یک مکالمه
+فلانی! علم نمیتواند ویژگی ترکیبی را ببیند!
-ترکیبی چیه؟
+فرض کن تک تک قطعات یک ماشین را باز کنی، کارکردشان را بفهمی، نسبتش را با بقیه بدانی و بدانی چگونه کار میکند در تعامل با قطعه دیگر چه کاری انجام میدهد، تبریک میگویم! تو حالا دقیقا میدانی ماشین چطور کار میکند. این رویکرد تحلیلی یا تجزیهای نام دارد، هر شئی را به تک تک اجزایش بشکاف و تمام آن اجزا را جداگانه بشناس، کنار هم بگذار و شئ کلی را دریاب، علم همین کار را میکند، مخصوصا فیزیک، همین فرض موضعیت* از همین نگاه تجزیهای فیزیک ناشی میشود. اما نگاه تجزیهای یک ایراد دارد، شما هرگز نمیتوانید با این نگاه بفهمید هدف یک ماشین چیست و چرا این ماشین ساخته شده است، یعنی نگاه ترکیبی یا کلگرایانه ماشین را علیالاصول نمیتوانید با نگاه کردن به تک تک اجزای ماشین بفهمید. همینطور با نگاه کردن به تک تک اجزای جهان نگاه ترکیبی به آن حاصل نمیشود. یک جور دیگر هم میتوانم بگویم، فرض کنید با صورتِ یک متن، یعنی تعداد حروف به دنبال هم رو به رو شوید. نگاه تجزیهای آن را چیزی جز تعدادی حروف کنار هم نمیبیند، در بهترین حالت الگوهای دنباله حروف را میفهمد، فراوانی حروف شکل حروف وقتی مثلا وقتی بعد از ه ا بیاید ه میچسبد و ها میشود و .... اما متن فراتر از این صورت است، متن نه تنها حاوی معنا است بلکه اساسا همان معنا است! و علم نمیتواند معنا را دریابد.
-این استدلالی که گفتی در بهترین حالت میگوید که علم و دین احتمالا میتوانند کنار هم باشند و یک تقسیم کار بین تجزیه جهان و معنای آن بین علم و دین برقرار است ( و البته تا جایی که من فهمیدم این تمایز ترکیبی و تحلیلی که گفتی با تمایز ترکیبی و تحلیلی معروف فلسفه زمین تا آسمان فرق دارد). اما از یک جهت میتوان به این استدلال حمله کرد: از کجا معلوم که هر چیزی قصدی دارد؟ از کجا معلوم جهان معنایی دارد؟ قبول که اگر معنا داشته باشد علم آن را نمیفهمند، اما به یاد داشته باشیم «معنای یک جمله» استعارهای است که در روابط بین انسانی برقرار است و عمدتا معنای این استعاره مربوط به قصد داشتن است، وقتی کسی قصدی از نوشتن چند حرف دارد معنای آن چند حرف قصد نویسنده است اما چرا باید فرض کنیم هر چیزی قصدی دارد و معنای پشت آن نهفته است؟ خارج از روابط بین ما انسانها «قصد و معنی» یعنی چه؟
+جهان منظم است، قانون و الگو دارد.
- بله اما همه هنر انتخاب طبیعی داروین این است که نشان میدهد چیزی میتواند بینهایت منظم باشد، اما هیچ قصدی هم پشت آن نباشد!
+نظم بدن موجودات زنده با نظم جهان که گفتم فرق دارد، نظم بدن موجودات زنده یک نظم مرتبه اول است! (این اصطلاح را خودم ساختم) یعنی این که اشیا چطور کنار هم قرار گرفتهاند. نظم منظور من یک نظم مرتبه دوم است که ماهیتا فرق دارد: خواص اشیا منظم است، از الگو پیروی میکند و قوانین بین آنها حاکم است. معلوم نیست چطور میتوان با ایدهای مشابه انتخاب طبیعی چطور میتوان این نظم مرتبه دوم را توجیه کرد، انتخاب طبیعی نیاز به همبستگیهای زمانی دست کم به اندازه چند نسل دارد تا موجود منظم بعدی ساخته شود، اگر جهان هر لحظه تغییر میکرد و هیچ نظم مرتبه دومی وجود نداشت، چطور نظم مرتبه اول هم شکل میگرفت. اگر بخواهی نظم مرتبه دوم را هم بر مبنای یک نظم مرتبه بالاتر توضیح دهی باز نظمی را باید در نظر بگیری.
-باشه، اما میتوانم به این موضع حداقلی پناه ببرم که انتخاب طبیعی دست کم مثال نقضی برای این گزاره است که «هر نظمی حتما ناظمی با قصد دارد» حتی اگر قبول نکنیم که آن چه در دنیای واقعی ما اتفاق افتاده، انتخاب طبیعی بوده (شاید واقعا طراحی هوشمند بوده)، اما باز میتوانیم سناریوهای انتخاب طبیعی را تصور کنیم که به راحتی موجودات منظم ایجاد میکنند بدون این که واقعا قصدی در کار باشد. پس واقعا این گزاره که «هر نظمی حتما ناظمی دارد» قابل قبول نیست.
