پی‌آمد

پی‌آمدِ آنچه بر من می‌گذرد

پی‌آمد

پی‌آمدِ آنچه بر من می‌گذرد

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

رنج‌آگاهی

شنبه, ۱۴ آبان ۱۴۰۱، ۰۲:۰۵ ب.ظ

اگه کاملا از آینده خبر داشته باشی، از لحظات ناب شادی و از عشقی زیبا که قراره تو رو در بر بگیره مطلع باشی، از تک تک درد و رنج‌های عمیقی که قراره بهت برسه آگاه باشی، بازم انتخاب می‌کنی که تک تک لحظات اون آینده رو همون طور که مقدر شده زندگی کنی؟

سال ۱۹۰۵ که اینشتین نظریه نسبیت خاصش رو ارائه داد فهمید که باید یه جور دیگه به زمان فکر کنه، زمانِ مطلقی که همه یکسان اندازه اش بگیرن وجود نداره، زمان به ناظری که اون رو اندازه می‌گیره وابسته است. وقتی ده سال بعد نسبیت عامش رو ارائه داد وضعیت از این هم پیچیده تر شد، زمان نه تنها به ناظر وابسته بود بلکه اساسا می‌تونست خم بشه. ماده فضا-زمان رو خم میکرد.

اینتشتین هیچ وقت خیلی جدی به جواب معادلاتش فکر نمی‌کرد، تصورش این بود که جواب معادلاتش یه جزئیات اضافی هستن و اهمیتی ندارن، همین باعث شد تقریبا هر دفعه که با جواب‌های عجیب و غریب معادلاتش رو به رو بشه تعجب کنه، چه وقتی جواب شوارتزشیلد رو دید که یک سیاهچاله رو توصیف میکنه چه وقتی جواب جهان در حال انبساط لومیتر رو دید که نشون می‌داد جهان نمی تونه ازلی و ابدی باشه و باید تغییر کنه.

اما عجیب‌ترین جواب معادلات اینشتین رو نه یک فیزیکدان و ریاضیدان بلکه دوست منطق‌دان عجیب و غریب اینشتین بهش نشون داد: گودل! گودل حدس میزد معادلات اینشتین که میتونن زمان رو خم کنن این قابلیت رو دارند که شهود ما از زمان و علیت رو به چالش بکشن. گودل با همون ساختاری این حدسش رو‌ اثبات میکنه که معروف‌ترین و‌ مهمترین و انقلابی‌ترین کار گودل هم با همون ساختار اثبات میشه: یه حلقه!

کار مهمی که اسم گودل رو سر زبان‌ها انداخت قضیه معروف ناتمامیت بود! این که تحت بعضی شرایط حتما جمله‌هایی وجود دارند که نه میشه اثباتشون کرد و نه میشه ردشون کرد: گودل نشون میده اگه اون شرایط خاص برقرار باشند میشه جمله‌ای رو ساخت که به خودش برمی‌گرده، درست مثل یک حلقه که به خودش برمی‌گرده.

در مورد زمان هم گودل نشون میده تحت شرایطی معادلات اینشتین منجر به جهانی میشن که زمان به جای این که یه خط یا خم بی‌انتها باشه، یه حلقه است که برمیگرده روی خودش! توی این جهان شما از جایی که هستید شروع میکنید و بعد از گذشت زمان ناگهان می‌بینید که سر جای اولی که شروع کردید هستید. درست مثل وقتی که یک راهروی دایره رو طی کنید که همینطوری که توی راهرو به جلو می‌دوید اما هی به دری می‌رسید که دویدن رو ازش شروع کردید.

گرچه این جهان عجیب گودل جز معدود جوابهای معادله اینشتینه که هنوز مابه‌ازای فیزیکی اون رو پیدا نکردیم، ولی این ایده که شاید زمان به جای یه خط بی‌انتها و دو سر باز، یه دایره باشه که روی خودش برمی‌رده یه ایده خیلی قدیمیه: از نظر هندوها و رواقیان باستان، جهان به صورت چرخه بی‌انتهایی از تکراره. حتی حرکات یوگا هم به نحوی خیلی نرم و یکنواخت طوری هست که شروع و پایانش یکی باشه، درست مثل یه حلقه.

