکن خونه صورت فلکی‌ها رو نگاه میکنه تا کسی که کار تمام وقتش تو این حوزه است همه تحت یه کلمه «منجم آماتور» دسته بندی میشن و خب این جالب نیست.

مخصوصا یه تناقضی توی این داستان هست معمولا لغت آماتور برای کسی به کار میره که اون کار براش «حرفه» یا شغل و منبع درامد محسوب نمیشه و تفننی اون کار رو میکنه بعد وقتی کسی رو داریم که توی دانشگاه کار نمیکنه اما حرفه و منبع درامدش کاملا مرتبط به نجومه و توی این زمینه کارکشته است، این که همچنان بهش بگن آماتور زیاد جالب نیست. ولی از اون طرف همین قضیه باعث یه مغلطه‌ای میشه که مثلا طرف میگه «حرفه‌ای کسیه که حرفه‌اش یا درامدش از نجومه، من درامدم از نجومه، آنگاه من منجم حرفه‌ای هستم و کارم مثل کسی هست که توی دانشگاه کار علمی میکنه» این در واقع سو استفاده از اشتراک لفظ «حرفه‌ای» بین کسیه که منبع درامدش یه حرفه‌ی خاصه با کسی که نجوم آکادمیک رو تحت عنوان حرفه‌ای انجام میده و حقیقتا داره کار علمی میکنه. واقعا اینجا مشکل کلمه وجود داره.

تازه مسئله فقط درصد زمانی که یه نفر صرف میکنه و بحث منبع درامد هم نیست، گستره انگیزه فعالیت‌های آماتوری هم خیلی زیاده تا جایی که دیدم آدمایی که به طور موقت یا دائمی میان سراغ نجوم آماتوری خیلی آدمای متنوعی هستن و انواع و اقسام انگیزه‌ها رو دارن، بعضیا طبیعتش رو دوست دارن بعضیا شیفته آسمان شب و زیبایی‌هاش میشن، بعضیا هوافضا رو دوست دارن بعضیا عکاسی دوست دارن، بعضیا یه چیز خاصی مثل رویت هلال دوست دارن، بعضیا اصلا دنبال رابطه‌ و دوستی هستن بعد اجتماعی داستان رو دوست دارن، بعضیا به موضوع فرازمینی ها علاقه دارن بعضیا اسطوره شناسی ماجرا رو دوست دارن و بعضیا هم به موضوعات علمی مثل اخترفیزیک و کیهان‌شناسی علاقه دارن و .... خلاصه این جامعه به حدی متنوع و رنگارنگه که به سختی میشه به همشون به یک چشم نگاه کرد چه برسه به کلیت این ماجرا برچسب «علمی» زد. در واقع بیشتر این جامعه هم هیچ کدوم ادعای علمی بودن و اینا ندارن و معمولا یه بخش کوچکی همچین ادعای میکنن.


بذارید بحث آخر رو اول بگم اونم این که تا زمانی که کسی مدرک مرتبط تحصیلات تکمیلی (ارشد و دکتری) نگرفته و نیومده تو چارچوب آکادمی فعالیت کنه هر کاری هم کنه جز جامعه علمی حساب نمی‌شه، جامعه علمی تقریبا تنها چیزیه تو کل زمان و موضوعات علمی که بحثش رو کردیم حتما وجود داشته و داره. حضور در دانشگاه در حین کار علمی الزامی نیست ولی در ارتباط بودن با جامعه علمی و دیالوگ داشتن باهاشون برای کار علمی الزامیه، یعنی یه نفر اگه خیلی پولداره یا منبع درامد خودشو داره میتونه بدون شغل دائم در آکادمی، خودش کار خودشو بکنه ولی در نهایت باید هم مدرکش رو داشته باشه هم با جامعه علمی در دیالوگ باشه (از طریق ژورنال ها کنفرانس ها و ...)


متاسفانه وقتی از نهاد دانشگاه و جامعه علمی میایم بیرون -که تصور میکنم تقریبا تمام فعالیت های تحت عنوان «آماتوری» این ویژگی رو داره- قسمت اعظم اون ماجرای چارچوب و مدل و آزمایش و ..... از دست میره چون تقریبا کل این قصه در بستر جامعه علمی به پیش میره، واسه همین حرف زدن از «شباهت» خیلی سخت میشه.


اما خب سعی می‌کنم بر مبنای میزان شباهت چند تا مورد رو که شنیدم ادعای علمی بودن دارن، مصداقی بررسی کنم که چه قدر میشه بهش تگ «عملی» زد.


مستقیم‌ترین ادعای شباهت مربوط به پروژه‌های علوم شهروندی و این جنس کارهاست که آدمای آماتوری دنباله‌دار و سیارک و ابرنواختر حتی گاهی سحابی کشف کردن‌ یا متغیرها رو رصد می‌کنن یا بارشهای شهابی رو ثبت می کنن و.... در کل اغلب کارهایی که به تعداد زیادی ابزار ارزان و عمل‌های ساده نیاز داره (به جای تعداد کمی ابزار خیلی پیشرفته و عملیات پیچیده)

این جنس کارها مشروط به این که زیر نظر دانشگاه یا نهادی آکادمیک باشن که داده ها رو جمع آوری و تحلیل کنه و از توش کاتالوگ در بیارن یا یه چیزی حساب کنن، خیلی مفیدن و نسبت به یه کار بیرون از جامعه علمی، کار علمی حساب میشن ولی اگه همینطوری انجام بشن بدون ارتباط با جامعه علمی و نهاد آکادمیک، یا صرفا ادای ارتباط رو در بیارن (مثلا خودشون مجله بزنن مقاله چاپ کنن) به نظرم در حد سرگرمی مرتبط با علم هستن.

رصدهای آماتوری هم ممکنه شباهت ظاهری به رصدهای علمی داشته باشه، بله هر دو لوله تلسکوپ رو میگیرن سمت آسمون، اما رصدهای علمی عمدتا به منظور و قصد قبلی انجام میشن و منشا قصدشون از یه جایی از اون طیف چارچوب تا مدل میاد، مثلا ممکنه برای مردم سوال باشه که میدان مغناطیسی ستاره ‌های کم‌جرم چه ربطی به شکل سحابی سیاره نما داره، خب وقتی سوال اینه شما به رصدهایی نیاز دارین که هم شکل ظاهری سحابی سیاره نما با کیفیت معقولی مشخص باشه (اغلب با سیگنال به نویز حدودای 10) هم نقشه قطبش نور و غبار در دست باشه که بشه میدان مغناطیسی رو ترسیم کرد و هم به داده های طیفی نیازه تا بشه شدت میدان مغناطیسی رو هم محاسبه کرد و همه اینا معمولا قبلا در قالب یک پروپوزال رصدی مشخص میشه و فرستاده میشه به جایی که میخواد اون رصد رو انجام بده (مثل تیم تلسکوپ هابل که برای خودش یه تیم کاملا تخصصیه) و اونا هم بر اساس این پروپوزال اون داده ها رو تهیه میکنن.

حالا این که ما هم توی شبِ رصدی آماتوری بخواهیم همون سحابی رو توی تلسکوپ رصد کنیم ظاهرِ کارمون به اون شباهت داره اما هدف و کیفیت و نحوه کارمون زمین تا آسمون متفاوته.

بازم میگم اصلا خیلیا ممکنه همون اول بگن که اصلا قصد علمی از دیدن اون سحابی ندارن وعلاقه‌ای هم به پیش‌زمینه علمی قضیه ندارن و فقط میخوان شگفت زده بشن، این هیچ اشکالی هم نداره و من اتفاقا آدما رو تشویق میکنم که یه تلسکوپ بگیرن سمت آسمون تا شگفت زده بشن، ارزش اون شگفتی به نظرم کمتر از قیل و قال مدرسه نیست.

بعضا دیدم عکاس‌های نجومی هم میگن ما دقیقا با روش دانشمندانی که دارن کار علمی میکنن عکاسی میکنیم و همون چیزی که توی آسمونه رو ثبت میکنیم پس داریم کار علمی میکنیم.

عکاسی نجومی کاریه که جزئیات فنی زیادی داره و عکس خوب و قشنگ گرفتن قطعا به مهارت بالا و تجربه زیاد و تجهیزات نیاز داره اما اینا معنیش این نیست که این کارا علمی حساب میشه، من فکر میکنم غیر از این جزئیات فنی زیاد، چیزی که بعضی از این آدما رو مشتبه کرده که دارن‌کار علمی میکنن یه قرارداد بین عکاسای نجومیه که «عکس باید تا حد امکان مستند باشه مگر این که ذکر بشه» یعنی اگه مثلا ماه تو اون لحظه اونجا نیست، اصلا جالب نیست که با فوتوشاپ اضافه کنیم ولی نگیم، یا مثلا اگه ستاره‌ها رو حذف میکنیم بهتره بگیم که حذف کردیم. دلیلش هم واضحه چون اینطوری هر کسی بر میداره با فوتوشاپ یه عکس قشنگ تولید می‌کنه و کل اون مهارت و جزئیات فنی بی معنی میشه. ولی بعضیا این «تا حد امکان باید مستند باشه» رو تبدیلش میکنن به اصل علمی بودن و میگن عکس از هر لحاظ دقیقا باید همون طوری باشه که اگه با چشم ببینیم اونطور می‌دیدیمش! ولی حتی اگه این قید توی عکاسی نجومی آماتوری قید محترمی باشه اما هیچ ربطی به علم نداره. قطعا هرعکس علمی، مستند هم هست ولی هر عکس مستندی علمی نیست، عکس علمی هزار و یک ویژگی دیگه هم داره (که مهمترینشون بستر یا هدفیه که عکس به خاطرش تهیه میشه)

اولا باید در نظر داشته باشیم که اغلب رصدهای علمی به قصد و هدف قبلی به منظور تطبیق یه مدل یا محاسبه یه پارامتر تو نظریه با دنیای واقعی انجام میشه ( و همین قصد و هدف هستش که کیفیت و نحوه رصد رو تعیین میکنه) و ابزارهاش هم خیلی تخصصی‌تر از سی سی دی‌ها و فیلترهای RGB عادی عکاسا هستش، در واقع عددهایی که روی پیکسل‌های عکسهای علمی گزارش میشه کاملا از روی پروفایل‌های طیفی فیلترها و آشکارسازهاشون «محاسبه» میشه (اینا غیر از فرایند کالیبره کردن عکس هستش) و لزوما هیچ ربطی هم به چیزی که با چشم می‌بینیم نداره، اصلا خیلی وقتا طول موج‌های مورد استفاده مرئی نیستن که چشم بتونه ببینه. بدتر از اون حتی برای طول موج‌های مرئی هم بازم «چشم» معیار نیست، فیلتر‌های مخصوصی مثل فیلتر جانسون معیاره (بسته به کاری که می‌خوایم بکنیم یا چیزی که می‌خوایم اندازه بگیریم). تمام این عددهای گزارش شده هم با خطای آماریشون گزارش میشن که باید محاسبه بشه و صرفا اون عکسه مهم نیست.


ثانیا خیلی از داده‌های علمی اصلا زیبایی بصری عکسای نجومی عمیق آماتوری رو نداره چون اون عکسای زیبا معمولا سیگنال به نویزهای حدود 30 دارن در حالی که برای یه کار علمی عادی این عدد خیلی چیز لاکچری حساب میشه و این قدر پول و زمان خرجش نمیکنن (مگر این که لازم باشه)، هدف عکاس نجومی عمق آسمان در دنیای آماتوری واقعا همون جنبه بصری و زیبایی که البته مهمه مخصوصا تو بحث علاقه‌مند کردن آدما به علم ولی ربطی به فعالیت علمی نداره، گرچه کارشون جزییات فنی زیادی داره و قراردادها و اصولی درش حاکم هست اما به صرف این جزییات فنی و اصول نمیشه به این گفت کار علمیه ولو کلی تجربه و مهارت هم نیاز داشته باشه. در واقع تا جایی که من دیدم و خوندم این مهارت ها و تجربه هم نیازی به سواد علمی نداره، کما این که عکاس نجومی دیدم که عکسهای بسیار چشم نوازی میگیره اما فرق زاویه رو با زاویه فضایی و فرق هندسه کروی تسطیح‌شده با هندسه تخت نمی‌دونه و اصلا ایده ای نداره کهSNR چطور محاسبه میشه و اصلا تابع توزیع پواسون چیه که نشون میده این مهارت ها و جزئیات فنی دخیل در‌عکاسی نجومی واقعا ربطی به علم و دانش نداره. در واقع شباهت این کارا با علم خیلی ظاهریه.


اما با تمام این حرفا نجوم آماتوری از یه جنبه‌ای برای جامعه علمی خیلی مهمه که هم از لحاظ فُرم مشابه کاریه که جامعه علمی میکنه هم از لحاظ روح کار علمی واقعا نزدیک به علمه و از قضا آدمای این کاره خیلی کمتر ادعای کار علمی دارن و خیلی متواضع‌اند ولی من با احتیاط خیلی کمتری حاضرم بهش بگم فعالیت علمی: آموزش! آموزش نجوم مخصوصا توی سنین پایین معمولا باعث میشه آدمای مشتاق و مهمی به سمت علم مخصوصا فیزیک بیان، مخصوصا نجوم از این جهت یه موضوع شاهکاره چون تقریبا همه شاخه های علم یه جورایی یه جاهایی بهش ربط پیدا میکنن، از زیست‌شناسی و زمین‌شناسی گرفته تا حتی تاریخ و معماری کاملا می‌تونن به نجوم مرتبط باشن و این یه فرصت استثناییه که با یاد دادن نجوم به آدما و حرف زدن در باره اش، اونا رو به بیشتر علوم علاقه مند کرد و یه جورایی پایه ای درست کرد برای آدمایی که بعدا میخوان بیان و عضو جامعه علمی بشن و سهمی در این ماجرا داشته باشن. هیچ موضوع دیگه ای نمیشناسم که در این حد ملغمه‌ای از بیشتر علوم باشه و همزمان اینقدر جذاب باشه که آدما رو جذب کنه.

اینم بگم آموزش نه هر آموزشی، آموزش معلق زدن در شب رصدی یا جزئیات فنی یه کار پیچیده آماتوری قاعدتا منظورم نیست، منظورم آموزشیه که شخص تا حد امکان با چارچوب های علم آشنا بشه، هر چی آموزش به علم نزدیکتر باشه فعالیت علمی تری محسوب میشه، بنابر این آموزش نجوم و فیزیک و چارچوب‌هاش به ملت یه چیز خیلی مهمی هستش که نظیرش هم در خود جامعه علمی هر چند با سطح بالاتر و کلان‌تری انجام میشه، یعنی تربیت جامعه علمی.

جست و جو خوندن مطالب علمی و کتاب و... رو هم من جزو آموزش و در نتیجه پیش زمینه ای برای فعالیت علمی حساب می‌کنم، این یه نوع خودآموزی حساب میشه.

همین‌طور ترویج علم هم -هر چند با چند و چونش مشکل دارم- نقش مهمی برای علم داره، در واقع معمولا کسانی که میان تا آموزش ببینن اغلب اولش از طریق همین فعالیت‌های ترویجی با نجوم آشنا شدن. در باره این موضوع زیاد حرف نمیزنم چون زیاد هم باهاش درگیر نبودم وقتی بحث چند و چونش شد برمیگردم بهش.


خلاصه میشه گفت نجوم آماتوری در حالت کلی یه مجموعه بسیار بزرگ از فعالیت‌ها با هدف و ساختار کاملا متفاوت از علم محسوب میشه، مثل هر فعالیت دیگه‌ای هم بازار و جوانب اقتصادی خودش رو داره، فروش ابزار و تورهای رصدی و عکاسی و .... و صد درصد میشه توی جزئیات فنی این موضوعات خیلی کارکشته و حرفه‌ای شد و میشه آدم تو این حوزه ها به خودش بگه منجم حرفه‌ای یا اگه براتون ارضا کننده است بگید استاد! اما واقعا تفاوت کار علمی در آکادمی با نجوم آماتوری توی هدف و انگیزه و نحوه انجام اونقدر زیاده که به کلیتش اصلا نمیشه گفت علم یا فعالیت علمی، فقط حوزه های خاصی هست که ادعای کار علمی دارن اما حتی در علمی‌ترین حالتش هم اعضای جامعه نجوم آماتوری، صرفا به خاطر نجوم آماتوری عضو جامعه علمی حساب نمیشن، جامعه علمی یعنی آدمی که توی این ماجرای چارچوب تا آزمایشگاه حضور داره و در آکادمی آموزش دیده.