+در بهترین حالت میپذیرم که «هر نظم مرتبه اولی حتما ناظمی با قصد و مستقیم دارد» غلط است.
-تازه اگر احتمالاتی نگاه کنیم، «هر نظمی حتما ناظمی دارد» بدون تکامل هم غلط است! حتی یک میمون هم احتمال دارد یک کتابخانه را به ترتیب حروف الفبا بچیند.
+اما احتمال این که یک میمون 13 میلیارد سال قوانین طبیعت را کمابیش ثابت نگه دارد بیاندازه کم است! تازه از این هم که بگذریم حالا که بحث احتمالات را پیش کشیدی، قانون دوم ترمودینامیک اساسا چیزی جز این نیست که طبیعت همیشه موضعی را اختیار میکند که تعداد راههای رسیدن به آن بیشتر از بقیه باشد، مثلا یک میمون به این دلیل کتابخانه را نمیتواند به ترتیب حروف الفبا بچیند چرا که یک کتاب خانه n کتابه را میتوان به nفاکترویل طریق نامنظم چید اما فقط یک راه وجود دارد که منظم چیده شود. حالا این که ما جهت زمان را درک میکنیم علیرغم این که تقارن زمانی کاملی بین عقب و جلو از جهت قوانین فیزیک وجود دارد، نشان از این دارد که ما از یک شرایط اولیه بسیار بسیار منظم شروع کردهایم که داریم بینظمتر شدن جهان را و به طبع آن گذر زمان را میفهمیم.
-شرایط اولیه جهان را میتوان با تورم منظم کرد. نیازی به منظم کردن دستی نیست. تازه از این گذشته تو هنوز من را قانع نکردهای که چطور بپذیرم جهان معنا دارد؟ تو بحثو پیچوندی!
+ذهن و آگاهی هم چیزی است که کمترین امید برای توضیح فیزیکالستی آن وجود ندارد، استدلال زامبیها** از این جهت قاطع است، این شاید ما را به این سمت راهنمایی کند که ذهنیت و آگاهی جز خصوصیات ذاتی جهان است بنا بر این حتی الکترون هم از مسیرش «قصدی» دارد.
-به فرض قبول این استدلال، اما هنوز یک ذهن کُل را چطور تصور کنم که قصد جهان داشته؟
+واحد بودنِ وجود جهان بدون اشیای متمایز ایده غریبی حتی برای فیزیکدانها نیست.
....
*موضعیت: یعنی این که هر رویداد فیزیکی محصول رویدادهای همان دور بر یا همان موضع است، اگر فکر میکنید که دیدن یک فوتون از یک کهکشان در میلیونها سال نوری آن طرفتر چطور با موضعیت توجیه میشود، خُب، دیدن کهکشان یعنی آشکار کردنِ فوتونی که به ما رسیده و حالا اینجاست، یعنی آشکارسازی یک چیز موضعی.
** استدلال زامبیها میگوید ما میتوانستیم از نگاه فیزیکالیستی و عصبی وجود داشته باشیم و همین طور که الان زندگی میکنیم و میخوریم و مینویسم، همین کارها را میکردیم بدون این که واقعا نیازی به آگاهی داشته باشیم، اما این که آگاهیم نشان میدهد آگاهی یک کیفیت قابل فروکاهی فیزیکی نیست.
پ.ن: این مکالمه واقعی نیست، یا لااقل بیرونی نیست، اما واقعی است، درون ذهن من، همیشه، بیپایان. البته گاهی با سارا این مکالمات واقعی میشوند.
دوست داشتم اون نظم مرتبۀ دوم رو بیشتر توضیح میدادید؛ وجه تمایز اول و دوم برام گنگ بود.
در تعریف اولی گفتین اینه که «چطور» کنار هم قرار گرفتن. تعریف دومی هم این بود که «الگو و خاصیت قرارگیری». شاید با یه مثال کمی روشنتر بشه ولی فعلاً تنها چیزی که بنظر من رسیده، اینه که مگه همین چگونگی قرارگیری، خاصیتش رو نمیسازه؟
یعنی بنظر رسید تصور شما اینه که نظم درجه اول برپایۀ وجودِ نظم درجه دوم بوجود اومده. از قبل قوانینی وجود داشته که حیوانات براساسِ اون ایجاد شدن.
اما چیزی که در ذهنِ منه اینجوریه که بالفرض یه زمینِ ابتداییای وجود داشته، بعد موجودات مختلف طبق خطا و آزمون پیشرفتهتر شدن و بهخاطرِ همین نظم درجه اول، اون نظمِ درجه دوم بوجود اومده. یعنی براساس چگونگیِ شکلگیری، خواصشون شکلگرفته... حالا البته بستگی داره چهجور خواصی رو میگید، شاید با این واژه به مشکل برخوردم.
این فرض من رو چطوری میشه رَد کرد؟