چند ماهی میشود که کتاب تاریخ سیاسی جهان اثر هولسلگ را شروع کردهام، کتاب نسبتا قطور است و من هم بسیار کند پیش میروم، به این خاطر که کتاب کل اتفاقات هر 250 سال در همه جهان (از چین تا اروپا) را در حدود چهل پنجاه صفحه از هزار قبل از میلاد تا امروز نقل میکند و به همین خاطر چندان فرصت پرداختن به جزئیات را ندارد و من انبوهی ویکیپدیا میخوانم و از سایت جیاکرون دائم نقشههای تاریخی را بررسی میکنم تا شهودی بگیرم از این که کجا چه چیزی در جریان بوده است. دفاع و نوشتن پایان نامه هم فرایند خواندنم را کندتر کرده و فکر کنم هفت هشت ماهی هست که در حال خواندن آن هستم.
یک مورد خاص را با جزئیات بسیار بیشتری نگاه کردم آن هم روم بود، از زمان پادشاهی اولیه، تا جمهوری تا امپراتوری تا فروپاشی و بقای امپراتوری روم شرقی یا بیزانس. روم و اتفاقات آن تاثیر بسیار عمیق فرهنگی روی اروپا و کل جهان گذاشته است، خودم هم دقیق نمیدانم عمق این تاثیر تا کجاست اما چیزی در این بین توجهم را به خود جلب کرد آن هم تفاوت نوع کشورداری روم با هخامنشیان بود.
هخامنشیان گرچه نه اولین امپراتوری بودند و نه اولین ایرانیانی بودند که حکومت تشکیل دادند اما ظهور آنها تاثیر فکری عمیقی در جهان سیاسی آن روزگار داشت و یونانیها را نیز به طرز عمیقی متاثر کرده بود. هخامنشیان امپراتوری خود را بر روی بقایای امپراتوری مادها و آشوریها برپا کردند و بدون شک میراثدار تمدن آنها بودند اما نوع حکومت آنها به این شکل بود که هر منطقه را آباد کرده و رونق میبخشیدند و از رهگذر مالیاتی که وابسته به همین رونق اقتصادی بود، خزانه عظیمی به وجود آورده بودند که به فتوحات بیشتر و رونق بیشتر کمک میکرد. بر خلاف بسیاری از فروپاشیهایی که دیدهایم، حتی قبل از حمله اسکندر نیز هیچ نشانی از فروپاشی اقتصادی در سرزمین هخامنشیان وجود نداشت (در حالی که برای ساسانیان یا اشکانیان یا حتی خود امپراتوری روم غربی این چنین نبود، همه آنها قبل از فروپاشی نشانههای آشکاری از اضمحلال را در خود داشتند).
برای این که این رویکرد هخامنشیان را بهتر توضیح دهم باید روکرد مقابل آن را نیز بگویم: رویکرد توسعه طلبی روم. جمهوری و امپراتوری روم یک حکومت کاملا مرکزگرا با محوریت شهر رُم بود، همه فتوحاتی و تسخیرهایی که اتفاق میافتاد در نهایت باعث شکوه و جلال شهر رم میشد، سرزمینهای اسپانیا و فرانسه امروزی بخش مهمی از تولیدات کشاورزی خود را به رم میفرستادند تا این شهر پر جمعیت را تامین کنند. اقتدار روم نیز مدیون ماشین جنگی بسیار کارآمد آن بود و اقتدار روم در دیگر نقاط کاملا یک اقتدار نظامی بود (بر خلاف هخامنشیان که اقتدار آنها تا حدی یک اقتدار روانی بود و کوروش یک استاد جنگ روانی محسوب میشد). در واقع جمعیت مردان شهر رم اولیه یک جمعیت سرباز-کشاورز بودند که به محض تصویب جنگ از سوی سنا همگی شمشیر به دست گرفته و به جنگ میرفتند و احتمالا به همین دلیل بود که توانستند از دشمن هولناکی مثل کارتاژ عبور کنند با وجود این که در جنگهای بسیاری قبلا از کارتاژ شکست خورده بودند اما هر بار توان تجهیز سپاه و تدارک یک جنگ را داشتند.
تصور میکنم این رویکرد رومیان همان امپریالیسم است. در واقع خود واژه imperium یک واژه لاتین است، نوعی قدرت سیاسی که یک شهروند رم آن را داشت و به معنی «توانایی فرمان دادن» بود که میتوانست توسط سنا یا مراجع دیگری به یک شخص اعطا شود، و کلمه imperator دقیقا یعنی کسی که میتواند فرمان دهد یا به عبارت خودمان فرمانده که این واژه همان واژه «امپراتور» خودمان است که بعدا در انگلیسی هم ریشه لغت emperor به معنی امپراتور میشود. القصه به نظر میرسد ادعای آنهایی که معتقدند غرب یک رویکرد امپریالیستی به باقی جهان دارد این است که غرب دقیقا همینطور رفتار میکند با این تفاوت که این بار «شهر رم» در کار نیست و کلیت غرب است که بقیه نقاط جهان را تخریب و از آن تغذیه میکند تا حدود ده درصد جمعیت جهان (آنهایی که در غرب ساکن هستند) در رفاه کامل باشند.
اگر این ادعا (که غرب امپریالیست است) درست باشد نکته جالبی در آن نهفته است، به نظر میرسد دموکراسیهای قدرتمند تمایل دارند در برابر دیگر ملل رویکرد امپریالیستی داشته باشند، یک خودشیفتگی مردمی که به حکومت آنها اجازه و مشروعیت میدهد تا به قیمت نابودی دیگر ملل، خود آنها را تامین کرده و به رفاه برساند. احتمالا به همین دلیل هم هست که بعضا میشنوم که حکومت هخامنشیان بیشتر مختصات یک حکومت جهانی را داشت تا حکومت رومیان، حکومتی که توان برقراری صلح و آرامشی پایدار در تمام دنیا را دارد. نمیدانم و در موضوعات سیاسی بیسوادم ولی فعلا ایده اولیهاش را در ذهنم میکارم.
پ.ن1: منظورم از غرب یک مفهوم جغرافیایی نیست، استرالیا و نیوزلند هم کمابیش جز جهان غرب محسوب میشوند.
پ.ن2: یک شباهت جالب دیگر بین غرب امروز و روم دیروز این است که در دنیای روم باستان ساکنان دیگر نواحی امپراتوری روم سر از پا نمیشناختند تا شهروند رُم محوسب شوند و این امتیازی بس بزرگ محسوب میشد، درست مثل الان که ما سر از پا نمیشناسیم تا شهروندی غرب را داشته باشیم.
پ.ن3: این حرفها را نه از روی تعصب به هخامنشیان نوشته ام، در واقع به نظرم ایرانیان نیز نباید از این قضیه احساس غرور کنند! هخامنشیان یک سلسله از درون ایل پارس (که باز ایل پارس هم به هیچ وجه نیای ما ایرانیان نیست بلکه ایل کوچکی در نزدیکی شیراز بود) برخاستند و به نواحی بزرگی حکومت کردند، نه اجداد ما محسوب میشوند و نه پدران ما و نه ربطی به ما دارند. به همین خاطر نمیگویم تقابل رومیان و ایرانیان بلکه میگویم تقابل رومیان و هخامنشیان. در واقع به نظر حتی ساسانیان نیز ابدا شبیه هخامنشیان حکومت نکردند و بیشتر اقتدارگرا بودند.