 



خب حالا فکر کنم با این همه قصه و داستانی که تعریف کردم همه‌مون یه ایده داریم از این که علم چیه و فعالیت علمی چطور چیزیه و چطوری بر مبنای شباهت خانوادگی میشه به چیزای مختلف گفت علم و به چه چیزایی نگفت علم.

بازم عجالاتا یه توضیح خلاصه میدم اینجا:

علم یه فعالیتیه که درون جامعه علمی و به هدف شناختن (معمولا طبیعت) انجام میشه، جامعه علمی برای شناختن موضوعات خاص وارد بحث و گفت و گو و مشاهده و آزمایش میشن و سعی میکنن از این دیالوگ یه چیز به درد بخوری بیرون بکشن، معمولا بستر دیالوگشون هم کنفرانس ها و مجلات آکادمیکه، همینطور جامعه علمی چیزایی که تا الان فهمیدن رو به اعضای آینده یا هر کسی که مشتاق باشه درس میدن. معمولا به چیزی که بیرون از این داستان باشه نمیگن فعالیت یا کار علمی مثلا قانون جذبیا نه اجتماع تشکیل دادن نه حاضر به دیالوگن نه تو مجله علمی صحبت میکنن و نه تو کنفرانس علمی شرکت میکنن (فقط سمینار موفقیت برگزار میکنن)


خب حالا قبل از این که به سوال اصلی و به قول معروف most obvious question برسیم میخوام چند تا نکته بگم که دلاتون آماده بشه در باره سوال اصلی.


نکته اول بدیهیه و ایشالا خیلی‌هاتون میدونید ولی اگه نمیدونید بدونید که کلا «فلان چیز در علم اثبات شده است» عبارت مزخرفیه، هیچ چیزی توی علم اثبات نمیشه، فقط تایید میشه یا مشاهده باهاش سازگاره یا این که کلا کنار گذاشته میشه ولی اثبات فقط مال منطق و ریاضیه نه علم‌. باز دوباره نیاید بگید «فیلان تیوری ایثبات شیده»


اما مهمتر این که توی این قصه‌ای که تعریف کردم معیار علمی بودن یا نبودن گزاره ابطال پذیری یا اثبات‌پذیری یا حتی مشاهده‌پذیری و تکرارپذیری نیست، این تقسیم بندی کلا بیخود و به شدت ناقصه، این تقسیم‌بندی که مثلا بگیم «هر چیزی ابطال‌پذیره پس علمیه» یا «هر گزاره در علم حتما باید ابطال پذیر باشه» در همون حد علم و غیر علم رو جدا میکنه که «تفریحی بودن» بازی رو از غیر بازی جدا میکنه‌. مثال میخواین؟ چارچوب‌ها هیچ کدوم ابطال‌پذیر نیستن! جلوتر توضیح میدم‌.

در واقع به نحو کلی تری میتونم با اطمینان بگم چیزی به اسم روش علمی هم ندیدم که منحصر به علم و فقط علم باشه، وقتی رشته‌های دیگه رو هم به عنوان علم بشناسیم که دیگه آش شلم شوربایی میشه که بیا و ببین. اگه از آرمانشهرها و کتابا بیاید بیرون و واقعا سرگرم علم بشید توی این آشفته بازار هر چیزی می‌بینید جز روش علمی! قطعا یه رویکردهای پررنگ روش شناختی توی رشته های خاصی مثل فیزیک وجود داره مثل همین قضیه چارچوب-فرامدل-مدل-آزمایش یا داستان داوری‌های مقالات و توافق جامعه علمی، اما این چیزا نه در طول زمان ثابت بوده و نه در حوزه‌های مختلف لزوما شکل یکسان داره و نه منحصر به علمه. در بهترین حالت میشه از شباهت خانوادگی بین روشهای رشته های مختلف حرف زد اما نمیشه از روش علمی یا حتی تفکر علمی صحبتی کرد. وقتی به سوال اصلی برسیم در باره قصه روش علمی برمی‌گردم و مفصل میگم که چرا به نظرم باید این افسانه شیرین «روش علمی» رو فراموش کرد.

یه چیز دیگه ای هم که تا اینجا اومدم میخوام نقدش کنم این ایده یا ایده‌های مشابه که میگه: «علم از شک شروع میشه» یا «علم شک سازمان‌یافته است» یا «علم یعنی تفکر نقادانه» و .... به نظرم این حرفا تصویر بسیار ساده شده و ناقصی از فعالیت علمی نشون میدن و یه جورایی میخوان فعالیت علمی رو دراماتیک کنن و گره بزنن به روحیه عصر روشنگری و پیروزی عقل و این شعارها. فعالیت روزمره علمی دست کم توی فیزیک برهمکش معقولی از شک و ایمانه، مدل‌ها یا فرامدل‌های متفاوتی وجود دارن که دانشمندان مختلفی ازشون پشتیبانی میکنن و هر کسی به پیشنهاد خودش ایمان داره و از روی این ایمان، منکر مدلهای دیگه است، خب نتیجه چیه؟ دانشمندان برای تئوری‌های خودوشن میجنگن و تئوری‌های بقیه رو نقد میکنن، گاهی حتی حقه میزنن، همون قدری که شک نسبت به تئوری مقابل در این فرایند دخیله، ایمان به درستی تئوری خود دانشمندان هم مهمه، چرا که دانشمند نباید سریع با یکی دو تا انتقاد ایده اش رو ول کنه، خیلی وقتا اصرار به تئوری که حتی خلاف شواهده باعث میشه یه چیز مهمی کشف بشه و اگه هر دانشمند با روحیه انتقادی با اولین باگ تئوری خودش رو ول کنه که اصلا علم جلو نمیره.

من بعضا میبینم ادعا میکنن که دانشمندان روی فرضای اولیه تعصب ندارن یا نباید داشته باشن، اما حتی این حرفم درست نیست و تعصب جزئی از دینامیک اجتماعی علمه و کلی دانشمند داریم که کاملا رو حرفاشون تعصب داشتن، نمونه؟ تعصب بور و اینشتین در مورد کوانتم، تعصب فرد هویل روی مدل پایا، تعصب پاول کروپا روی گرانش تعمیم یافته و....

حتی توی دنیای ریاضی که همه فکر می‌کنیم دیگه اونا تعصب ندارن هم تعصبات جالبی پیدا میشه، دعوای هیلبرت و برائر یا تعصب خود گودل علیه صورت‌گرایی.


خلاصه علم یه سکه است که یه طرفش تعصب و ایمانه و یه طرفش شک، این که روی شک این سکه رو ببینیم و منکر روی ایمان این سکه بشیم تصویر ناقص و شاید حتی مخربی از فعالیت علمی ایجاد میکنه.

مخصوصا فیزیکدانا تا حد زیادی به چارچوب هاشون ایمان دارن و تا جای ممکن سعی می‌کنند حفظش کنن، دلیلش البته تعصب کور نیست دلیلش همینه که واقعا پیدا کردن شاهد تجربی علیه (یا به نفع) یه چارچوب خاص کار بسیار مشکلیه و تقریبا غیر ممکنه و در مقابل خیلی پردردسره که چارچوب‌ها عوض بشن و کلی طول میکشه آدما به این نتیجه برسن که یه چارچوب خاص مشکل داره‌.

قبلا هم گفتم این چارچوب‌ها دقیقا همون چیزی هستن که گند میزنن تو این حرف که «علم همش مشاهده پذیره» چون چارچوب ها اصلا مشاهده پذیر نیستن! چارچوب‌ها از طریق دو تا لایه فرامدل و مدل به مشاهده مربوط میشن (تازه بین مدل و مشاهده هم یه لایه محاسبه وجود داره) و اگه مشاهده و پیشبینی با هم نخونه مشکل می‌تونه از محاسبه، مدل یا فرامدل باشه اما نه از چارچوب، به همین خاطره که عوض شدن چارچوب خیلی فرایند عجیب و غریبیه مثلا نزدیک بیست و چند سال طول کشید تا مردم قانع بشن که چارچوب نیوتونی رو به نفع مکانیک کوانتومی کنار بذارن و هنوز هم خیلیا از این تغییر چارچوب چندان رضایت ندارن.

یه ذره واقعا به این موضوع فکر کنید، چه مشاهده ای هست که بتونه مکانیک نیوتنی رو نقض‌کنه؟ چه آزمایشی میشه ساخت که به طور قاطع بگه مکانیک نیوتنی غلطه؟ هیچ کدوم از آزمایش‌های منتهی به کوانتم به طور قاطع مکانیک نیوتنی رو رد نمیکنن، تنها مشکلی که مردم اون زمان باهاش داشتن که رفتن سراغ کوانتم این بود که هیچ کس نتونست مدل موفقی توی مکانیک نیوتونی بسازه که با آزمایش سازگار باشه، در‌نتیجه وقتی یکی تونست یه چارچوب جدیدی پیشنهاد بده که توش میشد مدل‌های سازگار با آزمایش ساخت، مردم به این نتیجه رسیدن که مکانیک نیوتنی غلطه و در نتیجه به چارچوب جدید (مکانیک کوانتومی) ایمان آوردن. وگرنه هیچ مشاهده‌ای وجود نداشت که مستقیما علیه مکانیک نیوتونی باشه، مشکل فقط عدم توانایی مردم برای ساخت مدل‌های موفق توی چارچوب مکانیک نیوتنی بود و امیدی هم وجود نداشت که بشه همچین مدلی توی مکانیک نیوتونی ساخت، این عدم توانایی و نا امیدی به حدی آزاردهنده و عمیق بود که مردم به محض پیدا شدن یه چارچوب جدید علی رغم تمام مشکلاتش رفتن سراغش.

حالا ممکنه وسوسه‌ بشید و بگید که چارچوب ها چون مشاهده پذیر نیستن پس چیزای مهمی هم نیستن ولی از قضا از نظر معنایی (و نه از نظر عملگرایانه) مهمترین قسمت علم همین چارچوب‌ها هستن، بقیه اش به قول اینشتین جزئیاته!


در‌واقع درسته میگم فیزیک از نظر روش شناختی یه آشفته بازاره اما این وسط چارچوب ها همون چیزایی هستن که این آشفته بازار رو تا حد زیادی یکپارچه نگه میدارن و فعالیت فیزیکدانا رو معنی‌دار میکنه.

حتی به نظر من مشکل شبه علم هم این نیست که ابطال پذیر نیست یا مشاهده پذیر نیست، اتفاقا از قضا خیلی از ادعاهاشون (اگه قبول کنن تن به مشاهده بدن) کاملا ابطالپذیره، مثلا طالع بینی رو میشه خیلی راحت آزمایش کرد، آقا پیشبینی کنید اتفاقات رو ببینیم در چند درصد موارد راست میگید، خیلی راحت هم میشه شاخص براش تعریف کرد مثلا یه پولی دست طرف بدی بگی برو با قانون جذب و چاکراه و اختربینی و هر کوفتی بلدی این پول رو 10 نه 5 نه 2 نه اصلا 1.5 برابر کن بیا ببینیم میتونی یا نه!

مشکل اصلی این قبیل چیزا از نظر من اینه که با چارچوبهای علمی ناسازگارن، مثلا در مورد خاص اختربینی با سیاره‌ها، طبق چارچوبهای علم، ستاره‌ها کره‌های داغی از گاز هیدروژن و هلیوم هستن که رندوم توی فضا پخش شدن و دائم هم شکلشون عوض میشه و ما به خاطر موقعیت خاص خودمون توی راه شیری اونا رو اینطوری میبینیم، سیاره ها هم یه سری کره از جنس همین مواد معمولی روی زمین، سنگ و گاز و ... هستن که تحت گرانش دور خورشید میچرخن، این که موقعیت این تیکه‌های سنگ بین یه سری توپ داغ باید تاثیر بذاره روی جزئیات زندگی اجتماعی ما توی چارچوبهای علمی کاملا خنده داره!

این خارج از چارچوب بودنشونه که اونا رو مشکل دار میکنه نه یه معیار سفت و سخت مثل ابطال پذیری یا پیروی نکردن از روش علمی. قانون جذب هم همینه، اصلا دعوای من سر قانون جذب اینه که آقا این هیچ ربطی به کوانتم مکانیک نداره، از هیچ جای چارچوبهای فیزیک هم در نمیاد، توی چارچوب‌های فیزیک نه مغز ما امواج ساطع میکنه نه کائنات اونا رو دریافت میکنه، هیچ جای فیزیک همچین چیزی وجود نداره.

حالا یه آدم موذی و باهوش میتونه پیدا بشه و بپرسه: «مگه تو نمیگی چارچوبها مشاهده پذیر نیستن؟ پس چطوریه که این قسمت‌های مشاهده ناپذیر علم رو مبنایی قرار میدی برای این که قانون جذب عزیز ما رو خدشه دار کنی؟ شاید فیزیک شما به اون حدی نرسیده که قانون جذب فوق پیشرفته ما رو درک کنه!» مخصوصا اگه از تاریخ علم هم بیشتر سر در بیاره میتونه اینم اضافه کنه که حرفای کوپرنیک و گالیله اوایل با چارچوبهای علمی اون زمان ناسازگار بود، حتی ایده ایشنیتن و پلانک هم با چارچوب علمی اون موقع ناسازگار بود (واقعا هم بود) پس چرا اونا رو علمی حساب میکنی ما رو نه؟ مال ما بده فقط؟

جوابش اینه که هم گالیله هم کوپرنیک هم پلانک و هم اینشتین همگی عضو جامعه علمی بودن تحصیل کرده بودن و حرفاشون رو تو قالب مورد توافق جامعه علمی ارائه میدادن (برای کوپرنیک و گالیله: کتاب دانشگاهی و برای اینشتین و پلانک: ژورنال و کنفرانس) نه این که مدرک فن بیان و سمینار دکتر آزمندیان داشته باشن و تو پیجای اینستاگرامی و مجلات زرد و شو های تلویزیونی حرف بزنن و کل دنیا رو فریب خورده توطئه گلوبالیستا فرض کنن! تازه کپرنیک و گالیله دوره پاکسازی کوانتمی برگزار نمی کردن از هر کس ده میلیون تیغ بزنن! پول میدادن خودشون میرفتن کنفرانس و جاهای مختلف که حرفاشون شنیده بشه نه که بگن آی ملت ما یه دانش عجیبی داریم به ما پول بدین تا بهتون بگیم چیه!


از طرفی من فکر میکنم چارچوب های علم هم دقیقا همون چیزایی هستن که دعوای علم و دین ازش شروع میشه! (باز بگین چارچوب مهم نیست!) نسل اولیه دانشمندان علم مدرن مثل نیوتون و گالیله، چارچوبهای جدید علم رو (یعنی مکانیک رو) در فراچارچوبها یا بسترهای الهیاتی جا می‌دادن و تعارضی با فعالیت دینی و علمی احساس نمی‌کردن، این در مورد دانشمندان مسلمان مثل ابوریحان یا ابن سینا یا ابن هیثم (ولی نه زکریای رازی :)) ) صادق بوده، اینا اساسا جهان رو به عنوان خلقت خدا میدیدن. اما به مرور که فعالیت علمی سازمان‌یافته تر میشه نیاز به فراچارچوب‌های فلسفی کمرنگ و کمرنگ‌تر میشه و تنها چیزی که باقی میمونه همین چارچوب‌های نظری بودن و دانشمندان به مرور احساس کردن که فراچارچوبهای فلسفی یا الهیاتی اضافی هستن و نیازی بهشون نیست و همین چارچوبهای نظری فیزیک کافی هستن، و خب چون داخل این چارچوبها هیچ خبری از خدا و پیغمبر و روح و ... نیست، به مرور رویه دانشمندان این شد که کل اون فراچارچوبهای الهیاتی یا حتی فلسفی رو انکار کنن و دعوا از اینجا شروع میشه ولی معمولا یه جاهایی مثل تکامل انسان جنجال به اوج میرسه.


یه چیزی که هست اینه که معمولا مردم عبارت «علم دینی» رو مسخره میکنن ولی تا جایی که من فهمیدم حرف آدمایی مثل گلشنی که از علم دینی دفاع میکن همینه که چارچوب های معمول علم رو درون بستر الهیاتی و دینی جا بدن از این جهت حرفشون خنده دار نیست و کاملا جدیه. ولی مشکل علم دینی توی خود مفهومش نیست، مشکل اینه که تو فضای سمی مثل ایران که شما میتونید با دو تا زد و بند یه پورپوزال احمقانه و پر از عبارت‌های گول زننده و قلمبه کلی بودجه بگیرید معمولا نتیجه این حرفا اینه که چند تا آدم قالتاق پیدا میشن یه بودجه تپل میگیرن تا روی موضوع علم دینی کار‌ کنن تهش هم نتیجه کار این میشه سردار سپاه میاد میگه ما سرمنشاء کوانتمیم و اصلا معادله شرودینگر رو ابن عربی بلد بوده!

علم دینی رو کسی میتونه پیگیری کنه که هم چارچوب دین رو خوب فهمیده (بگذریم از این بحث که برداشت‌های دینی متفاوت وجود داره) و هم چارچوب های فیزیک رو خوب فهمیده که خب تعداد این آدما اگر صفر نباشه ولی بیشتر از انگشت‌های یه دست نیست. ولی همین جا دادن چارچوب‌های علمی درون فراچارچوب‌های الهیاتی باعث میشه دانشمندان کاملا دیندار مثل عبدالسلام داشته باشیم که کار درجه یک علمی هم میکنن.

در مقام رد یا اثبات علم دینی نیستم و موضوع برای خودم کلی جای فکر داره ولی یه مثال از نحوه این جا دادن براتون بزنم که جا بیافته یعنی چی، مثلا دانشمند چارچوب علمی رو فعل یا سنت خدا میدونه نه قوانین ذاتی جهان، به همین خاطر این که مریم باکره حضرت عیسی رو به دنیا آورده باشه برای این آدم عجیب نیست چون خدا اصولا خودش این چارچوب های پایین علم رو به وجود آورده و هر وقت هم بخواد، نقضش میکنه. البته بحث خیلی زیاد و طولانیه و معمولا توضیحش هم به این سادگی هم نیست و من خیلی نمی‌خوام اینو پیگیری کنم فقط خواستم به دعوای علم و دین و شروع دعواش یه اشاره ای بکنم.


 



خب حالا می‌خوام به مهمترین سوالمون برسم که فکر کنم همون چیزه که تهش از این قال و مقال برای همه ما مهمه:

چرا باید به علم اعتماد کرد؟

آیا اصلا باید به علم اعتماد کرد؟

مثل همیشه قراره مسائل رو پیچیده تر کنم و به جای یه جواب بله/خیر به این سوال، به خود سوال حمله کنم 😁


اول از همه اصلا این «به علم اعتماد کنیم» یعنی چی؟ به چی و کجای علم دقیقا باید اعتماد کنیم؟ به واکسن و موبایل و ناسا؟ بر منکرش لعنت! ولی اینا که علم نیست، اینا تکنولوژیه و اعتماد به تکنولوژی نیازی به اعتماد به کلیت علم نداره کما این که همه زمین تختیا گوشی دارن و توی اینترنت مطلب می‌ نویسن، تو فقط کافیه ببینی که این تکنولوژی ها جواب میدن (شواهد جواب دادن اینا معمولا پیچیده نیست، شاید مورد واکسن یه مقدار پیچیده باشه که اونم واقعا با آماری که مردم تو دبیرستان یاد میگیرن قابل بیانه) ولی کلیت علم انبوهی قصه دیگه راجع به چارچوبها و مدلها و... داره که بسیار فراتر از واکسن و موبایل و تکنلوژیه و اصل مخالفت هم معمولا ریشه تو این چارچوبا و چیزای غیر تکنولوژیک داره.

در حالت کلی با تکنولوژی میشه حداکثر از نگاه ابزارگرایانه به علم دفاع کرد نه بیشتر. نگاه ابزارگرایانه هم اینطوریه که میگه علم فقط یه ابزار محاسبه و پیش‌بینی هستش و لزوما ربطی به حقیقت نداره، توی این نگاه کلا چارچوب ها و دغدغه‌های نظری (مثل گرانش کوانتومی یا نظریه ریسمان) چیزای لاکچری و اضافی هستن. واضحه که با این نگاه دعوای علم و دین هم از بیخ به وجود نمیاد و اتفاقا راه حل یه سری دیندارانی که دیدم برای حل دعوای علم و دین همین نگاه ابزارگرایانه به علم بوده.

ولی نگاه ابزارگرایانه غیر از این که دغدغه های نظری رو بی معنی میکنه، خیلی هم در عمل نگاه جالبی برای فیزیکدانای اولیه نبوده، هایزنبرگ توی کتاب جز و کل یه جا خاطره ای رو تعریف می‌کنه که توی اوج دعواهایی که سر کوانتم توی اروپا در جریان بود پا میشه برای یه کنفرانسی (شایدم فرصت) میره آمریکا، بعد اونجا یکی از آمریکاییا با خوشحالی بهش میگه حاجی من نمی‌دونم چرا این اروپاییا اینقدر مقاومت میکنن راجع به کوانتم، بابا ابزار محاسبه است دیگه خفه شید و محاسبه کنید، بعد از گفتن اینم انتظار داشته هایزنبرگ خوشحال بشه و استقبال کنه از حرفش ولی هایزنبرگ قاطی می‌کنه که چی چی و ابزار محاسبه این بود آرمان‌های ما؟ دعوا سر واقعیت طبیعته مهندس نیستیم که ماها، فیزیکدانیم خیر سرمون و ... خلاصه خیلی ناراحت میشه بنده خدا

ولی کلا چون بعد از جنگ جهانی همه مهاجرت میکنن آمریکا این روحیه عملگرایی آمریکایی در علم هم دمیده میشه و مردم تو بعضی حوزه‌ها رو میارن به این ایده که آره اینا همش ابزار محاسبه است و چه و چه... ولی خب واقعا این بود آرمان‌های ما؟ ما قرار بود صرفا خوراک محاسبه برای مهندسان تهیه کنیم؟ یا قرار بود طبیعت رو بفهمیم؟

بعدا بازم راجع به این «آفت ابزارگرایی» در علم برمیگردم اما تا اینجا اومدم اینم بگم که فقط یه نگاه به علم وجود داره که به نظرم سخیفتر از این نگاه ابزارگرایانه است اونم نگاهیه که کلمه «تولید علم» از توش در میاد! نگاه بازاری و کالایی به علم، انگار که دانشگاه کارخونه است و جامعه علمی هم کارگریه برای تولید محصول، حالا محصول چیه؟ تکنولوژی؟ نه! مقاله و ارجاع! این متاسفانه نگاه غالب سیاستمدارها هستش و بدبختانه به خاطر نفوذ این ابلهان داره به داخل جامعه علمی هم کشیده میشه.

بگذریم و برگردیم سراغ این بحث اعتماد به علم، داشتم میگفتم که اعتماد به علم یعنی مثلا باید چی کار کنیم؟ به چی اعتماد کنیم؟ بیاید چند تا کاندیدا برای اعتماد رو اسم ببریم:

۱) حرف دانشمندان! اگه بخوام یه جور نزدیکتر به ادبیات قبلی بگم میشه به حرف اعضای جامعه علمی، ولی یه مشکل جدی وجود داره: اعضای جامعه علمی دری وری زیاد میگن، خل و چل هم کم نیست بینشون، مثلا کری مولیس یه بیوشیمیدان نابغه بود که به خاطر ابداع یه روش فوق العاده مهم نوبل گرفته بود و بعضیا حتی معتقد بودن که تحقیقات زیست شناسی به قبل و بعد از کشف این بنده خدا تقسیم میشه ولی از انکار تغییرات اقلیمی و طالع بینی بگیرید تا این ایده که بیماری ایدز ربطی به ویروس HIV نداره رو ایشون بهش معتقد بود!


شاید بگین خب این خارج از تخصصش حرف زده ولی مورد تخصصی هم داریم! یکی هست به اسم لوک مونتانیه، طرف به خاطر کشف ویروس HIV نوبل پزشکی گرفته و کلا تو این موضوع ویروس شناسی آدم کله گنده ایه، ولی گیر داده بود که ویروس کرونا تو آزمایشگاه ساخته شده و بعد هم کلی از طرفش نقل قول شده بود که واکسن نزنید خطرناکه و اینا و بقیه جامعه علمی هم جواب دادن که پدر جان حق پدری به این جامعه داری احترامت واجبه چرت و پرت چرا میگی؟ خب این الان یه دانشمند درجه یک، باید به حرفش گوش کنیم؟


حتی اگه از چنین دری وری های استثنایی هم عبور کنیم یکی از موتور محرکه های علم دقیقا ایده های «تقریبا» دری وریه، (حالا نه در حد طالع بینی ولی تا حدی تو چارچوب دری وری محسوب میشه) یه بار یه چیز جالبی میخوندم که دلیل موفقیت ایشنتین یکیش این بوده که بیشتر از بقیه حرف میزد و بیشتر از بقیه هم دری وری و حرف اشتباه گفته بود ولی چون زیاد حرف زده بود احتمال حرف مهم زدنش هم بیشتر بود! خفنی علم تا اینجا این بوده که به نحوی تونسته از مجموعه همه دری وریا حرفای مهم و جدی بیرون بکشه البته بازم میگه چیزی که این کارو میکنه نه ابطال پذیری پوپره نه روش علمی! خلاصه اگه همین دری وریا نباشن علم به پیش نمیره ولی سوال اینه که اگه حرفای دانشمندان خیلی دری وری داره توش به کدوماش اعتماد کنیم؟

اینجا یه پرانتز باز کنم راجع به این خل و چل بازیای جامعه علمی، بعضیا یه سوال کاملا به جا میپرسن که خب کسی که تا این حد تفکر علمی و روش علمی رو بلده که نوبل گرفته چرا اسیر اباطیلی مثل طالع بینی میشه؟ معمولا ملت یه ذره مِن مِن میکنن که آره اینا روش علمی رو خوب بلد نبودن (مثل بسیجیا که میگن طرف انحرافش از اول معلوم بود:)) ) یا دیوونه شدن! ولی جوابش برای من واضحه: چیزی به اسم روش علمی اصلا وجود نداره، دارین دنبال قاتل بروسلی میگردین کلا!


خب اینجا به یه کاندید دیگه برای اعتماد میرسیم:
2) ژورنال هایی که مقالاتش داوری میشن! ولی اینم وضعش یه ذره بهتر از «حرف»های دانشمنداست، هدف داوری توی ژورنال این نیست که تعیین کنه مقاله درسته یا نه، چه بسیار مقالاتی بودن که توی ژورنال های خوب هم چاپ شدن اما الان میدونیم غلطن،

اصلا شما مقاله های مردم تو ۱۹۳۰-۱۹۴۰ راجع به ذرات و کوانتم رو ببینید یه چرت و پرتایی توش پیدا میشه که بیا و ببین، اونم نه از آدمای حاشیه، از یه آدمایی مثل دیراک حتی! ( مثلا دیراک اوایل فکر میکرد پروتون همون آنتی الکترونه!) این همونه که دری وری گفتن جز مهمی از کار علمیه، البته قاعدتا چرت و پرت معقول و تخصصی نه قانون جذب.

اون داوری به خاطر اینه که چک کنه طرف بدیهیات رو رعایت کرده یا نه، یا شاید سوتی بدی داده که حواسش نبوده و ... خلاصه مقاله داوری شده تو ژورنال اساسا مخاطب تخصصی توی جامعه علمی داره و هنوز به معنی درستیش نیست بلکه چاپ میشن تا جامعه علمی سرش بحث کنه.



۳) یه ایده یه ذره بهتر اینه که توافق جامعه علمی رو چک کنیم. ولی این موضوع پیچیده‌ای هستش، غیر از این که معمولا رای‌گیری وجود نداره که به راحتی بفهمیم توافق اکثریت روی چیه، تقریبا هیچوقت سر موضوعات روز توی جامعه علمی توافق صد درصد وجود نداره، حتی موضوعی مثل تغییرات اقلیمی که بزرگترین توافق علمی تاریخ حولش شکل گرفته بازم صد درصد نیست. موضوعاتی توافق صد درصد میشه که خیلی بدیهین: زمین کرویه ما تو بدنمون سلول داریم و عامل وبا یه میکروبه و نمک از ترکیب سدیم و کلر تشکیل شده و... خلاصه اغلب چیزایی که تو مدرسه و تا حدی دانشگاه درس میدن تنها چیزایین که جامعه علمی روش توافق کامل دارن تو بقیه چیزای تخصصی اصلا چنین توافقی وجود نداره


ممکنه اعتراض کنید که اون چیزای خیلی تخصصی هم چیزی نیست که مردم وسط جامعه بحث کنن، دعوای کف خیابون بیشتر همین چیزای بدیهی علمیه، مثلا یه هو یه جماعت ابلهی پیدا میشن میگن زمین تخته، به اینا چی بگیم؟ خب بابا در‌ این حدو دیگه اعتماد کنید دیگه!

راست میگید دعوای کف کوچه و خیابون سر همین چیزای بدیهیه نه اون بحثای تخصصی، کسی وسط خیابون سر این یقه جر نمی‌ده که مثلا گرانش کوانتومی حلقه درسته یا نظریه میدان اسپین دو، ولی من می‌خوام بگم باگ همین چیزای بدیهی هم همین موضوع «بابا اعتماد کنید» دیگه است! اما چطور؟

مشکل من با اعتماد کردن اینه که اتفاقا جذابیت علم برای من اینه که قرار نیست به چیزی اعتماد کنیم جز خودمون و عقلمون! برای این که بعضی حرفام در باره مشکل اعتماد کردن جا بیافته لازمه بعضی جنبه‌های علم رو دقیقتر بکاویم به خصوص اول باید بهتون نشون بدم که روش علمی وجود نداره! بعد نشون بدم که این درخواست «بابا اعتماد کنید دیگه» از یه جایی آب میخوره که کاملا مخالف روح علمه: دینداری عوامانه!


بیاید برای این که یه مثالی بزنم که چطور جامعه علمی راجع به یه موضوعی تصمیم میگیره و روش علمی کجای قضیه است مثال ماده تاریک رو بزنم.

قضیه ماده تاریک اینه که توی کهکشان‌ها و خوشه‌های کهکشانی مردم یه بار جرم رو از روی اثرات گرانشی حساب میکنن (مثل اندازه گرفتن خمیدگی نور در اثر خمش فضا-زمان یا اندازه گیری سرعت کهکشان‌ها وستاره ها که در اثر گرانش ایجاد میشه) به این جرم میشه گفت جرم گرانشی،

یه بار میشه جرم خوشه های کهکشانی و کهکشان‌ها رو از روی ستاره هایی که میبینیم حساب کنیم که بهش میگیم ماده روشن، قصه از جایی شروع میشه که تقریبا همه مشاهدات یه اختلاف حداقل ده برابر بین جرم روشن و جرم گرانشی میبینن، یعنی جرم گرانشی خیلی بیشتر از ماده روشنه،

یه ذره ساده تر بگم ما یه ترازو داریم (نظریه گرانش) که روی اون یه لیوان آب میذاریم (ماده روشن) و میبینیم ترازو عدد ده کیلو رو نشون میده! (واضحه که یه لیوان آب نهایتا با لیوانش میشه نیم کیلو) اینجا دو دسته کیهان شناس وجود دارن:

یه دسته اونایی که میگن یه جرمی با لیوان آب هست که نمیبینیم، مثلا ممکنه جنس شیشه اش خیلی سنگین باشه یا یه چیزی باشه که وصله به لیوان ولی دیده نمیشه و این ده کیلو وزن اونه، که اسم این جرم نادیدنی رو میذارن ماده تاریک


یه دسته دیگه اونایین که میگن آقا ترازو خرابه! (یعنی ما گرانش رو درست نمیشناسیم و اگه درست بشناسیم و مدلش کنیم این اختلاف حل میشه و هیچ ماده نا دیدنی در کار نیست)

خب اینجا چه تصمیمی باید گرفت؟ روش علمی چه شد؟ هل اتی کجا رفت؟

خب احتمالا میگید روش علمی اینه که بریم سراغ شواهد! آفرین! ولی شواهد متناقضن، هر دو طرف این دعوا شواهد وسوسه کننده ای دارن که اون طرف از توضیحش عاجزه ( دیگه وارد جزییات فنی نمیشم)

این درست مثل تصمیم گیری یه قاضی راجع به یه پرونده غیر واضحه، همگی احتمالا فیلم پلیسی و جنایی دیدید که مثلا یه سری شواهد هست که میگه لینکلن قاتله یه سری سرنخ‌ها هست که کار کار تیبگ هستش و یه سری شواهد دیگه میگه آبروزی این کارو کرده آخرش اصلا معلوم میشه یکی دیگه قاتل بوده!

کل جذابیت علم برای من همین فرایند استدلال کردنشه و این که نتیجه واضح نیست و باید به مسئله فکر کنیم و تصمیم بگیریم، اگه بنا بود یه چیزی به اسم روش علمی باشه که دانشمند فقط مجری روش علمی باشه و نتیجه روش علمی هر چی حکم کرد همون میشه نتیجه علم که اصلا علم خیلی بازی بیمزه‌ای میشد!

اصلا اگه روش علمی با این مشخصاتی که میگن وجود داشت (که یه روش عقلانیه که دانشمند مستقل از دین و نژاد و ترجیحات فلسفی و شخصی اون روش رو پی میگیره در علم و نتیجه هر چی شد شد) اون موقع که اصلا اختلاف نظر تو جامعه علمی وجود نداشت! همه با همه چی موافق بودن اون موقع، این اختلاف نظرا نشون دهنده این که اصلا چنین روشی با چنین مشخصاتی وجود نداره.

ممکنه بگید این اختلاف نظر به خاطر اینه که شواهد کامل نیستن، اگه شواهد کامل باشن دیگه اختلاف نظر از بین می‌ره! اینجاست که میگن از کرامات شیخ ما این است شیره را خورد و گفت شیرین است! اگه شواهد کامل باشن که دیگه روش برای چیه، داری میبینی دیگه! کل هنر روش علمی قراره این باشه که وقتی چیزا واضح نیستن ما رو به نتیجه برسونه اگه واضح باشه که دیگه اصلا بحث سر چیه.


حالا که بحث وضوح شواهد شد یه پرانتز اینجا باز کنم: یه نسل خیلی اولیه از فیلسوفان علم که به پوزیتیویست‌های منطقی معروف بودن معتقد بودن که علم فقط باید راجع به مشاهده پذیرا حرف بزنه بقیه اش چرت و پرته (این حرف قسمت مهمی از روش علمی اونها بود)، در‌جواب یه نقل قولی از هایزنبرگ هست که میگه اگه بخوایم به این قاعده متکی باشیم که جز مشتی بدیهیات ابلهانه چیز دیگه ای نمیشه گفت، چیزای جذاب علم همون چیزایی هستن که واضح نیستن و مشاهده ناپذیرن، چیزایی که واضحن و دیده میشه خیلی بیمزه‌ان و اصلا اهمیتی هم ندارن. (خدا بیامرز واینبرگ هم خیلی دل خوشی از پوزیتیویسم نداشته)

حالا اینم بگم غیر از این نقل قول از سمت دانشمندا، خود فیلسوفا هم حسابی از خجالت این ایده‌های رادیکال در ا‌ومدن مخصوصا بدترینش این بوده که نشون دادن این حرفا خودابطالگر هستن یعنی خودشون خودشون رو نقض میکردن خلاصه ملت این حرف که « فقط مشاهده پذیرا معنی دارن» رو خیلی وقته ول کردن.


خب اینجا دو تا سوال پیش میاد، یکی این که اگه روش علمی وجود نداره پس چطوری اینو جواب میدی که علم چرا داره اینقدر خوب کار میکنه؟

خب جواب این سوال اولی در کمال تعجب اینه که علم خیلی خوب کار میکنه دقیقا چون روش علمی وجود نداره!

اینجا به سوال دوم می‌رسیم: پس چرا ملت اینقدر یه روش علمی اعتقاد دارن؟ یعنی اشتباه میکنن؟

خب من توضیح جواب اولم رو با جواب دادن به سوال دوم میگم که چرا مردم فکر میکنن روش علمی وجود داره.

به قسمتی از این جواب برمیگرده به این واقعیت که «روش علمی وجود دارد» فرق داره با این که «در علم روش وجود دارد» گزاره اول غلطه و دومی نه! میتونید بگید حاجی سر کارمون گذاشتی از صبح هی گفتی روش علمی نیست روش علمی نیست حالا میگی علم روش داره؟ بله علوم به طور موضعی و مورد به مورد روش دارن ولی روش علمی کلی و جهانی و فراگیر وجود نداره، این جمله رو ممکنه خیلیا قبول داشته باشن اما اصلا تبعات و پیامدهای این حرف رو نمی‎فهمنن و همچنان اصرار میکنن که علم بهترین دستگاه معرفتیه، جلوتر میگم فرق بین وجود روش در علم با وجود «روش علمی» چیه و تبعات این فرق چیه.


بذارید به طور خاص راجع به نیوتون و به وجود اومدن چارچوب نیوتونی حرف بزنم تا ایده این که روش هست ولی روش علمی نیست واضح بشه، زمان نیوتون آدما با دو جنس مسئله متفاوت رو به رو بودن یکی حرکت پرتابه‌ها و مکانیک حرکات زمینی و دومی حرکت سیارات و کرات سماوی، تا سالها مردم (حتی تا حدی گالیله) فکر میکردن اینا دو تا مسئله متفاوت هستن با دو تا طبیعت متفاوت که نیاز به توضیحات جداگانه دارن.

کاری که نیوتون کرد این بود که فهمید این دو تا مسئله در واقع یه مسئله هستن و میشه هر دو رو توی یه چارچوب واحد، که همانا چارچوب نیوتونیه، توضیح داد و اینطوری شد که مکانیک نیوتونی متولد شد. این چارچوب نیوتونی هم مثل هر چارچوب دیگری روش شناسی خاص خودش رو با خودش به همراه داشت.

حالا نیوتون یه چکش داشت (چارچوب نیوتونی) و همه دنیا رو شبیه میخ میدید، اصلا به همین خاطر نیوتون این همه اصرار داشت که نور از ذره تشکیل شده، نیوتون که تا حالا اصلا هیچ آزمایشی مربوط به فوتون ندیده بود اما چون نور ذره ای رو راحتتر میشه توی مکانیک نیوتونی مدل کرد پس فرض میکرد که نور ذره است حتی با مکانیک سعی کرد قوانین شکست و بازتاب و حتی پراش رو توضیح بده.


ولی فیزیکدانا همون زمان فهمیدن چارچوب نیوتونی و روش‌شناسی همراهش روی نور کارگر نیست، پس با یه جرح و تعدیل‌های عمیقی روی چارچوب نیوتون یه چارچوب دیگه ساختن که شد فیزیک موج، این چارچوب هم از لحاظ مفهومی و روشی شباهت‌های خانوادگی با مکانیک نیوتونی داشت.

بعد قصه رسید به اتم هیدروژن، فیزیکدانا مثل هر آدم دیگه ای اولین کاری که کردن این بود که روشهایی که بلد بودن (یا چکش‌هایی که داشتند) رو زدن رو سر مسئله اتم هیدروژن و خب نتیجه افتضاح بود! بعدا آدما یه چارچوب دیگه ساختن که ترکیبی از مکانیک نیوتونی و فیزیک موج بود و اسمش شد مکانیک کوانتومی. علی القاعده این چارچوب جدید هم از نظر مفهومی و روش‌شناسی شباهت‌های مهمی با مکانیک نیوتونی و مکانیک موجی داشت اما تفاوتهای مهمی هم وجود داشت.


و کل تاریخ فیزیک و علم همینه، یه چارچوب و روش هست، بعد سعی که میکنن این روش رو توی مسایل مختلف استفاده کنن تا جایی که کار می‌کنه پیش میرن وقتی دیدن دیگه روش کار نمیکنه میرن دنبال یه روش دیگه (که روش جدید هم به روشهای قبلی معمولا شبیهه چون آدما با چیزای شبیه به هم راحتترن) و این کار هم هیچ الگوریتمی نداره.

نتیجه این فرایند یه مجموعه از روشها هستش که متناسب با مسائل مختلف ساخته شدن و به هم شبیهن ولی اشتراک مهمی با هم ندارن، اما وقتی دقت نمی‌کنید فکر میکنید اینا همه یه روش هستن یا یه اشتراک مهمی با هم دارن که توی بقیه حوزه‌ها وجود نداره! ولی اینا کلی روش متفاوت هستن که البته به خاطر پیشینه تاریخی مشترک به هم شباهت خانوادگی دارن اما اشتراک مهمی با هم ندارن.



اتفاقا به نظرم دقیقا همین هوشمندی موضعی و وابسته به مسئله و زمینه و مقید نبودن به یه روش خاص و مشخص هستش که علم رو اینقدر کارآمد کرده، این که نگاه میکنن به مسئله و بر طبق طبیعت و ماهیت مسئله و چیزایی که دم دستشونه روشی درست میکنن برای اون مسئله خاص که کار میکنه، ایده‌آلترین حالت اینه که یه چارچوب و روش بیشتر وجود نداشته باشه (و فروکاست گرایی به همین حالت ایده‌آل مربوطه) اما طبیعت خیلی خیلی پیچیده‌تر از اونیه که بشه با یه چارچوب توصیفش کرد با یه روش علمی ازش نتیجه گرفت. لااقل تا الان نشده.


بذارید یه مقدمه کوچولو بگم برای استدلال های بعدیم: به اعتقاد من ریاضی رو معمولا برای چیزی میشه نوشت که ساده است، اینجا ساده در برابر سخت نیست، بلکه ساده در برابر پیچیده است، ساده یعنی مثلا الکترون یه ذره است که کلا میشه با هفت هشت تا عدد توصیفش کرد، حتی گاز کامل هم یه سیستمه که با وجود پرتعداد بودن اجزاش، همه اجزاش یا یکسانن یا آمارشون مشخصه، ولی برای یه سیستم خیلی پیچیده (مثل کل بدن انسان) خیلی سخت میشه ریاضی نوشت، باید واقعا کارکشته باشی با کلی ابزار محاسبه مثل کامپیوتر و اینا که بتونی برای یه چیز پیچیده ریاضی بنویسی، یعنی هم باید ریاضی پیشرفته داشته باشی و هم ابزار محاسبه پیشرفته حتی در این حالت هم پیدا کردن توصیفات ریاضی میتونه غیر ممکن باشه و بیشتر توصیفاتی هم که همین الان برای سیستم های پیچیده داریم اصلا به دقت توصیفات سیستمهای ساده جواب نمیده.


یکی از هنرهای فیزیک اینه که میتونه با حذف عوامل مزاحم توی آزمایشگاه یه وضعیت ساده تولید کنه که میشه براش ریاضی نوشت، بعضا اونقدر ساده که تو چند خط میشه مدل ریاضیشو نوشت. صدالبته این توانایی کاملا به تکنولوژی وابسته است.

با این مقدمه اگه کسی ارسطو رو متهم کنه تو چرا سعی نکردی طبیعت رو ریاضی توصیف کنی و آزمایش روشمند انجام بدی، باید بهش گفت که خب حاجی با تکنولوژی اون زمان نمیشد اینقدر عوامل مزاحم رو حذف کرد که یه وضعیت ساده فیزیکی رسید و در نتیجه براش ریاضی نوشت، تنها سیستم خیلی ساده بدون عوامل مزاحم منظومه شمسی و تا حدی اپیتک و آینه بود که خب دقیقا اینا تنها چیزای طبیعی بودن که مدل ریاضی داشتن، واقعا با تکنولوژی اونموقع نمیشد بهتر از حرفایی که اونا زدن حرف زد.

در واقع این یه افسانه است که ارسطو به تجربه ارجاع نمی‌داده، ارسطو تجربه محور بود و اتفاقا چون بودجه دولتی داشت خیلی اطلاعات زیادی رو از جانوران گرد هم آورده بود ولی قاعدتا محدودیت داشت، واسه همین به نظرم حتی اگه واقعا ارسطو زیاد به استدلال تکیه میکرد، تو اون وضعیتی که ارسطو بود خیلی هوشمندانه برخورد کرده بود که برای خیلی از قسمت‌های طبیعت پیچیده روی زمین ترجیح میداد به جای آزمایش های پر خطا (که برای تکنولوژی اون زمان طبیعی بوده) از استدلال استفاده کنه که مطمئن تر بوده‌.

البته اینو بگم تا جایی که من از متون منطق ارسطویی فهمیدم ارسطو به مراتب تجربه‌گرا تر از یه فیزیکدان امروزی بوده، اگه منطق سنتی رو حرفای ارسطو فرض کنیم توی منطق سنتی ریاضی رو فقط و فقط برای چیزای هندسی و شمردن اشیا میشه نوشت و اگه به یه منطق‌دان سنتی بگید حجم صدا یه کمیت ریاضیه ناراحت میشه و میگه اندازه برای چیزیه که کمیت باشه در مورد صوت (و دما) میشه از شدت و ضعف حرف زد نه از کم و زیاد که این با شهود اولیه خیلی سازگارتره تا این حرف که میشه همه چیز رو با ریاضی بیان کرد.


برگردیم به بحث، اصلا بابا تا قرن ۱۷ ام مردم نتونسته بودن ساعتی بسازن که با دقت ثانیه کار کنه! همون بابلی‌های چهار هزار سال قبل هم میتونستن ثانیه رو از لحاظ ریاضی تعریف کنن ولی تکنولوژی اندازه گیری اونو نداشتن، چطوری انتظار دارین با اون سطح تکنولوژی ارسطو میتونست حرکت پرتابه رو با آزمایش و ریاضی مدل کنه؟

نیوتون هم که بعدا تونست این کارو بکنه اولا تکنولوژی سنجش خیلی خیلی پیشرفت کرده بود ثانیا خود ریاضی و فیزیک هم خیلی پیشرفت کرده بود، بدون هندسه تحلیلی دکارت و پیشرفتهای آدما در باره مفهوم حرکت و حساب دیفرانسیل و انتگرال (که خود اینا هم وابسته به پیشرفت جبر بوده) واقعا نمیشد مکانیک نیوتونی رو پیدا کرد.

حتی خود گالیله هم این هوشمندی رو به خرج میده، وقتی مشاهده تمیز مثل دیدن هلال زهره داره، خیلی بهش تکیه می‌کنه و دهن همه رو سرویس میکنه که خب بابا بیاید نگاه کنید به تلسکوپ اما وقتی بحث اینه که توپ سنگی زودتر میرسه به زمین یا توپ چوبی، به درستی تشخیص میده که اینجا استدلال کارامدتر از تجربه است (بله گالیله اون آزمایش پرت کردن توپ سنگی و چوبی از برج پیزا رو هیچ وقت انجام نداده و این هم یه افسانه است، گالیله برای نشون دادن این که زمان سقوط اجسام ربطی به جرمشون نداره از یه استدلال تر و تمیز استفاده میکنه چون احتمالا میدونسته که عوامل مزاحم مثل مقاومت هوا نمیذاره آزمایش رو به درستی انجام بدی و اینجا استدلال بهتره، در واقع اگه گالیله واقعا اون آزمایش رو انجام داده بود میدید که توپ سنگی زودتر از توپ چوبی به زمین میرسه!)


خلاصه جامعه علمی یه جامعه باهوش و دموکراتیک هستن که سعی میکنن متناسب با مسئله روشهایی رو استفاده کنن تا اون مسئله رو بفهمن، آیا این فرایند ممکنه به اشتباه بیانجامه؟ بله! آیا ممکنه مردم روش مزخرفی رو استفاده کنن ولی از شانس روششون جواب بده؟ بله! آیا این خطر وجود داره که مثلا آدما روشهای قبلی رو که بلدن جای نامتناسبی استفاده کنن؟ یا به اصطلاح نسبت به روشهای قبلی سوگیری داشته باشن؟ بله! من فکر می‌کنم حتی این اتفاق اوایل روانشناسی افتاده بود و مردم سعی میکردن با روشهایی که تو فیزیک بلدن روان آدم رو بشناسن، در حالی که روان آدم با الکترون خیلی خیلی فرق داره و روان هیچ دو آدمی شبیه هم نیست در حالی که همه الکترون ها مثل همن! ولی فکر میکنم روانشناسا کم کم دارن روشهای متناسبی با روان آدمی اختراع میکنن و دارن از زیر سایه سنگین اباطیل ابطال‌گرایی و روش علمی میان بیرون.


این سیستمی که از علم توضیح دادم به قدری پیچیده است که نمیشه این قضیه رو براش اثبات کرد که «علم حرفایی با بیشترین احتمال درستی رو میزنه» چه برسه به قضایای قویتر.


ولی من میتونم با اتکا به این چیزی که تعریف کردم یه قضیه رو نشون بدم: دانشمندان دروغ نمیگن! ممکنه اشتباه کنن ممکنه مزخرف بگن ، ممکنه دسته جمعی ابله بشن ولی دروغ نمیگن یا گول نمیزنن مردم رو، دلیلش همین دموکراسیه، اگه مثلا فایزر سر کارایی واکسنش دروغ بگه، دروغشون به واسطه دانشمندان چینی برملا میشه و برای همیشه حیثیت علمی اونا به باد میره، اگه چینیا دروغ بگن آمریکایی‌ها برملا میکنن، نمیشه این همه آدم با انگیزه‌های متفاوت رو وادار کرد یا تطمیع کرد که دروغ بگن، واسه همین من فکر میکنم سفر به ماه اتفاق افتاده، واکسن کار میکنه و زمین گرده، هر چند شواهد مستقیم هیچ کدوم رو هم ندیدیم ولی به این دموکراسی میشه اعتماد کرد که حداقل دروغ نمیگن.

ولی حالا جدایی از دروغ که گفتیم احتمالش توی دنیای علم بسیار پایینه، چطوری میشه از پس این خطرات (سوگیری، اشتباه دسته جمعی و ....) بر اومد؟ خب هیچ جور! پس چطوری به علم اعتماد کنیم؟ هیچ جور! :)) اصلا قرار نیست اعتماد کنیم.

پس چی کار کنیم؟

با این همه قصه ای که تعریف کردم عنصر اصلی فعالیت علمی برای من دو تا چیز بیشتر نیست: تفکر و گفت و گوی جمعی! ترکیب این دو تا تقریبا همیشه توی علم بوده و وقتی شما دارید توصیه میکنید که «به علم اعتماد کنید» اساسا دارید توصیه ای رو انجام میدید که دقیقا خلاف این ترکیبه!


جدایی از این که این ترکیب خلاف اعتماد کردنه یه دیدگاه‌های اشتباهی وجود داره که باعث میشه مردم این ترکیب رو اشتباه بفهمند.

قبل از این که تفکرات اشتباه حول این مفهوم رو بگم، اینو اضافه کنم که عمدا مشاهده رو با این تفکر و گفت و گوی جمعی قاطی نمی‌کنم، مشاهده به این دلیل میاد وسط که آدما درون همین تفکر و گفت و گوی علمی ممکنه یه جاهایی به این نتیجه برسن که مشاهده مهمه و باید بهش ارجاع داد و یه جایی هم نتیجه بگیرن که اینجا مشاهده گول زننده است یا یه چیزی توی مشاهده درست نیست و بهش ارجاع ندن، برای مثال گالیله وقتی میخواد بگه زمین دور خورشید میچرخه با این «مشاهده» رو به رو بوده که زمین ساکنه، چون طبق فیزیک اون زمان زمین اگه حرکت میکرد ما میدیدیم همه چیز میپره هوا و چون نمیبینیم پس ساکنه، ولی گالیله هوشمندانه این مشاهده رو فعلا میذاره کنار تا بعدا فیزیکی رو توسعه بده که زیرآب این «مشاهده» رو بزنه. خلاصه مشاهده همیشه اصل و اساس نیست و در استفاده از مشاهده باید مطلقا هوشمندی به خرج داد.

اونجایی هم که فاینمن میگه تئوری شما هر چه قدر هم زیبا باشه اگه با مشاهده نخونه پس غلطه، اون حرفش درباره مدل‌ها درسته، بله مدل اگه با مشاهده نخونه غلطه ولی چارچوب اینطور نیست.

خب برگردیم سر دیدگاه های اشتباه راجع به تکفر و گفت و گوی جمعی در علم.

اولین دیدگاه اشتباه اینه که مردم فکر میکنن «تفکر تابع منطق هستش و قوانین منطق قوانین تفکر هستن» بنابر این منطق یکی از روشهای علمه، این اشتباهه و اصلا اینطور نیست، تفکر خیلی سرکش‌تر از منطق هستش و منطق به هیچ وجه قوانین تفکر نیست، ارسطو با تفکر قوانین منطق کلاسیک رو تعیین کرد و فرگه با تفکر فهمید منطق کلاسیک مشکل داره و براوئر با تفکر منطق شهودگرایی رو وضع کرد، تفکر بالاتر از منطقه و بسیار سرکش‌تره و گاهی عناصری شبیه دیوانگی یا «خوابگردی» در تفکر وجود دارن که اتفاقا گاهی موثر هستن و به نتیجه میرسن.

همین آقامون فایمن نوبلش رو به خاطر چیزی گرفت که خودش بهش میگفت «شعبده بازی»! به خاطر این که کارش از لحاظ منطقی درست نبود باید یه چیز بینهایت بزرگی رو فرض می‌کرد که اگه به خودش ضرب بشه نه تنها خیلی بینهایت بزرگتر نمیشه بلکه کوچیکتر میشه که خب کاملا از نظر منطقی غلطه! ولی فعلا حفظش کردن چون جواب میداد، بیست سال اینا طول کشید تا آدما بالاخره بتونن یه جوری به کمک روشهای ماده چگال بفهمن اون «شعبده بازی» خیلی هم کار غیر منطقی نیست ( و البته فاینمن قبل از این زمان نوبلش رو گرفته بود!) و به طور کلی هم وجود تناقض منطقی توی تئوری های علمی در مراحل ابتدایی کاملا معمول هست و نمونه های تاریخ علمی این قضیه هم زیاده که دانشمندان به دلایل دیگری گاهی با تناقض کنار میان به این امید که شاید در آینده حلش کنن و اینطوری نیست که با ظاهر شدن اولین تناقض منطقی تئوری رو کامل رها کنن.


به نظر من قضیه ناتمامیت گودل خودش نشانه‌ای از اینه که اگه فرآیند تفکر رو خیلی مکانیکی کنید حتی در موضوع ساده‌ای مثل حساب اعداد طبیعی هم به بن بست‌های ناجوری میرسید، چه برسه به موضوع بینهایت پیچیده‌ای مثل طبیعت، این تفکر غیر مکانیکی سرکش هستش که امید میره بتونه همه نتایج حساب اعداد طبیعی رو بفهمه نه تفکر مکانیکی اصول موضوعه‌ای و متناهی.

همینطور این تفکر سرکش بدون قید و بند و بدون روش علمیه که امید میره بتونه تمام حقایق جهان رو بشناسه نه تفکر روشمند خشک. واسه همینه میگم تمام قدرت و خفن بودن علم دقیقا به اینه که روش علمی وجود نداره و تفکر همیشه ناظر و بالا سر کل این فراینده.


گمون کنم چیزی که باعث این اشتباه میشه که تصور میکنیم قوانین مکانیکی و منطقی در علم وجود داره اینه که ما فکر می‌کنیم تفکر مساوی استدلاله، استدلال یکی از شیوه‌های تفکره که تا حدودی تابع قوانین منطق هست ولی تفکر اصولا وحشی‌تر‌ و سرکش‌تر و قانون گریزتر از استدلاله مخصوصا استدلال وقتی خیلی مرحله به مرحله میشه تعداد مراحلش زیاد میشه از کنترل شهود خارج میشه و ممکنه مثلا به تناقض برسه که خلاف شهوده، من فکر میکنم واسه همین مولانا میگه پای استدلالیان چوبین بود، پای چوبین سخت بی‌تمکین بود (منم باهاش موافقم) زیاده‌روی توی استدلال وقتی شهود کافی وجود نداره کار خطرناکیه و معمولاً نتایج خوشایندی نداره‌ و به چیزایی مثل پارادوکس لاک‌پشت و آشیل میرسیم.

همینطور زیاده‌روی توی مشاهده و شواهد جمع کردن هم وقتی نظریه مناسبی برای ساماندهی مشاهدات وجود نداره کاملا مخربه و میتونه حتی اون حوزه رو فلج کنه، مخصوصا جایی میخوندم که این بلا تا حدی سر روانشناسی اومده بوده.

یه دیدگاه اشتباهی هم هست که این گفت و گوی علمی هم کاملا عاقلانه و بدون سوگیریه، ولی اینم درست نیست، این گفت و گوی علمی اکثر خطاها و سوگیری های اجتماعی گفت و گوهای عادی ما رو با شدت کمتری داره واسه همینه که اصلا نمیشه از بیشترین احتمال درستی و اینا حرف زد و علم رو «بهترین دستگاه معرفتی» دونست.


اما این آنارشی برای آدما خیلی ترسناک و غیر قابل هضم هستش، آدما نمیتونن قبول کنن یه چیز سرکش بدون روش می‌تونه نتایجی این چنین عظیم جالب توجه به بار بیاره و این قدر عمیق دنیای ما رو تغییر بده، در نتیجه یک بت می‌تراشند به اسم روش علمی و بهش پناه می‌برند و این بت قراره کل فعالیت‌های علمی رو یکپارچه کنه و تضمین کنه که نتایج علمی یا درستن یا بیشترین احتمال درستی رو دارن.

بیاید یه ذره عمیقتر نقش این بت روش علمی رو در دفاع از علم توضیح بدم: تفاوت حالتی که یک روش علمی یکتا وجود داره با وقتی که روش یکتا وجود نداره ولی چندین روش متفاوت اما با شباهت‌های خانوادگی نسبت به هم وجود دارن اینه که اگه روش یکتا وجود داشت اونوقت میشد با بررسی این روش فهمید که علم عقلانیه یا نه، این کاری بود که فیلسوفان اولیه علم انجام میدادن و می‌خواستن با تعریف روش علمی از عقلانیت علم در برابر بقیه چیزا دفاع کنن.

این کار توی ریاضی رایجه، ریاضیدانا برای چیزای شهودی مثل پیوستگی، تعاریف صوری و فرمال مثل اپسیلون و دلتا پیدا میکنن، بعد شما اگه فرض کنید همه توابعی که خاصیت پیوستگی رو دارن در یک تعریف فرمال و صوری (اپسیلون و دلتا ) صدق میکنن اونوقت میشه به کمک این تعریف صوری قضایایی اثبات کرد که در مورد تمام توابع پیوسته صدق کنه (در حالی که بدون تعریف صوری و صرفا با اتکا به شهود این که «خط پیوسته چیزیه که بریدگی نداره» این کار ممکن نیست و شما نمیتونید قضایای مفیدی اثبات کنید)

فیلسوفان علم اولیه هم میخواستن بگن فعالیت‌های علمی خواص ثابتی دارن که به کمک اون خواص میشه قضایای عقلانیت فعالیت علمی رو ثابت کرد، این همینطور راحتترین راه خلاص شدن از شر چیزایی مثل طالع‌بینی و قانون جذبه چون لازم نیست راجع به همشون مورد به مورد فکر کنیم، راه مقابله باهاشون ساده است: از روش علمی پیروی میکنن؟ نه؟ پس دری ورین.

اما اگه چنین چیزی وجود نداشته باشه چی؟ اونوقت باید تنبلی رو بذارین کنار و روی تک تک موضوعات علمی و غیر علمی فکر کنید که عاقلانه است یا نه.


تفکر هم کار سخت و وقت‌گیری هستش و چون فاعل تفکر خودِ انسانه اگه اشتباهی هم درش باشه آدم باید مسئولیتش رو به عهده بگیره، این دردناکه و من فکر میکنم آدما برای این که از زیر مسئولیت فکر کردن در برن به هر چیزی پناه می‌برند، کشیش‌ها در کلیسا وقتی حکم قتل و شکنجه صادر میکردن می‌گفتن این حکم دینه و پشت دین قایم میشدن و زیر بار مسئولیت تفکر اشتباه خودشون نمی‌رفتن.


این کاریه که روش علمی داره برای دانشمندان انجام میده، دانشمندان فکر میکنن استدلال میکنن و ممکنه اشتباه کنن، ولی اگه اشتباهی رخ بده مسئول این اشتباه کیه؟ بله روش علمی! اونا که گناهی ندارن صادقانه روش علمی رو انجام دادن و نتیجه اش اون شده، ولی اگه بگیم چنین روش علمی وجود نداره اون موقع به ناچار باید قبول کنن که سر هر موضوعی فکر کنن (و واقعا میکنن ولی قبول مسئولیت نمیکنن)


من فکر میکنم این که بین موجه بودن یک باور با درست بودنش تفکیک قائل میشن زیر سر همین فرار از مسئولیت فکر کردنه، یعنی مثلا باور به زمین مرکزی زمان ارسطو با توجه به شواهد اون زمان موجه بود و هر آدم عاقلی با اون شواهد به این نتیجه میرسد ولی خب این فقط به خاطر شواهد ناقص بود و اون آدما گناهی نداشتن و روش علمی اونها درست بود.



یه بخشی از این تراشیدن بت روش علمی به نظرم وابسته به این یه واقعیته که ما تو مدرسه و زندگی و آموزشهای دیگه هیچ وقت فکر کردن یاد نمیگیریم، فقط یه سری اطلاعات و توانایی‌ها و مهارت‌ها یاد میگیریم برای استفاده کردن توی موقعیت های پیش بینی پذیر که بدون فکر کردن بشه از اونا استفاده کرد (برای همینم هست که معمولا ریسرچرهای موفق توی زندگی عادی آدمای مشکل داری هستن چون توانایی اونا به درد فکر کردن روی مسائل جدید میخوره نه مسائل از پیش موجود)

در واقع اکثر مواقع آدما به جای فکر کردن، فقط اعتماد کردن یاد میگیرن، آدما اول تو مدرسه یاد میگیرن به معلم اعتماد کنن (به کمک یه سیستم تنبیه و تشویق که اگه چیزی که معلم میگه رو ننویسی نمره از دست میدی) بعد یاد میگیرن به کتابا و مراجع اجتماعی اعتماد کنن و آخر سر هم قراره به علم اعتماد کنن ولی هیچ وقت یاد نمیگیرن که فکر کنن!


و باگ اعتماد کردن دقیقا همین‌جاست: اعتماد آدما دست تو که نیست، یه هو می‌بینی به خاطر بودن در جمعی متفاوت یا باور به مراجعی متفاوت، به چیزای مزخرفی اعتماد کردن بدون این که حتی فکر کنن و این بزرگترین باگ این توصیه «بابا اعتماد کنید دیگه» هستش.

در واقع تا زمانی که تو به آدما فکر کردن یاد ندادی که خودشون قضاوت کنن کدوم حرف علمی قابل اعتماده و کدوم مشکل داره مجبوری فقط بهشون بگی ایمان بیارید، اما دردسر این ایمان آوردن جدی تر از چیزیه که فکرشو میکنید.


دردسر ایمان آوردن اینه که با این توصیفاتی که از علم کردم همیشه ایده‌های دانشمندان ایده های خوبی نیست و خیلی وقتا مزخرف از آب در میاد، اونوقت کسی که ایمان آورده با دیدن این صحنه کافر میشه میره دنبال یه چیز دیگه که بهش ایمان بیاره، مشکل از علم نیست، علم سیستمش همینطوریه، مشکل دقیقا اینه که شما به جای این که به آدما فکر کردن یاد بدید، ایمان آوردن و اعتماد کردن یاد دادید و علم مناسب این کار نیست.

به طور خاص توی مبارزه مروجان علم با چیزی که خودشون بهش میگن «شبه علم» این بت روش علمی و ایمان بهش کاربرد جدی داره و پیامدهای خودش رو هم داره ( من به طور کلی از این مفهوم و کلمه «شبه علم» خوشم نمیاد ولی دیگه چون جا افتاده منم استفاده میکنم)


همون‌طور که گفتم روش مبارزه مروجان علم با شبه علم ساده است: اگر یک گزاره با روش علمی سازگار نیست آنگاه دری وریه، شبه علم سازگار نیست پس دری وریه. حتی اگه فرص کنیم اصلا روش علمی وجود داشته باشه و این استدلال درستی باشه اما ابدا برای پیروان اون شبه علم خاص قانع کننده نیست، اونا اصلا این استدلال براشون مهم نیست، اونا میگن ما یه حرفی داریم میزنیم حرف ما رو نقد کن این چرت و پرتا چیه داری میگی؟


مشکل وقتی جدیتر میشه که بدونیم این بت روش علمی باعث تنبلی مروج‌های علم در درک پیروان به قول خودشون شبه علم و حتی خود علم شده، شبه علم تبدیل میشه به یه چیز نجس که نباید بهش فکر کرد، علم هم که حتما حقیقته و من لازم نیست زیاد کند و کاو کنم و طرفدارهای شبه علم هم حتما احمقن که به شبه علم باور دارن، ولی واقعا اونا احمقن؟ و اگه نیستن این روش مناسبی برای قانع کردنشونه؟


بذارید یه خاطره از فروم آوا استار تعریف کنم، یه بار یه بنده خدایی اومده بود توی فروم و ادعا میکرد که شما نمیتونید اثبات کنید زمین دور خورشید میچرخه، من میگم محور دوران زمین از مکه میگذره.


واکنش بچه ها قابل پیش‌بینی بود: تو احمقی، استدلال علمی بلد نیستی، مهمل بافتی، از قرن فلان موندی و... واضحه که طرف قانع نشد. حتی اونایی که سعی میکردن براش استدلال کنن هم نمیتونستن قانعش کنن.

مشکل این بود که بچه ها نه به خودشون زحمت داده بودن حرف اون بنده خدا رو گوش بدن و ببین چی میگه و گیر حرفش چیه، نه حتی بیشترشون درک درستی از چرایی گردش زمین به دور خورشید داشتن و این که چطور از این حرف باید دفاع کرد، صرفا به علم ایمان داشتن که اگه میگه زمین دور خورشید میچرخه حتما راست میگه و با همین چماق روش علمی داشتن میکوبیدن رو سر طرف، این ایده رو هم داشتن که اصلا نباید کوچکترین عقب‌نشینی بکنن چون ما که قطعا میدونیم زمین داره دور خورشید میچرخه و علم اینو اثبات کرده حتما.


ولی من یه کاری کردم، بهش گفتم ببین تو راست میگی، من نمیتونم اثبات کنم زمین دور خورشید میگرده، ولی تو هم نمیتونی اثبات کنی که زمین دور مکه میچرخه، حرکت نسبیه، آره یکی می‌تونست از اول مثل بطلمیوس زمین رو ثابت در نظر بگیره و کل مدلش رو اینطوری ببره جلو، ولی علاوه بر تمام بدبختی هایی که بطلمیوس کشید برای این که منظومه شمسی رو با زمین ثابت مدل کنه، تو باید کلی بدبختی بیشتر هم بکشی سر این که توضیح بدی مثلا تابش زمینه و کهکشان راه شیری و کلی چیز دیگه که پیدا کردیم چطوری با مدل محور مکه توضیح بدی در حالی که ما برای همه اینا توضیح داریم، و اگه بخوای از اول داستان رو با مدل محور مکه توجیه کنی با پیچدگی وحشتناک زیادی مواجه میشی بدون این که سود خاصی داشته باشه.


و طرف قبول کرد! دست کم این یه مورد خاص رو قبول کرد که نمیشه بحث کرد رفت سراغ قسمت‌های دیگه.

کلیت حرفم اینه که این روش فعلی مبارزه با خرافات و شبه علم تنها کاری میکنه اینه که به کسی که از قبل به مرجعیت علم ایمان آورده جواب میده، ولی کسی که از اول اصلا تو چارچوب علمی فکر نمیکنه یا مرجعش برای درست و غلطی یه حرف، یه جمع غیر علمیه، این روش فقط دلسردی ایجاد میکنه و طرف مثل یک آتش زیر خاکستر باقی میمونه.

این روش مبارزه با شبه علم و تاکید روی روش علمی و توصیه این که اعتماد کنید یا ایمان بیارید کاملا روش آخوندیه!

در واقع حتی مبارزه اشون هم کاملا «مبارزه» است، به جای یه بستر استدلالی برای قانع کردن یه جور جنگ جانانه راه انداختن که شبه علم مطلقا تحقیر میشه، هیچ عقب نشینی پذیرفته نیست و دو راه بیشتر نیست، یا طرفدارهای شبه علم باید دربست همه حرفای شما رو قبول کنن یا حذف بشن که این کاملا شبیه جنگ‌های مقدسه.


این روش آخوندی در مبارزه با شبه علم و اصطلاحا ترویج علم از یه چیزی ناشی میشه که اولش عجیب به نظر میاد و اولش آدم باورش نمیشه ولی من دلایل زیادی دارم که این یه موضوع واقعیه: نقش علم توی ذهن خیلی از دوستداران علم، جای نقش دین توی ذهن دین داران رو گرفته!

یه حرف قشنگی بود یادم نیست کجا شنیدم ولی نقل به مضمونش این بود که آدمایی که با تربیت و منطق دینی بزرگ شدن، حتی وقتی آتییست هم بشن منش دیندارانه خودشون رو رها نمیکنن، فقط محتوی باورشون عوض میشه فُرمش همون فرم دینداریه

من فکر میکنم اساسا این سوال که «آیا باید به علم اعتماد کنیم یا نه؟» دقیقا از همین نگاه دینی نشآت گرفته، ما به خاطر آموزشهای غلط اجتماعی یه کارکردهایی از دین انتظار داریم، یکیش این که به یه سری پرسش‌های ما جوابهای محکم و بدون تردید بده، چون فکر می‌کنیم منشا این جوابها هم وحی الهی هستش دیگه خیالمون راحته که اوکی، جوابا محکم و قطعی هستن چون از منبع محکم و قطعی میان، حالا همین عادت رو بر میداریم میاریم توی علم، روش علمی میشینه جای خدا (به عنوان منبع قطعی و محکم) و علم میشینه جای دین و تهش با این سوال مواجه میشیم که «آیا باید به علم اعتماد کنیم؟» و جوابش هم توی این منطق از دو حال خارج نیست، یا تبدیل می‌شیم به دینداران جدید و متعصبانه میگیم «بله باید به علم اعتماد کرد و هر کی نکنه خر و شامپانزه است» یا صرفا به خاطر پافشاری روی دین سنتی خودمون میگیم که «نه خیر آقا علم که نمیتونه همه چیزو اثبات کنه».


حالا اونایی که عاقلترن و دستی تو کار علمی هم دارن معمولا میگن: روش علمی اتفاقا خوبیش اینه که قطعیت نداره ولی جوابهاش با بیشترین احتمال، درست هستن و «علم کار می‌کنه» یا «علم جواب میده»، حتی اگه از اینم بگذریم که خدای «روش علمی» به جای تفکر انسانی دانشمند اینجا هنوز حضور داره (اما کمرنگ‌تر) اما ته روز اینا هم با همین چماق «بیشترین احتمال درستی» و «روشمندی علمی» ادعا می‌کنن که علم خیلی بیشتر از بقیه چیزایی که داریم قابل اعتماده و نهایتا به همون شعارهای : «علم پیروز است» «جهل مغلوب است» و... میرسن، حرفایی که شبیه اون آیه های کتب مقدس که میگه ضعیفان وارث زمین میشن و دین حق پیروز میشه و ...

اصلا خود این منطق «علم درسته چون کار میکنه» دقیقا یه منطق دینیه! توی دین وقتی یه پیامبر به ملت میگفت ایمان بیارید اولش سعی میکرد با استدلال قانعشون کنه خب بابا فکر کنید این ستاره که غروب میکنه نمیتونه خدا باشه اون بت که تو با دست خودت ساختی نمیتونه خدا باشه و ... پس خدا خدای یگانه است و ... ولی تهش وقتی میدید نمیتونه مردم رو قانع کنه مجبور میشد یه معجزه رو کنه! و حدس بزنید که چی میشد؟! بله ملت ایمان میاوردن :)) حالا این منطق «به علم باور دارم چون علم کار میکند» هم همینه، دستاورد های علمی این قرن واقعا شبیه معجزه هستن، این معجزه اونقدری قدرتمند هست که مردم رو نسبت به تمام منطق و هسته مفروضاتش کور کنه و همه دربست قبولش کنند و ایمان بیارند.

به طور کلی هم این جمله «علم درسته چون کار میکنه» باگ جدی داره، اولا مدل بطلمیوسی و فیزیک ارسطویی هم کار میکرد، تو با فیزیک ارسطویی میتونستی بالن درست کنی! کافی بود بدونی که آتش دوست داره به بالا حرکت کنه و اگه محصورش کنیم میتونه ما رو هم با خودش ببره بالا، اما همه میدونیم الان نگاه ارسطویی چه جایگاهی داره.


ثانیا این جمله یه جور تکنولوژی‌زدگی پنهان توی خودش داره که من ازش بدم میاد. گالیله و نیوتون واقعا نگران فهم جهان بودن، برای اونا این که یه مدل صرفا «کار میکنه» یا «جواب میده» کافی نبود، باید توی چارچوب مورد استفاده اشون انسجام منطقی و مفهومی هم وجود میداشت چون هدف آخر فهم جهان بود نه ساختن یه مدل که کار کنه، ولی همونطور که قبلا گفتم این آفت عملگرایی خام آمریکایی باعث شده که این موضوع کمرنگ تر بشه،

یه جور دیگه بخوام بگم «کار کردن» بدون شک بخش مهمی از علمه، قاعدتا نظریه باید با مشاهده سازگار باشه یا اصطلاحا «کار بکنه» وگرنه اصلا توصیف طبیعت معنی نداره اما اگه هدف ما فهم جهان هم هست انسجام مفهومی و منطقی تئوری ها هم مهمه، بنا بر این قیدی که توی اون تفکر و گفت و گوی جمعی بهش میرسن هم انسجام منطقی و مفهومیه و هم مشاهده یا «کار کردن» اما میشه به این دو تا وزن‌های متفاوتی داد و تکنولوژی‌زدگی امروز ما باعث شده که ما وزن «کار کردن» رو خیلی بیشتر از انسجام مفهومی و منطقی در نظر بگیریم، نتیجه اش اینه که در کوتاه مدت علم واقعا بهتر کار میکنه چون به کار کردن بیشتر بها میده اما هم این که دیگه نمیشه خیلی روی ادعای «فهم طبیعت» حساب باز کرد و دوم این که در درازمدت قطعا به بن بست میرسه چرا که وقتی ما یه چیزی رو درست نفهمیدیم دیر یا زود یه جایی به باگ جدی خواهیم خورد و مجبور میشیم برگردیم دوباره به مبانی فکر کنیم، اتفاقی که کم کم داره برای کوانتم میافته.

آفت جدی‌تر دیگه‌ی این وزن بیشتر «کار کردن» نسبت به انسجام مفهومی اینه که چون شما صرفا بر اساس کار کردن به علم ایمان آوردین دیگه به خودتون زحمت نمیدین برین فرضهای زیربنایی و منطق و روشهای علم رو درست و عمیق بفهمین، در نتیجه وقتی هم میخواین کسی رو به راه راست هدایت کنید براش از تکنولوژی و معجزات علمی حرف میزنین نه از روشها و منطق موجود در علم چون خودتون هم درست نمیدونین اینا چین! (چه قدر من از این تبلیغات تکنولوژی و ایلان ماسک به عنوان ترویج علم بدم میاد!)

و مشکل وقتی حادتر میشه که کسی انتقاد مبنایی از علم میکنه، تو این وضعیت چون خودتون هم مبنا رو درست بلد نیستین با روش آخوندی و کاملا متعصبانه بدرقه اش میکنید: تو احمقی و از قرن فلان موندی و .... (معادل آخوندیش میشه این که تو آلت دست شیطان شدی و شبه به جانت افتاده و ...)


همه اینا از گور اون بُت روش علمی بلند میشه که جای تفکر مورد به مورد دانشمندان رو لاپوشونی میکنه طوری که خیلی وقتا خود دانشمندا هم باورشون میشه همچین چیزی وجود داره! باگ «بابا اعتماد کنید دیگه» اینه که به جای یاد دادن این تفکرمحوری مورد به مورد در علم، سعی میکنه دین جایگیرشده در ذهن آدما رو عوض کنه و یه دینِ جدید جاش بنشونه.

اینم اضافه کنم این رویکرد من به علم باعث میشه که اون تعصب مذهبی علم‌دوستان رو نسبت به شبه علم نداشته باشم، من به نظرم موضوعی مثل آگاهی کیهانی سراسر مزخرف نیست، حتی آدم‌های مهمی هم در مقاطعی به این موضوع فکر کردن، برای مثال پنروز و حتی فون نوینمان به موضوع ارتباط آگاهی و کوانتم فکر کردند، این که با یه افسوس مذهبی بگیم که ای بابا پنروز هم اسیرشبه علم شده تا حدی مسخره کردن خودمونه! ارسال پالس انرژی و مثبت فکر کردن احتمالا کاملا مزخرفه ولی باز با تعصب کامل نمیگم مزخرف محضه، باید مورد به مورد به چیزایی که میگیم شبه علم فکر کرد شاید بعضی هاشون توان گفت و گو داشته باشن و ایده های جالبی درونشون باشه

این رویکرد تا حدی روادار من در برابر شبه علم باعث میشه آدما بترسن از این که مزخرفات زیادی وارد دنیای ما بشه، من این نگرانی رو درک میکنم، اما راهش ریشه کن کردن هرچیز غیر علمی نیست، راهش اینه که ما به جای این که آدما رو به زور مومن به علم کنیم تا همه خرافه و شبه علم ها رو یکجا بریزن دور و به ما ایمان بیارن، باید به آدما قدرت فکر کردن بدیم که خودشون تشخیص بدن چی درسته چی غلطه چی مشکوکه و چی محتمله.

انتظار ندارم آدما به حدی از سواد برسن که بین ماده تاریک سرد و گرانش تعمیم یافته قضاوت کنن، اما حداقلی از استدلال و فکر کردن رو باید به آدما یاد داد که بتونن فرق روغن بنفشه با واکسن رو تشخیص بدن.

آیا این پیشنهاد من که به جای علم علم علم کردن برای آدما واقعا بهشون فکر کردن یاد بدیم واقعا عملی هست؟

به چند دلیل فکر می کنم نه!

اولا سبک زندگی امروز ما کاملا خلاف این پیشنهاده، جدای از آموزش گوسفندپرور ما، کسی که هشت ساعت در روز کار میکنه و هشت ساعتم میخوابه و احتمالا سه چهار ساعتم صرف ضروریات میکنه (غذا و ...) فقط چهار ساعت در روز براش زمان میمونه که احتمالا ترجیح میده خوش بگذرونه و اصلا صنعت سرگرمی هم برای همین وجود داره.

ثانیا بدتر از این، جاهایی که مثلااااااااااا بستر گفت و گو و آزادی بیانه به شدت از نظر الگوریتمی طوری برنامه ریزی شده که یه گفت و گوی همدلانه رو ناممکن می‌کنه و فقط باعث رونق گرفتن اون جنگ مذهبی میشه.

اگر دنیای ما دنیایی بود که معیشت انسان ها با چهار ساعت کار در روز تامین میشد و آدما هم گفت و گو و فکر کردن بلد بودن اون موقع میشد انتظار داشت که آدما یه تایمی رو‌ توی روز به فکر کردن اختصاص بدن‌ طوری که چیز جذابی از توش بیرون بیاد ولی خب اینطوری نیست با این همه میشه از چنین دنیای ایده آلی حرف زد همچنان.

ثالثا و مهمتر از همه من واقعا تصور میکنم ماها اصولا طالب حقیقت هم نیستیم. این ایده رو هم اتفاقا از خود علم یاد گرفتم! علم به ما یاد میده که ماها تکامل پیدا کردیم تا توی دشت های آفریقا به طور اجتماعی زنده بمونیم نه این که حقیقت رو کشف کنیم، و کسی که روی خودش کار نکرده باشه دیفالتش اینه که تعلق اجتماعیش مهمتر از حقیقت باشه.

همین باعث به وجود اومدن این تصور قوی در من میشه که مبارزان علیه شبه علم واقعا دغدغه حقیقت ندارن، ایده من اینه که ما آدما موجودات اجتماعیی هستیم که گروه بندی های بین ما مهمتر از حقیقته، این قضیه مستقل از اینوری اونوری مذهبی غیر مذهبی، تحصیلکرده بی سواد و .... هستش و تقریبا همه به این ماجرا مبتلا هستن، در نتیجه تصورم اینه که مبارزان علیه شبه علم نوعا گروهی از تحصیل کرده ها هستن که چون به ساحت علم مدرن احساس تعلق می کنن و خودشون رو متعلق به گروه «علمی‌ها» می دونن، با هر چیزی که مخالف یا مغایرش باشه و خارج از این دایره باشه به شدت برخورد می کنن.

توی این وضعیت هم منطق دفاع از علم منطق کل کل فوتبالیه، همونطور که توی کل کل فوتبالی هیچ منطقی وجود نداره و هر کی میگه تیمش توی کدوم بازی بیشتر گل زده یا بیشتر قهرمان شده، توی اینجا هم معمولا دفاع از علم ناظر به دستاوردها (گل های زده بیشتر!) هستش و نه یک دفاع مبنایی، حمله به شبه علم هم با توجه به کاربردی نبودنشه و اینجا هم باز برای من قانع کننده نیست، این که طب مدرن در برابر طب سنتی خیلی موفق بوده برای من استدلالی علیه طب سنتی نیست، ولی تحلیل مبنایی شبیه این که «طب سنتی مبتنی بر نظریه چهار عنصر ارسطو است» یه استدلال قوی علیه طب سنتیه.


این ماجرا در ترکیب با همه اون حرفا که ما اصولا هیچ وقت هم فکر کردن رو یاد نمیدیم و یاد نمیگیرم باعث میشه که فکر کنم این وضعیت حالا حالاها ادامه داره و به سختی میتونم چاره ای رو براش متصور بشم.


یک نکته‌ای رو راجع به جایگاه اعتماد در علم اضافه کنم و دیگه کم کم بحث رو ببندم.

نکته ام اینه که گرچه این همه گفتم که ما در علم اعتماد نمی کنیم بلکه فکر میکنیم، به این معنی نیست که اعتماد هیچ جایگاهی در علم نداره، برای مثال من ممکنه به عنوان یک کیهانشناس، به دنبال اندازه گیری انتقال به سرخ کوازارها (هسته های بسیار فعال کهکشانهای بسیار دور) باشم. اینجا من به جامعه اخترفیزیکدانها اعتماد میکنم که طیف کوازار رو درست مدل سازی کردن، اما اگه یه تنش حاد یا آزاردهنده توی داده ها و تئوری وجود داشته باشه ممکنه به مدل طیف کوازار هم شک کنم، حتی ممکنه به ابزار طیف سنجی و جامعه ابزارسازها هم شک کنم که در حالت عادی بهشون اعتماد میکردم.

در نتیجه توی علم تا جایی که کارمون راه میافته به همدیگه و دستاوردهای دیگران اعتماد میکنیم ولی وقتی قضیه حیاتی میشه یا دلیل قانع کننده ای پیدا میکنیم می تونیم اصولا به همه چیز شک کنیم حتی چیزای خیلی بدیهی که مثلا چند هزار سال بهش شک نکرده بودیم.


این نکته در مورد کسانی که کار روزمره اونها به علم ربط نداره هم صدق میکنه، شما اگر کار علمی تخصصی انجام نمیدید لازم نیست واقعا نگران این باشید که مثلا داروی ویتامین سی که میخورید سیستم ایمنی شما رو قویتر میکنه یا نه، موضوع اصولا حیاتی نیست اونقدر پس اعتماد میکنید، ولی اگه واقعا شک دارید که روغن بنفشه بهتره یا واکسن و این موضوع براتون حیاتیه و مرگ و زندگی شما وابسته است، میتونید به اندازه‌ای که موضوع براتون مهم و حیاتیه وقت بگذارید و در مورد واکسن آموزش ببینید و خودتون قضاوت کنید که واکسن بهتره یا روغن بنفشه، خوبی علم اینه که هیچ چیز پنهانی توش وجود نداره مگر این که دانش کم شما مانع فهمیدنش بشه.

اگه به نظر شما دانشمندان دارن جایی اشتباه می‌کنند، میتونید علم رو یاد بگیرید و شما درستش رو انجام بدید، ولی اینو که لم بدید رو مبل استوری کنید که دانشمندان علیه بشریت توطئه کردن و کرونا ویروس آزمایشگاهی برای کنترل جمعیته بدون این که به خودت زحمت ارائه دلیل و شواهد بدید، قطعا کسی حرف شما رو نمی‌پذیره، به عبارتی خوبی علم برای من دقیقا اینه که دانشمندان میگن اگه به ما اعتماد نداری و فکر میکنی داریم اشتباه میزنیم، بسم الله گر تو بهتر میزنی بستان بزن!

خب بعد از این همه پرگویی جمع‌بندی کنم و منابع ایده‌ها رو بگم.

علم فعالیت بسیار پیچیده‌ای هستش، تفکر و گفتگوی جمعی بخش مهمی از این فعالیته که در بستر جامعه علمی رخ میده و تمام کارآمدی خودش رو مدیون پیروی نکردن از یه روش واحد اما روشهای متفاوت و توافق شده است، خیلیا ممکنه اعتراف کنن به این که علم روش واحدی نداره و اتفاقا این رو هم نقطه قوت علم تلقی کنن اما استلزام این حرف رو نمی پذیرند که وقتی علم این چنین از نظر روش متکثر باشه دیگه نمیشه گفت علم به طور کلی نسبت به بقیه به حقیقت نزدیکتره بلکه باید مورد به مورد نگاه کرد که علم چه میگه و چه کار میکنه تا قضاوت کرد که در اون مورد خاص آیا حرفش به حقیقت نزدیکتره یا نه، نه این که همچنان علم رو مثل یه دین بکوبیم توی سر بقیه و نهیب بزنیم که «به علم اعتماد کنید تا رستگار شوید»

این موضوع یه ایده‌ی خیلی عام‌تری رو هم در من تقویت کرد، این پیچدگی علم که به نظر هم میرسه برای کارآمدیش کاملا لازم و ضروریه، بازتابی از پیچیدگی خود طبیعت و در یه مقیاس خیلی وسیع‌تر ناشی از پیچیدگی جهانه، جهان بسیار پیچیده است اونقدری که هیچ محلی برای حرفای قطعی باقی نمی مونه.

در واقع چیزی که من از علم یاد گرفتم اینه که شنیدن احکام کلی و قطعی و فراگیر یه پرچم خطره، پرچم خطر حماقت و بی سوادی یا کم سوادی گوینده درموضوع مورد بحث. مثلا کسی که می‌گه اسلام سراسر دین خشونت و داعشه همونقدر به نظرم آدم نا آگاهیه که کسی بگه اسلام سراسر دین مهر و بخشش و عطوفت و صلحه! کسی که میگه علم تمام مشکلات بشر رو حل میکنه به نظرم همونقدر در این موضوع آگاهی سطحی داره که کسی ادعا کنه علم باعث تمام مشکلات زیست محیطی بشر در قرن جدید بوده. کسی که ادعا میکنه علم هیچ تاثیری از جامعه و زمانه نمی‌گیره همونقدر در نظرم سطحیه که کسی ادعا کنه علم سراسر از انقلاب های نامعقول متاثر از جامعه ساخته شده.

عبارت‌هایی که برای من نشون دهنده تسلط و در عین حال احتیاط علمی گوینده است عبارت‌هاییه که با صفت‌های احتمالی همراه باشه، «به نظر میرسه ...» «من این طور فکر می کنم که ....» «احتمال زیاد اینطوریه که ....» و «شاید اینطور باشه....» «حدس می‌زنم که ....» «از روی شواهد به نظر میاد که .....» و عبارت های این شکلی نشون میده طرف فکر کرده و از محدودیت ایده‌هاش کاملا آگاهه

اما اینجا یه مشکل جدی وجود داره، چون ما هیچ وقت به مردم فکر کردن یاد ندادیم و یاد ندادیم که نتیجه فکر کردن معمولا به چیز قطعی نمیرسه، مردم وقتی کسی رو میبینن که اینطوری با احتمال و غیر محکم حرف میزنه دلسرد و دلزده میشن و میرن سراغ دکتر آزمدنیان و سمینار فن بیان رفته ها و قانون جذبیا و لیدر هرمی ها و سیاست مدارها و خطیب‌ها که خیلی محکم و پر قدرت حرف میزنن. در نتیجه مروج علم هم وقتی درون این بازی میاد مجبور میشه با قواعد این بازی حرفاشو بزنه و در نتیجه شبیه آخوندا ترویج علم میکنه.

توی این وضعیت هم تنها راه حذف مزخرفات از جامعه حذف کامل بخش بزرگی از خود جامعه طی یک جنگ مقدسه که به وضوح راه حل جالبی نیست.

و اما میرسیم به این که این ایده‌های من از کجاها اومدن؟ یا به قول معروف منابع و مراجع! قبل از شروع بگم که ممکنه کسی رو که ایده رو بهش منتسب میکنم خودش از کس دیگری ایده گرفته باشه و منبع اصلی ایده محسوب نشه اما به هر حال من فقط اونی رو میگم که مستقیما ایده رو ازش گرفتم.

ایده این که کلمات تعریف دقیق ندارن و توی زمینه‌های متفاوت به صورت تقریبا کاربردی تعریف میشن از ویتگنشتاین هستش.

ایده چهارچوب و فرامدل و مدل و آزمایش برای فیزیک رو از دو سخنرانی دکتر شیخ‌جباری گرفتم ولی حدس میزنم خود این ایده یه ترکیبی از ایده پاردایم‌های علمی تامس کوهن و ایده برنامه پژوهشی لاکاتوش بوده و منم چیزهایی از استعاره توری معرفت کواین رو بهش اضافه کردم.


ایده این که روش علمی یکتا وجود نداره و اتفاقا کارآمدی علم حاصل بدون روش یکتا بودنشه از پل فایرابند هستش.


و در انتها ایده این که مورد به مورد فکر کنیم رو از جایی گرفتم که احتمالا انتظارش رو ندارید: فقه شیعه! تا جایی که من فهمیدم فقه شیعه دست کم روی کاغذ به زمان و زمانه و اجتهاد با عقل اهمیت میده واسه همینه که رجوع به رای مرجع از دنیا رفته مجاز نیست چون رای اون مال اون زمان بوده و رای الان یکی توی همین زمان رو میخواد.



در نهایت برای حسن ختام قسمتی از یک یادداشت رو میخونم که دو سال پیش توی وبلاگ شخصیم با عنوان چکیده راه: تقدس و نسبی‌گرایی نوشتم که تا حدی شرح میدم خط این استدلال‌ها از کجا شروع شده و اینجا رسیده:
اغلب اوقات ما آدم‌ها وقتی چیزی (کتاب، دین، آیین، ایده، روش، جمله، شخص، علم، پارادایم ، عقیده و....) را مقدس کنیم اولین کاری که می‌کنیم این است که ناخودآگاه آن را از زمینه‌اش جدا می‌کنیم، زمینه چیست؟ زمینه معمولا (و نه همیشه) همان بافت تاریخی، فرهنگی، اجتماعی، بشری و یا حتی کاربردی است که آن چیز درونش ظهور کرده یا حضور داشته. مثلا مسلمانان عادت دارند قرآن را از زمینه اجتماعی و تاریخی حجاز 1400 سال پیش جدا کنند و بگویند قرآن کتابی برای تمام اعصار و قرون است (حال آن که خودِ همین ادعا چه در احادیث و چه در خودِ قرآن به ندرت دیده می‌شود، لااقل من چنین ادعایی از طرف منابع دست اول دینی را در خاطر ندارم) شیعیان رفتار و واکنش‌های امامان مثل شهادت امام حسین (ع) در برابر بیعت نکردن با یزید را از زمینه تاریخی اجتماعی‌اش جدا کرده و آن را تبدیل به نسخه‌ای می‌کنند مثل فرهنگ مقاومت و شهادت که در تمام زمان‌ها و مکان‌ها باید به آن پایبند بود. علم‌گراها و دانشمندان دوست دارند علم را از زمینه اجتماعی و تاریخی که در آن ظهور کرده جدا کنند و حتی بدتر، روش علمی را از زمینه مسائلی که نوعا روش علمی برای پاسخ به آنها به وجود آمده جدا کنند و ادعا کنند روش علمی روشی عقلانی برای تمام مسائل در تمام زمان‌ها و ملیت‌ها و دین‌هاست (به یاد بیاورید این جمله زیاد تکرار می‌شود که نتایج آزمایش‌های علمی ربطی به ملیت و عقاید اشخاص ندارد، این همان تلاش برای تقدس بخشیدن به روش علمی است در حالی که نتایج آن آزمایش‌ها بیشتر به خاطر آموزشهای قبلی یکسان و شرایط آزمایش یکسان است که ربطی به ملیت ندارند نه به خاطر ماهیت مستقل از زمینه یا مقدس علم)، فمنیست‌ها فمنیسم را از زمینه اجتماعی اقتصادی و تاریخی-جغرافیایی آن جدا می‌کنند و آن را تلاشی می‌دانند برای زدودن نابرابری بین مردان و زنان در هر جامعه‌ای که نابرابری در آن موجود باشد مستقل از بافت فرهنگی و تاریخی جامعه و مستقل از زمان و جغرافیا (ظهور فمنیسم با گسترش فردگرایی و سرمایه داری شدیدا گره خورده است). مارکسیست‌ها افکار مارکس را از زمینه اجتماعی، تاریخی و فلسفی که مارکس در آن زندگی کرده جدا می‌کنند و آن را نسخه‌ای برای تمام بشریت در تمام زمینه‌ها می‌دانند. راست‌گراهای اقتصادی ایده‌های بازار آزاد را از زمینه تاریخی و فرهنگی مبدع آن ایده جدا می‌کنند تا آن را به همه زمان‌ها و مکان‌ها تعمیم دهند، حتی نسبی‌گرایان افراطی (آن‌ها که نسبی‌گرایی را مقدس می‌کنند) نسبی‌گرایی را از زمینه فلسفی، تاریخی و اجتماعی ظهورش جدا می‌کنند تا آن را به عنوان نسخه‌ای برای تمام اعصار و قرون تجویز کنند (زمینه اجتماعی نسبی‌گرایی در واقع ظهور انبوهی از تئوری‌ها و ایده‌های مستقل از هم است که در شرایط خاص خودشان کارامد هستند و به دلیل گستردگی ارتباطات، این ایده‌ها و تئوری‌ها همگی شنیده و اجرا می‌شوند، حیرت حاصل از مواجهه با این انبوه ایده‌ها و پارادایم‌های متقابل و قیاس ناپذیر است که به اندیشه‌های نسبی‌گرایی دامن زده است).



لیست بالا را می‌توان تا هر میزان دلخواهی طولانی کرد، اما الگوی کلی کمابیش ثابت است: امر مقدس از زمینه‌اش مستقل است، برتر از آن است و بالاتر از آن، به همین معنی هم مطلق است یعنی در هر زمینه و زمان و شرایطی که باشد همین است که هست. در هر جامعه‌ای که قدم بگذارید و ذهن هر کسی را کند و کاو کنید از این امور مقدس خواهید یافت* اما به محض این که آنها با این کلام مواجه شوند که «آن چیزِ مقدس شما مطلق نیست یا نسبی است» فورا آن را به «آن چیز مقدس شما غلط است» ترجمه خواهند کرد و با شما به جنگ برخواهند خواست. اما معنی نسبی بودن دقیقا همین وابسته به زمینه بودن است، نه غلط بودن. بگذارید خطوط استدلال را از زمانی که این افکار در من شکل گرفت دنبال کنیم:



اولین جایی که با چنین افکاری مواجه شدم فلسفه علم توماس کوهن بود: او با اتکا به بعضی ایده‌های روانشناسی درباره ادراک انسان، یادآور می‌شود که علم به عمل‌کننده آن (انسان) مربوط و به آن وابسته است، حتی کسانی که خیلی از جنبه‌های فلسفه علم او را قبول ندارند نهایتا می‌پذیرند که این کوهن بود که به ما یادآور شد که دانشمندان انسان هستند نه ماشین‌های تولید نتایج منطقی. وابسته کردن علم به انسان (یعنی زمینه‌اش) می‌تواند از طریق وابسته کردن خود انسان به زمینه تاریخی و فرهنگی و اجتماعی، علم را هم به این زمینه مربوط کند. با این همه یکی از جذاب‌ترین نتایج این فلسفه علم فراهم کردن پایه‌های نقد تجربه‌گرایی دقیقا با اتکا به زمینه آن بود: تجربه‌گراها (اعم از پوزیتویست‌ها و ابطالگراها) مفاهیم تجربی مثل جرم و نیرو و .... را مقدس، عینی و مستقل از زمینه و زمان و نژاد و ملیت در نظر می‌گیرند در حالی که تقریبا تمام مفاهیم تجربی در طی زمان و با بحث و جدل جا افتاده‌اند به همین خاطر به زمینه تاریخی‌شان وابسته‌اند و نمی‌توان آنگونه که تجربه‌گراها ادعا می‌کنند تئوری‌ها را به نحوی کاملا مطمئن بر مبنای آنها ساخت، تئوری‌ها و مفاهیم تجربی در ارتباط با هم در طول زمان ساخته می‌شوند. هر چند بیشتر جنبه‌هایی از حرفهایش که آن موقع برای من جذاب بود خصلت پارادایم گونه ادراک ما است؛ این که ما با عینکی که به آن ایمان میاوریم آموزش می‌بینیم تا دنیا را به گونه‌ای خاص ببینیم و این آموزش‌ها نهایتا داده‌های علوم تجربی را با نظریه می‌آمیزد تا ما نه داده خالص داشته باشیم و نه نظریه خالص. البته او همیشه با این اعتراض رو به رو بوده که عقلانیت علم را به چالش کشیده است اما خودش جواب جالبی می‌دهد: معنای عقلانیت آن چیز سفت و سختی که فکر می‌کنید نیست و همین جمله بود که شاید مرا به سمت نسبی‌گرایی کشاند.



بعد با فایرابند آشنا شدم و این که وقتی نگاه پارادایم‌ها را برمی‌گزینیم و به بیرون از حوزه علم می‌بریم (اساسا در نگاه پارادایمی، فرق علم و غیر از آن مشخص نیست) چاره‌ای جز این نداریم که قبول کنیم همه پارادایم‌ها کما بیش ارزش یکسانی دارند چرا که درستی و غلطی و ارزش و ضد ‌ارزش تنها درون پارادایم معنی دارد به همین دلیل و این که هیچ فراپارادایمی وجود ندارد که درستی و ارزش را خارج از تمام پارادایم‌ها تعریف کند به همین دلیل پارادایم‌ها از دید ناظرهای بیرونی ارزش و درستی یکسان دارند! فایرابند یک لیبرال شدید است و از روی همین لیبرالیسم است که به نسبی‌گرایی روی می‌آورد، او به مدعای خودش شاهد دانشجویانی بود که از محیط و زمینه فرهنگی و جغرافیایی بسیار دور از غرب (مثل قلب آفریقا یا آسیا) به آمریکا آورده شده بودند تا عقلانیت ( ِ غربی) را آموزش ببینند اما فایرابند با دیدن آوارگی و حیرت آنها از خود می‌پرسد که «ما کی هستیم که به این‌ها عقلانیت را آموزش دهیم؟ چرا عقلانیت ما برتر از آن چیزی است که این دانشجویان بخت برگشته از آن فرهنگ آمده‌اند؟ چه کسی چنین تضمینی داده که ما عقلانی و عینی هستیم و آنها نه؟» آشنایی فایرابند به روشهای مردم‌شناسی نیز در این بین بی‌تاثیر نبوده، روش مردم‌شناسان در شناخت یک فرهنگ متفاوت از فرهنگ غربی این است که با آن فرهنگ زندگی کنند و مناسک و آیین‌های آنها را انجام دهند، در این حین مردم‌شناسان متوجه می‌شوند که نباید دلیل و منطق انجام این مناسک را نعل به نعل به دلیل و منطقی به ظاهر مشابه در فرهنگ غربی ترجمه کرد، هر مناسکی که در جامعه وجود دارد در کنار دیگر مناسک و آیین‌ها و در بستر فرهنگی همان جامعه معنی دارد و لزومی ندارد که معنی مثلا مناسک دود کردن گیاهی خاص را شبیه معنی ضد عفونی کردن یک اتاق بدانیم، آن یک چیز است و این یک چیز دیگر، بنا بر این و با اتکا به این جدایی عمیق فرهنگ‌ها هیچ راهی وجود ندارد که عقلانیت غربی را برای همه اثبات کنیم، بنا بر این عقلانیت غربی و علم تبدیل می‌شود به یکی از انواع فرهنگ‌ها و سنت‌ها در کنار سایر سنت‌ها مثل جادوگری و .... این سرآغاز اندیشه‌های نسبی‌گرایانه‌ای بود که فایرابند در دل من کاشت. او که علم و جادوگری را هم ارز می‌دید و منطق هم از نظرش نسبی بود. این نسبی‌گرایی آنقدر در نظرم عجیب اما منطقی بود که در پی ریشه‌هایش رفتم سراغ ویتگنشتاین و حالا نوبت ویتنگشتاین بود.


ویتگنشتاین (که قبلا در باره او فراوان نوشته‌ام) در این بین بیشترین تاثیر را در عمیق شدن این نسبی‌گرایی داشت و عمده نگاه‌ها را مدیون او هستم، او در فلسفه اولش سعی می‌کند این ایده را صورت بندی کند که نهایتا همه جملات در تمام زبان‌ها زیربنای منطقی واحدی دارند و برگرداندن آنها به آن صورت زیربنایی واحد همه مشکلات فلسفه را حل می‌کند اما بعدا علیه این ایده خودش می‌شورد و منکر وجود یک منطق زیربنایی واحد می‌شود و می‌گوید ما بازی‌های زبانی بسیار متعددی داریم که هر کدام منطق منحصر به فرد خودشان را دارند که در ارتباط با نحوه معیشت خاص مربوط به آن بازی زبانی ساخته می‌شوند. اگر علم را (و هر عقیده و پارادایم دیگری را) نوعی بازی زبانی بدانیم، آن نیز در ارتباط با طبیعت به نحو خاصی ساخته و تدوین شده و یک ارتباط پیچیده و دو سویه بین مفاهیم و منطق از یک سو و تجربه و مشاهده از سوی دیگر وجود داشت تا نهایتا علم شکل بگیرد. پس بازی‌های زبانی در ارتباط با موضوع خاصی که آن بازی راجع به آن است ساخته می‌شود و هیچ لزومی برای وجود ترجمه بین بازی‌های زبانی نیست و شاید خیلی از بازی‌ها نتوانند بین هم دیالوگ برقرار کنند. اینجا همان جایی است که فایرابند و کوهن و و ویتگنشتاین و مردمشناسان به هم می‌رسند: همان طور که مناسک و آیین‌ها را باید در بستر فرهنگی‌شان فهمید و نباید برای فهمشان آنها را وارد بستر فرهنگی اجتماعی خودمان بکنیم، همان طور هم هر جمله مربوط به یک بازی زبانی را باید در همان بازی زبانی معنی کنیم، و همان طور نیز هر جمله یک پارادایم علمی را باید درون همان پارادایم معنی کنیم، جمله ای در پارادایم علمی ارسطویی، درون پارادایم مکانیک نیوتونی کاملا بی‌معنی جلوه خواهد کرد و جملات مکانیک کوانتمی احتمالا درون پارادایم مکانیک نسبیتی نامفهوم جلوه خواهد کرد (و همین ترجمه ناپذیری‌هاست که باعث میشود رویای «بهترین» بودن علم یا هر سنت دیگری نسبت به دیگر سنت‌ها به طور کامل بر باد شود!) مثال جالبی در این زمینه وجود دارد: «بهترین دفاع حمله است» در بازی شطرنج یک معنی دارد و در بازی فوتبال یک معنی دیگر و لزوما ترجمه پذیر به هم نیستند.



نهایتا با چیزهایی که از ویتگنشتاین آموختم و آن یادآوری از فایرابند که منطق هم نسبی است رفتم سراغ منطق ریاضی به این امید که ببینم شاید منطق نسبی نباشد، اما بود، دست کم به معنی وابسته به زمینه بودنش نسبی بود، منطق ریاضی در ارتباط با ریاضی ساخته شده بود و آشکارا حین خواندنش احساس می‌کردم که قیافه این منطق برای توصیف اوضاع ریاضی ساخته شده نه همه موضوعات. حتی درون خود منطق ریاضی موضوعی جالب توجه وجود دارد: عبارت‌های ریاضی در منطق ریاضی چیزی جز دنباله‌ای از نماد‌ها نیستند، این دنباله از نماد‌ها را باید معنی کرد و معنی کردن این دنباله از نمادها کاملا به مدل وابسته است، مدل در منطق ریاضی تعریفی دقیق دارد و ساختاری ریاضی است که قرار است نمادها را درون آن مدل معنی کنیم، معنی کردن عبارات ریاضی تنها با مدل ممکن است چه برسد به درستی و غلطی آنها بنا بر این حتی در موضوعی دقیق و ساده مثل منطق ریاضی، حتی معنی گزاره‌ها به زمینه‌شان وابسته است چه برسد درستی و غلطی آنها! از اینها گذشته موضوع ضعف منطق مرتبه اول در بیان بعضی مفاهیم و بدرفتار بودن منطق مرتبه دوم و بالاتر (که منطق رسمی ریاضیات است) در کنار وجود منطق‌های متفاوت (مثل منطق شهودگرایی) این ایده را در من تقویت کرد که نهایتا هیچ صورت بندی دقیق و کاملا صوری و مکانیکی و همه پذیر از منطق را نمی‌توان ساخت و هیچ مرز مشخصی بین منطق و ریاضی (منطق و هر چیزی) وجود ندارد، منطق واقعا وابسته به زمینه‌اش است و فقط در کنار مفاهیمی که راجع به آن حرف می‌زند معنی پیدا می‌کند و فقط با مفاهیمش می‌توان از آن استفاده کرد نه به صورت تنها، منطق خالی وجود ندارد و مفید هم نیست و مفاهیم خالی هم وجود ندارد آنها چیزهایی کاملا وابسته به هم هستند. آن منطق بدیهی p آنگاه q هم آنقدر ساده و بدیهی است که اصلا قدرت بیان بسیاری از مفاهیم را ندارد (هر چند رد ضعیفی از زمینه را می‌توان در همان منطق ساده جمله‌ها نیز دید). نکته مهم دیگری که از منطق ریاضی آموختم این است که با توجه به تعریف «درست» درون منطق، نسبی بودن منطق (یا هر چیز دیگری مثل پارادایم) به معنی گاها غلط و گاها درست بودن آن نیست، بلکه بیشتر به معنی وابسته به زمینه بودن آن است.



با توجه به این خطوط استدلال آنچه تا کنون من تحت عنوان «نسبی‌گرایی» به آن باور دارم این است که باید هر چیزی را در زمینه‌اش فهمید، این نسبی گرایی هم خود نسبی است به این معنی که من فعلا در این زمینه فرهنگی و روششناختی و فلسفی که درونش گرفتار هستیم به نسبی‌گرایی متعهدم نه در تمام زمانها و اعصار، به عبارتی چیزهایی مثل «هیچ اثباتی وجود ندارد» یا «هیچ حقیقتی وجود ندارد» را از من نمی‌شنوید چرا که این خود مطلق کردن نسبی‌گرایی است، این همان چیزی است که نسبی‌گرایی اساسا بر نقد آن برخاسته، این همان اشتباهی هم هست که ویتگنشتاین مرتکب می‌شود به این معنی که خصلت بازی‌بودن زبان را به کل زبان تعمیم می‌دهد و با توجه به این که خودش حرفهایش را درون زبان می‌زند اگر زبان بازی باشد اعتبار حرفهایش را در کدام بازی باید فهمید؟ سوال مشابهی هست که اگر تمام شناخت ما پارادایم است خودِ نگاه پارادایمی هم یک پارادایم است، پس اعتبارش چیست؟ من فکر می‌کنم نباید تمام شناخت را پارادایمی فهمید، شناخت زمینه در شناخت پاردایم‌ها مفید است. نسبی‌گرایی که من آن را پذیرفته‌ام قرار است ما را متواضع کند، متواضع نسبت به این حرص و رویای قدیمی که بشر می‌تواند با عقل و روش‌های عقلانی گزاره‌هایی مستقل از زمینه و زمان و مکان بیابد (دست کشیدن از این رویاست که نسبی‌گرایی را ترسناک می‌کند)، البته من منکر وجود چنین گزاره‌ها یا مفاهیمی نیستم ( و بر اساس این نسبی‌گراییِ نسبی نباید هم باشم) اما می‌گویم چنین چیزی دست کم تا کنون و دست کم با روش‌هایی که ما تا الان برای شناخت دنیا ساخته و پرداخته‌ایم به دست نیامده. تمثیل فیل مولانا قیاس مفیدی را فراهم می‌کند: فیلی در اتاقی تاریک قرار دارد و عده‌ای که تا کنون فیل ندیده‌اند رفته‌اند تا ببینند فیل چیست؟ یکی دستش به پای فیل می‌خورد و می‌گوید فیل یک ستون است یکی دستش به گوشش می‌خورد و می‌گوید فیل یک بادبزن است و .... خلاصه هر کس قسمتی از فیل را که لمس کرده فیل را شبیه همان می‌یابد. نسبی‌گرای مطلق همچنان در رویای یافتن گزاره‌ای فرازمانی و فرامکانی می‌گوید که مفهوم مطلقی از فیل وجود ندارد (یک جوری شبیه این که فیل اصلا وجود ندارد) یا در حالت خیلی محتاطانه تر می‌گوید نمی‌توان به هیچ وجه به فیل دسترسی داشت. اما من تا حدی با مولانا همدل هستم که می‌گوید «در کف هرکس اگر شمعی بدی، اختلاف از گفتشان بیرون شدی» گرچه هنوز دقیق نمی‌دانم این «شمع» که قرار است اختلاف را از گفتمان بیرون کند چیست، اما فعلا معتقدم فهم چیزها به همراه فهم زمانه و زمینه آنها ما را به شناخت هر چه دقیق‌تر آنها رهنمون می‌کند، به این معنی شناخت اسلام و زمینه آن به ما کمک می‌کند بدانیم که حکم اسلام در این زمینه و زمانه امروز چگونه است، شناخت علم و زمینه آن به ما کمک می‌کند که روشهای علمی را به مسائل دیگری تعمیم دهیم و .... . نسبی‌گرایی که من از فایرابند آموختم مرا مجاب می‌کند به این که خودم را به هیچ وجه در روش‌های شناخت و تذکارهای فلسفی-منطقی وابسته به زمان و مکان محدود نکنم، نه به پارادایم نه به هیچ چیز دیگر، تنها چیزی که ثابت است این است که هیچ چیز ثابت نیست!


 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱/۰۴/۱۸
احسان ابراهیمیان

نظرات  (۱)

از خوندن این پستتون خیلی لذت بردم و چیزهای زیادی یاد گرفتم. 

بهترین متنی بود که می‌تونستم به عنوان یه آدم علاقه‌مند به علم اما فاقد مطالعه تو زمینه‌ی فلسفه‌ی علم بخونم و دستم بیاد که اوضاع در کل از چه قراره تا خودم وارد جزئیات شم. 

انقدر خوب و منسجم و منظم نوشتید که هر سوالی طول خوندن برام پیش اومد و یادداشت کردم یا قسمت‌هایی که برام گنگ بود با ادامه‌ی مطالعه حل شد. حالا هم به شدت کنجکاوم بیشتر بخونم. 

ممنونم واقعن.

 

+من اسامی فیلسوف‌هایی که تو متن آورده بودید و کتاب‌هاشون رو سرچ کردم، اما نمی‌دونم بهتره با چه کتابی فلسفه‌ی علم رو شروع کنم.

پیشنهادی برام دارید؟

پاسخ:
خواهش میکنم، من واقعا ممنونم از شما که نشستین خوندین چون کمِ کم برای خودم دو ساعتی طول میکشه همه رو بخونم :))

کتاب مقدمه‌ای بر فلسفه علم سمیر اوکاشا خیلی خلاصه و منسجم و خوب توضیح میده البته نسبتا مقدماتی هست ولی برای شروع عالیه، کتاب چیستی علم چالمرز هم خوبه مفصل‌تر از اوکاشا توضیح میده ولی به اندازه اوکاشا روان نیست (البته قابل فهمه کاملا، صرفا به اون شیوایی و روانی نیست)، البته این کتاب آخری (چالمرز) جز منابع کنکور ارشد فلسفه علم حساب میشه.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی