اشتباه
ما اغلب یه تصور نادرست از شناخت و یادگیری داریم: «شناختن و یاد گرفتن یک فعالیت نیست، یه امر انفعالیه که ما توش منفعل یک گوشه نشستیم و صرفا تماشاچی ورود اطلاعات به مغزمون هستیم». این تصور با واقعیت فاصله داره، واقعیت اینه که شناختن یک فعالیته و ما منفعل نیستیم و به جاش فعالانه در فرایند شناختن درگیر هستیم*. ما با موضوع شناخت وارد برهمکنش میشیم، انگولکش میکنیم واکنشش رو تماشا میکنیم بر اساس واکنشش یه تئوری براش میسازیم که به احتمال زیاد نادرسته و بعد یه انگولک دیگه میکنیم تا واکنشش رو پیشیبینی کنیم و تئوریمون رو بهتر کنیم و ... دستگاه شناختی ما اینطوری کار می کنه. به همین خاطره که توی ریاضی و فیزیک تمرین حل کردن نقش اساسی و حیاتی داره، به همین خاطره برای فهمیدن نجاری باید نجاری کرد و برای یاد گرفتن موسیقی باید موسیقی زد، برای یاد گرفتن تجارت باید تجارت کرد و برای یاد گرفتن رابطه باید وارد رابطه شد. توی این تصویر اغلب چیزی که ما اسمشو میذاریم «خطای شناختی» در واقع میانبرهای مغز برای شناختن سریع هستن که معمولا خیلی موثرتر و سریعتر از فرایند استنتاج منطقی ما رو به شناخت میرسونن هرچند این سرعت زیادشون به بهای از دست رفتن دقت به دست میاد. کتاب خوندن به طور کلی می تونه یه دید کلی از موضوع بده اما نهایتا شناخت دقیق و عمیق با وارد برهمکنش شدن با موضوع شناخت به دست میاد نه با کتاب خوندن به همین خاطر هم هست که حافظ میگه:
ای که به تقریر و بیان دم زنی از عشق
ما با تو نداریم سخن، خیر و سلامت
این تصویر اما چند تا پیامد داره: اولا بخش اساسی این تصویر اینم هست که شناخت ما در واقع یه سری مسیرهای عصبی توی مغز ما هستند که هر چه بیشتر با موضوع درگیر بشیم اون مسیرها عمیقتر میشن و دفعه بعدی استفاده از اونها راحتتر میشه. برای همینه که شب امتحان خوندن فایده نداره، شما باید قبل از شب امتحان مسیرها رو تسهیل کرده باشید و موضوع توی مغزتون خیس خورده باشه. واکنش سریع و مناسب رو کسی میده که تجربه خوبی داره، سوال خوب سر کلاس رو دانشجویی میپرسه که ذهنش قبلا درگیر موضوع شده نه کسی که اولین باره میشنوه و نه کسی که باهوشه.
ثانیا اشتباه کردن جزئی از فرایند شناخته، ما بدون اشتباه کردن نمی تونیم به شناخت درست برسیم. اینشتین برای این که معادلات درست نسبیت عام رو پیدا کنه بارها معادلات اشتباهی نوشته بود و اشتباهاتش بودن که اونو به سمت معادلات درست راهنمایی کردن، حافظ احتمالا کلی شعر مزخرف هم گفته که ما ندیدیمشون و اشعار بدش بوده که اونو به سمت اشعار خوبش هدایت کرده، تاجرهای موفق بارها ورشکست شدن و همین ورشستگیها بنای موفقیتشون رو درست کردن و دانشجوهای خوب بارها تمرینها رو اشتباه حل کردن و توی امتحان اشتباه کردن و این اشتباهات باعث درک درست از مبحث میشن، مقاله های خیلی خوب بارها قبلا نوشته پاره شده و به سطل آشغال ریخته شدن تا اون مقاله نهایی فوق العاده بیرون بیاد، قصه ادیسون و لامپش هم که مشهوره، اشتباه کردن جز ضروری فرایند شناخته و بدون اون شناخت و موفقیت ممکن نیست. اما باید ازشون درس گرفت، خفن بودن ما انسانها اینه که تجربه ها مون تجمعی هستند، به این معنی که ما میتونیم از تجربه های دیگران استفاده کنیم و مثلا به جای این که سه ماه وقت بگذاریم تا یه مسئله رو حل کنیم میتونیم از کسی که قبلا اون مسئله رو حل کرده کمک بگیریم تا توی نیم ساعت حلش کنیم، البته حتی این هم مستلزم اینه که ما حداقل یکی دو ساعت روی مسئله فکر کرده باشیم و یکی دو تا اشتباه کرده باشیم برای حلش وگرنه جواب اون آدم به درد ما نمیخوره چون اصلا ذهن درگیر نشده با اون مسئله، این در مورد کتاب خوندن هم صادقه، کتاب به درد کسی میخوره که ذهنش آماده اون موضوع باشه.
با توجه به اینایی که گفتم اون تصور ایدهآلگرایانه از ابرانسانهای خطاناپذیر رو باید ریخت توی جوب آب، اگه کسی بخواد کاری بکنه (مخصوصا اگه کسی قبلا اون کار رو نکرده) چارهای نیست جز این که وارد فرایند آزمون و اشتباه و درس از اشتباه بشه، این اشتباه نیست که ترسناکه، توی اشتباهات همیشه درسهای ارزشمندی هست که برای آدم تیزهوش هیجانانگیزه، چیزی که ترسناکه جمود و یخ زدن مغزه، یخ زدن مغز هم این طوری اتفاق میافته که ما هیچ وقت اشتباهمون رو قبول نمیکنیم و ازش درس نمیگیریم در نتیجه دیگه دانش ما در مغز ما منجمد میشه.
خلاصه این که «اشتباه کردن راه رسیدن به موفقیته» صرفا یه شعار نخ نما نیست، ساز و کار جهانه و ازش گریزی نیست، تنها راه رسیدن به چیزی که میخواید انجام دادن و اشتباه کردنه.
*این تیکه رو از کتاب روانشناسی تحلیل اطلاعات دزدیدم، اونجا میگفت که نه تنها شناخت بلکه حتی ادراک هم یه فرایند انفعالی نیست و دستگاه شناختی ما فعالانه در فرایند ادراک نقش داره و بیتهای حسی رو تا رسیدن به مغز دستکاری میکنه.
پ.ن1: بچه به همین خاطر بازیگوشه، اون داره سعی می کنه جهان رو بشناسه، بین حیوانات هم اونایی که باهوشترن بازیگوشتر هستند.
پ.ن2: این نوشته شاید بیشتر خطاب به خودم باشه که با اشتباهاتم مهربون باشم.
نکتهی درستی رو گفتین. و مشکل وقتی پیش میاد که از ترس اشتباه کردن هیچ کاری نمیکنیم و انتظار داریم با همون میانبرها، مثل کتاب خوندن، اطلاعات لازم رو به دست بیاریم و آمادهی موفقیت بشیم.
(منم اینو خطاب به خودم گفتم!)