عجیب نیست که باور به این چرخه تکراری باور به نوعی تقدیر و سرنوشت از پیش تعیین شده رو هم به همراه داره. وقتی کوپر توی اینتراستلار داخل سیاهچاله در حال فرستادن مختصات به خودشه، اگه اشتباه کنه چی؟ اگه کوپرِ توی کتابخونه به هر دلیلی متوجه نشه اون علائم، مختصات هستند چی؟ اگه متوجه بشه ولی توی راه تصمیم بگیره نره چی؟ پس کوپر‌ باید همه این کارها رو انجام بده، این مقدره و گریزی ازش نیست، این البته لزوما با نفی اراده آزاد همراه نیست اما آینده معلوم و محتومه.

و عجیب نیست که باور به این تقدیرگرایی و سرنوشت، همراه هستش با پذیرش و کنار اومدن با رنج. گذشتگان ما همیشه رنج رو احساس می کردند و اگر قرار بر مقدر بودن همه چیز بود، پس رنج ما هم مقدر بود. حتی حافظ میگه:

جام می و خون دل، هر یک به کسی دادند
در دایره قسمت، اوضاع چنین باشد

این باور به تقدیر و پذیرش رنج از جمله چیزهایی هست که ما عادت داریم مسخره کنیم، ما گذشتگان خودمون رو ترکیبی از نادانی و تنبلی و ناتوانی می‌بینیم که چون توانایی تغییر اوضاع رو نداشتند این رنج رو پذیرفتن و با مفهوم تقدیر و سرنوشت هم اون رو تئوریزه کردن. هنوز هم این جُک رو دست به دست می‌کنیم که: اگه به گذشتگان ما بود به جای اختراع کولر، هنوز تو زیر گرما می‌گفتن «این مشیت الهی هستش».

ما امروز فکر میکنیم به کمک علم و تکنولوژی و عقل میشه همه کار کرد و همه چیز رو به دست آورد و حاکم بر سرنوشت خودمون شد. ما دائما با این شعارها بمباران میشیم که «چیزی که میخوای رو به دست بیار» و «برای رویاهای خودت بجنگ» اما فلسفه بودایی منشا رنج‌های ما رو دقیقا خواهش‌ها و تمنا‌های نفسانی ما میدونه، رواقی‌ها هم ایده‌های مشابهی داشتن در مورد منبع رنج های ما و پذیرش، که کاملا در تضاد با شعارهای امروز ماست.

گرچه به نظر میاد شعارهای امروز ما خیلی بهتر از تنبلی و تقدیرگرایی رواقی‌ها و بودایی‌ها هست، اما یه نقطه ضعف بسیار بزرگ داره: ما در هر صورت دچار رنج خواهیم شد، مرگ عزیزان، بیماری، ناکامی در رسیدن به بعضی هدفها و .... همگی رنج‌های ناگزیری هستند، و تازه وقتی ما خودمون رو کاملا حاکم بر سرنوشت خودمون تلقی کنیم، این رنجها هم تقصیر خود ما خواهد بود و این میشه رنجی مضاعف!

ابتدای فیلم arrival با یکی از همین رنج‌های ناگزیر شروع میشه، مادری که دخترش رو به دنیا میاره، باهاش بازی می‌کنه، بزرگش می‌کنه، و وقتی دختر به نوجوانی رسید به خاطر سرطان می‌میره. و ما این مادر داغدیده بدون رمق رو می‌بینیم که در یک راه‌روی دایروی در حال راه رفتنه، به کجا؟

بعد از این شروع غمگین، ناگهان فیلم با فرود سفینه‌هایی از بیگانگان فضایی ادامه می‌ده، دولت آمریکا سراغ همین مادر میاد که اسمش لویزا بنکس هستش و استاد زبان‌شناسی دانشگاهه، و از این استاد می‌خواد که ترجمه کنه این بیگانگان فضایی چی میخوان. دکتر بنکس می‌دونه این کار اصلا آسون نیست چرا که ما هیچ ایده‌ای از زبان این موجودات نداریم، بنابراین به کمک یک فیزیکدان دیگه سعی می‌کنن زبان این موجودات رو بفهمن.

این دو نفر در همون ابتدا با خط و نوشتار این موجودات رو به رو میشن، نوشتاری که جملاتش به جای رشته‌هایی عمودی یا افقی از نمادها، یک دایره است. سعی در رمزگشایی و نوشتن و یاد گرفتن این خط عجیب باعث میشه که دکتر بنکس کم کم دچار توهماتی بشه و در انتهای فیلم دکتر بنکس می‌فهمه داره بی‌زمان میشه، می‌تونه گذشته و آینده رو مثل خود موجودات فضایی ببینه، رسم‌الخط دایروی این موجودات که جملاتش آغاز و پایان ندارن، ترتیب ندارن، جهت ندارن، نمودی از همین بی‌زمانی که خود فضایی‌ها حسش می‌کردند و حالا دکتر بنکس هم حسش می‌کنه.

فیلم که به انتها می‌رسه دکتر بنکس کاملا بی زمان شده، آینده رو می‌بیینه، دختر خودش رو که به خاطر سرطان مریض می‌شه و می‌میره، دخترش که حاصل ازدواجش با همین فیزیکدانیه که توی این ماجرا با هم آشنا شدن، و ما تازه میفهمیم که دکتر بنکس اول فیلم که دخترش به دنیا اومده، می‌دونسته که قراره از سرطان بمیره، با این همه سرش رو روی شانه این فیزیکدان می‌ذاره و این رابطه رو و این همه رنجی که در آینده در انتظارش هست رو می‌پذیره.


و در نهایت باز به همون سوالی می‌رسیم که باهاش شروع کرده بودیم:

اگه کاملا از آینده خبر داشته باشی، از لحظات ناب شادی و از عشقی زیبا که قراره تو رو در بر بگیره مطلع باشی، از تک تک درد و رنج‌های عمیقی که قراره بهت برسه آگاه باشی، بازم انتخاب می‌کنی که تک تک لحظات اون آینده رو همون طور که مقدر شده زندگی کنی؟

 

پ.ن: این قطعه زیبای کریستوفر رضاعی (که شعرش از مولانا نیست) را بشنوید.
 

موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۱/۰۸/۱۴
احسان ابراهیمیان

نظرات  (۱۱)

۱۴ آبان ۰۱ ، ۱۶:۵۱ فاطمه ‌‌‌‌

نمی‌دونم پست آخر من رو دیده بودید یا نه، ولی این پست‌تون به نظرم خیلی مرتبط بهش اومد. تا حدی به افکارم درباره‌ی این موضوع نظم داد و البته چیزهای جدیدی یاد گرفتم.

جالبه، این تقدیر و سرنوشت موضوعیه که از قدیم وجود داشته و هنوزم داره. قدیمیا رو انکار می‌کنیم ولی باز به شکلای دیگه ازش صحبت می‌کنیم، تو فیلما میاریمش یا تو علم پیداش می‌کنیم. فراری ازش نیست گویا.

 

+ من اولین بار به اسم گودل تو یه رمان برخوردم (جنایات نامحسوس)، که نویسنده‌ش خودش ریاضی‌دانه. یادمه نماد دایره رو هم خیلی به کار برده بود.

پاسخ:
الان رفتم دیدم، جالبه که تقریبا همزمان پست کردیم. شاید به این خاطر که همگی ما داریم روزهای پررنجی رو می‌گذرونیم و تو این شرایط، موضوع سرنوشت ذهن آدم رو قلقلک می‌ده.

شعار دنیای مدرن اینه که انسان‌ها حاکم بر سرنوشت خودشون هستند، این تا حد زیادی نسبت به کل تاریخ گذشته ما نو آوری و بدعت حساب میشه، خیلی کم بودن آدمایی که فکر می‌کردن انسان به تمامی حاکم سرنوشت خودشه، دلایل مهمی هم وجود داره که چرا آدما اینقدر تقدیرباور و جبرباور بودند، همون دلایل هنوز هم هست، علی رغم این همه شعارِ دنیای مدرن، هنوز ما حقیقتا «حاکم» سرنوشت خودمون نیستیم. همینا باعث میشه هنوز توی فیلم‌ها و ادبیات و داستان‌ها این مضامین تکرار بشن، داستان‌هایی که می‌بینیم و می‌شنویم و می‌خونیم دروازه‌ای به ناخودآگاه جمعی انسان‌ها و دغدغه‌هاشون هستن نه صرفا ابزار سرگرمی، همونطور که اسطوره‌های قدیمی چنین نقشی داشتن، عجیب نیست که این مضامین هنوز دارن تکرار میشن.

سلام. پست محشری بود!

من ربط نتیجه گودل و تناسخ رو متوجه می‌شم ولی آیا ربطی به سرنوشت و تقدیر هم داره؟

پاسخ:
سلام، ممنون از لطفت

به نظر میرسه داره، فرض کن قراره تا ابد یک روز دایره‌ای رو زندگی کنی که بعد از 24 ساعت برمیگرده روی خودش، اگه این برگشت به خودش قرار باشه به نحو پیوسته باشه و نه اینطوری که ناگهان فارغ از این که وضعیت ساعت 23:59:59 چطور بوده، ساعت 00:00:00 با یه وضعیت مشخصی شروع بشه، بلکه اینطوری که وضعیت ساعت 00:00:00 دقیقا تابع وضعیت ساعت 23:59:59 باشه، به عبارت دیگه این روز چرخشی و دایره‌ای به این صورت هستش که هیچ نقطه مشخصی برای شروع این چرخه وجود نداشته باشه و از نظر فیزیکی هیچ لحظه‌ای از این 24 ساعت، خاص نباشه، اون موقع کل رویداد‌های این 24 ساعت باید مشخص باشن و اگه کسی که توی چنین روزی زندگی می‌کنه کاملا مختار باشه که اوضاع رو عوض کنه، باعث میشه که این چرخه دیگه روی خودش برنگرده و زمان باز میشه چون 23:59:59 ثانیه الان با 23:59:59 بعدی یکی نخواهد بود و در نتیجه 00:00:00 هم یکی نخواهد بود. برای این که چنین روزی مدام تکرار بشه باید تمام اتفاقاتش مشخص شده باشن.  امیدوارم درست توضیح داده باشم.

آها آها آره کاملا درسته حواسم به اینش نبود! ممنون از توضیحت. جالبه. ولی با تصادفی بودن کوانتومی در تضاده درسته؟

پاسخ:
سوال قشنگیه

در دو سطح من میتونم به این سوال فکر کنم، یکی بدون در نظر گرفتن گرانش کوانتمی (گودل این جهان رو با نسبیت عام میسازه که یه نظریه کلاسیکه) و فقط فرض کردن این که موجودات کوانتمی درون این جهان وجود دارد، ما میدونیم موجودات کوانتمی فرایندهای تصادفی رو دخیل می کنن و این فرایند تصادفی جایی برای چنین تکراری باقی نمیذاره. اما این که این فرایندهای تصادفی ذاتی جهان هستند و یا حاصل از عدم آگاهی ما از یه سری متغیر نهان دیگه یه چیزیه که الان هم محل بحثه، اگه ذاتی جهان باشه به احتمال زیاد این حرف درسته که وجود این جهان چرخه‌ای باید غیر ممکن باشه. اما اگر این رفتار تصادفی ناشی از عدم آگاهی ما از یک متغیر نهان باشه (مثل مورد پرتاب سکه که کوانتمی نیست و کاملا کلاسیکه ولی همچنان تصادفیه) اون موقع میشه یه کارایی کرد که جهان چرخه‌ای داشته باشیم.

یه سطح دیگه از این سوال رو هم میشه پرسید که اگر نظریه گرانش ما کوانتمی بشه یا اصلا یه نظریه جدید داشته باشیم گرانش و کوانتم هر دو جنبه‌های مختلفی از اون نظریه جدید هستند، اون موقع بازم  چنین جهان‌های چرخه‌ای وجود خواهند داشت یا نه؟ جواب این رو خب نمی دونیم چون اصلا نمیدونیم اون نظریه جدید چیه ولی احتمالا خود گودل میگه که در یک نظریه نزدیک به حقیقت نباید چنین جهانی اجازه وجود داشته باشه، در واقع به نظر میاد گودل این جهان عجیب رو طرح کرده بود فقط به خاطر شیطنت که به اینشتین نشون بده نسبیت عام اون یه تئوری کامل نیست چون یه تئوری کامل نباید اجازه وجود چنین جهانی رو بده.

جهان چرخه‌ای البته با موضوع قانون دوم ترمودینامیک بیشتر مشکل داره چون باید یه جوری اتفاقات اون 24 ساعت دایره‌ای رخ بده که ته روز آنتروپی ثابت بمونه، مثلا اگر شیشه‌ای در اون روز کذایی شکسته، در مقطعی به نحوی اون شیشه باید سالم شده باشه، هر چند کامل غیرممکنش نمیکنه ولی احتمالش رو خیلی میاره پایین.

ممنون از پاسخ عمیقت. استفاده می‌کنم واقعا.

به نظر اگر چنین چرخه‌ای باشه باید به وجود اومدن انرژی رو هم توجیه کنه. چون انرژی از بین می‌ره ولی دیده نشده که به وجود هم بیاد.

در کل خیلی چیزها هست که زیر سوال می‌بره و احتمال نبودنش بالاست.

پاسخ:
خواهش میکنم، خوشحالم که خوشت اومده

راستش این از بین رفتن انرژی هم به همون قانون دوم ترمودینامیک وابسته است، از نظر فیزیکیا انرژی همیشه پایسته است نه از بین میره نه به وجود میاد ولی تجمع انرژی (یا نظم انرژی) یه چیزیه که با زمان عوض میشه، وقتی یه فنجون قهوه داغ رو گذاشتیم روی میز تو یه جایی تجمع انرژی گرمایی داریم (قهوه گرمتر از اطرافشه) قانون دوم میگه با سرد شدن قهوه و پخش شدن این انرژی، دیگه نمیشه اون رو یه جا جمع و منظم کرد، زیاد شدن آنتروپی هم دقیقا همینه فقط عبارتش یه مقدار ریاضی‌تره، این انرژی از بین نرفته ولی از دست رفته به این معنی که پخش شده و نمیشه جمعش کرد، درست مثل همون شکستن شیشه.

در کل داشتن جهان چرخه‌ای از نظر عملیاتی فقط وقتی ممکنه که یه فرایند فیزیکی در این چرخه ناپیوستگی ایجاد کنه و در یک لحظه ( مثل بیگ بنگ-بیگ کرانچ) همه شرایط اولیه رو از اول تنظیم کنه ولی حتی این حالت هم لزوما قرار نیست چرخه‌ای کامل باشه، یعنی هر بار که از اول شروع میشه ممکنه بار بعدی اتفاقات متفاوتی توش بیافته ولی خب میشه احتمالا یک کارایی هم کرد هر چند دست آدم تو کیهانشناسی برای ساختن همچین مدل‌هایی زیاد باز نیست از نظر رصدی هم چندان جذاب نیستن چون هیچ پیامد قابل مشاهده‌ای ندارن، ولی موضوع فلسفی جذابی هستن.

مطمئنید از نظر فیزیک پایسته هست؟ من چندین جا خونده بودم در انبساط جهان انرژی کاهشیه.
مثلاً در این ویدئو خانوم هوسنفلدر این رو می‌گه.

پاسخ:
راستش این یکی از بزرگترین و رایج‌ترین کج‎فهمی‌های (Misconception?) موجود توی کیهانشناسیه ولی از بانو سابینه انتظار نداشتم اونم اینو بگه :)) این اشتباه به قدری رایجه که من مجبور شدم توی پایان نامه ام توضیح بدم که چرا کاهش طول موج فوتون های نور ربطی به نقض شدن پایستگی انرژی نداره (که خانم هوسنفلدر میگه داره!)

مشکل اینه که توی نسبیت عام (که تئوری بنیادین کیهانشناسیه) پایستگی انرژی رو اون طوری که فکر میکنی تعریف نمی کنن. توی نسبیت عام انرژی به طور موضعی پایسته است (عبارت فنی مربوط به این ماجرا اینه که دیورژانس تانسور انرژی-تکانه صفره، که این شرط ریاضی اتفاقا همون چیزیه که اینشتین رو به معادلات درست نسبیت عام راهنمایی کرد) این حرف یعنی چی؟ یعنی داخل یه آزمایشگاه به اندازه کافی کوچک در حال سقوط آزاد همیشه میشه پایستگی انرژی رو دید چون نسبیت عام میگه هر آزمایشگاه کوچک در حال سقوط آزاد معادل به یه آزمایشگاه کوچک ساکن در فضای تخت هستش (اصل هم-ارزی اینشتین) که میدونیم اونجا و در فضای تخت حتما انرژی پایسته است.

اما به طور سرتاسری چی؟ انرژی بازم پایسته است؟ معادل غیر فنی این به «به طور سرتاسری» میشه این که توی یه حجم خیلی بزرگ از کیهان انرژی پایسته است یا نه؟ خب خانم هوسفلندر همینو میگه که پایسته نیست ولی مشکل توی نسبیت عام عمیقتر از اینه، مشکل اینه که اساسا انرژی کل یا انرژی داخل یه جعبه خیلی خیلی بزرگ خوش تعریف نیست چه برسه به این که پایسته باشه یا نباشه. این مسئله برای جرم هم برقراره، یعنی جرم کل هم قابل تعریف نیست که تازه بشه گفت پایسته است یا نه، یعنی این که ناظرهای مختلف میتونن این مقدار جرم یا انرژی رو کاملا متفاوت اندازه بگیرن. برای ابعاد کوچک و انحناهای کوچک قابل تعریفه (در واقع چگالی انرژی کاملا خوشتعریفه و در معادله پایستگی هم صدق میکنه) ولی برای ابعاد بزرگ نه، قابل تعریف نیست.

شاید برات عجیب باشه ولی این که جرم-انرژی کل توی نسبیت عام قابل تعریف نیست دقیقا به این خاطره که زمان در نسبیت عام تعریف سراسری نداره. یعنی یه نفر لزوما نمیتونه همزمانی رو جوری تعریف کنه که برای همه قابل اندازه گیری باشه. ناظرهای درون آزمایشگاه های کوچک میتونن تعریف خوبی از همزمانی داشته باشن اما ناظری که داره بخش بزرگی از فضا رو میبینه تعریف به درد بخوری از زمان نداره! اگه بخوام یه ذره واضحتر بگم، برای این که بتونی جرم یه مجموعه خیلی بزرگی از اشیا رو اندازه بگیری نیاز داری که بتونی "همزمان" جرم تمام اون اشیا رو اندازه بگیری و با هم جمع بزنی، نمی‌تونی جرم یک گوشه رو الان اندازه بگیری جرم یه گوشه دیگه رو ده سال دیگه، حالا اگه همزمانی نسبی باشه جرم هم نسبی میشه و بدتر از اون، اگه همزمانی اساسا به طور فیزیکی قابل تعریف نباشه (چنان که در نسبیت عام به طور کلی همزمانی قابل تعریف نیست مگر در مواردی خاص) پس جرم کل  یا انرژی کل هم چندان چیز قابل تعریفی نیست.

پس چیزی که اون بهش میگه «انرژی» و بعدش نتیجه میگیره که «پایسته نیست» در واقع اصلا چیز فیزیکی نیست (چون ناظران مختلف در اندازه گیریش اختلاف خواهند داشت)، یه کمیت ریاضی تعریف کرده و اون کمیت با زمان عوض میشه و ثابت نیست، همین، پایستگی انرژی، که توی نسبیت عام فقط به طور موضعی مجاز به تعریفش هستیم، همچنان به قوت خودش برقراره.

خدا رو شکر که این سوال رو پرسیدم! من مدت ها فکر می‌کردم پایسته نیست. ممنونم استفاده کردم از تخصصت.

پاسخ:
خواهش میکنم

پایستگی انرژی (دست کم به صورت موضعی که توضیح دادم) برای فیزیکیا یه جوری اصل مقدسه، اونقدر که اینشتین شکل درست معادلات نسبیت عام رو با همین فرض پایستگی پیدا میکنه.

الان من این‌جای زندگیم‌ام و تا به این‌جا برسم مشکلات زیادی رو پشت سر گذاشتم و مثل همه‌ غم و رنج و درد رو تجربه کردم. بعضی‌هاشون چنان سخت که هر وقت فکر می‌کنم ازشون عبور کردم احساس قدردانی می‌کنم و از تصور دوباره مواجه شدن باهاشون حقیقتن می‌ترسم. گاهی حیرت‌زده می‌شم که چطور تونستم؟ و فکر می‌کنم دیگه نمی‌شه و نمی‌تونم! اما در عین حال می‌دونم این حرف درستی نیست. هنوز و تا زنده‌م هزاران مشکل و تجربه‌ی سخت پیش روی منه که چه بسا سخت‌تر از قبلی‌ها باشن و من واقعن سختی‌ها رو پشت سر نذاشته‌م و تیک‌شون رو نزده‌م! می‌دونم از پس همه‌ی مشکلات بعدی هم برمیام و رنج‌های آینده رو می‌کشم و بازم ادامه می‌دم. می‌دونم وقتی اتفاق بیفته، می‌تونم. اما باز هم می‌ترسم؛ فکر کردن بهش باعث می‌شه بترسم و یهو خالی بشم! 

به همین خاطر فکر می‌کنم هنوز آمادگی آگاهی از آینده‌م و الان تمام‌وکمال پذیرفتنش رو ندارم. ترجیح می‌دم فراموش کنم و فقط به موقعش باهاش مواجه بشم.

 

اما همینم نوعی دونستنه، نه؟ فقط خیلی روشن و دقیق نیست. کلیته. و با این حال، دارم زندگی می‌کنم.

گمونم دکتر بنکس هم درد آگاهی رو تو فراموشی ناشی از زیبایی بعضی لحظات فراموش می‌کرد؛ مثل لحظات بازی با دخترش یا رقصیدن با همسرش.

 

موضوع خیلی جالبیه و از خیلی جنبه‌ها می‌شه بهش نگاه کرد. 

اما الان این جنبه‌ش برای من بولدتره.

پاسخ:
بله ما همه کمابیش اگر فکر کنیم واقعا می‌فهمیم که چندان آینده راحتی در پیش روی انسان نیست، با این همه ادامه میدیم، فکر کنم همون طوری که گفتین، به کمک ترکیبی از فراموشی و انتظار لحظات زیبا این زندگی رو ادامه میدیم.

سلام  خدا قوت بخاطر این پست زیباو عالی حقیقتا استفاده کردیم 

البته یک جاهایی بحث خیلی تخصصی شد

1- فیلم را فکر کنم دیدم  شبکه چهار گذاشته بود همون که  فضایی ها شبیه هشت پا ولی خیلی بزرگ بودند درسته ؟

2-در مورد درد و رنج یک جایی خوندم که نیچه هم میگه زندگی همش چیز درد اور و رنج و سختی هستش و ما فقط میتونیم  با  قدرت تصور و خیال خودمون را گول بزنیم  :)

3- قران هم دو تا ایه داره 

و ما انسان را در رنج و سختی افریدیم (بلد ایه 4 )

ولی یکجای دیگه میگه  لیس للانسان الا ما سعی  (نجم 39)

یعنی عملا میگه انسان با سعی میتونه اینده را تغییر بده این با جهان چرخشی در تضاد نیست ایا ؟؟

   

پاسخ:
سلام، ممنون

1- آره آره، دقیقا همونه.

من تعهد وجودی به جهان چرخشی ندارم، ایده جالبیه ولی برای حقیقت بودن زیادی تخیلیه، ولی برای حلاجی بعضی مفاهیم مثل همین جبر و اختیار و پذیرش رنج خوراک فکری خوبی درست میکنه.
۲۱ آبان ۰۱ ، ۲۱:۲۳ هاشم کوچیکه

نتیجه‌گیری که از ناتمامیت کردی رو متوجه نشدم؟ هرچند که برداشتی فلسفی از قضیه بود اما بنظرم روند درست نبود!

پاسخ:
راستش از ناتمامیت نتیجه گیری خاصی نکردم ، فقط قصدم معرفی گودل بود، ولی ساختار حلقه در اثبات قضیه ناتمامیت وجود داره، گودل در عمل یک جمله خودارجاع می‌سازه که میگه «من اثبات نمی‌شوم» یا اینطوری که جمله ی G برابر است با «راهی برای اثبات G وجود ندارد» چون موضوع جمله خود جمله است و اصطلاحا ارجاع جمله به خودشه مثل یه حلقه عمل میکنه.
۲۱ آبان ۰۱ ، ۲۳:۱۱ هاشم کوچیکه

من این عبارت رو نتیجه‌ای از قضیه ناتمامیت دیدم، گویا داری جدا فرضش می‌کنی؟ میشه کمی بیشتر در مورد این پاراگراف توضیح بدید؟

در مورد زمان هم گودل نشون میده تحت شرایطی معادلات اینشتین منجر به جهانی میشن که زمان به جای این که یه خط یا خم بی‌انتها باشه، یه حلقه است که برمیگرده روی خودش!


* اگر به سلسله مراتب گزاره‌ها کاری نداشته باشیم (که تا به اینجا، طبق برداشت من نداشتیم**) نیازی به استفاده از اثبات خود گودل و گزاره‌های خود ارجاع نیست. مثلا اثبات کلینی!

** هنوز دقیقا منظور متن‌تان را نفهمیدم، ممکن است(احتمالا) من برداشت اشتباهی از متن شما داشته باشم.

*** بطور کلی، خیلی با تئوری جهان حلقه‌ای (؟) حال نمی‌کنم :)

**** حالا مثلا من کی ام!

پاسخ:
آره این گزاره ها جدای از قضیه ناتمامیت گودله، گودل حدودای 1940 به نسبیت عام اینشتین علاقه مند میشه و شروع میکنه به کند و کاو تو این نظریه تا بالاخره یه جواب از معادلات اینشتین پیدا میکنه که توش بُعد زمان یه حلقه است نه یه خط بی انتها، به عبارتی ساختار علیتی فضا به صورت خطی و متوالی و پشت سر هم نیست، بلکه یه لوپه. این جهانِ عجیب به اسم خود گودل معروف میشه به جهانِ گودل (به طور دقیقتر متریک گودل)، البته جهانِ ما معادل این جواب نیست ولی خب جواب جالبیه.


*این پست اثباتی برای چیزی نبود :)) به خاطر همین تو این نسخه از متن قصه قضیه گودل رو خیلی کمترش کردم تو متنی که قبل از این نوشته بودم قضیه گودلش مفصل‌تر بود.

**صرفا می خواستم سوال اول و آخر رو بپرسم: اگه آینده خودت رو بدونی حاضری تک تک لحظاتش رو با روی باز قبول و زندگیش کنی؟ بقیه متن صرفا آماده کردن ذهن برای این سوال بود.

*** منم حال نمی کنم، فکر هم نمیکنم جهان ما لزوما حلقه ای باشه، ولی قصدم از مطرح کردنش آماده کردن ذهن برای همین مورد بالا بود :))

**** اختیار دارید :دی
۲۲ آبان ۰۱ ، ۰۰:۵۵ هاشم کوچیکه

بلی بلی، الآن تازه فهمیدم چی شد!

حاجی‌ قبول نیست، خیلی سنگین بود :)

پاسخ:
:))

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی