کپلر در دوره جوانیش در اندیشه یک پروژه جذاب ریاضی بود. در آن زمان تخمینهایی که درباره مدار سیارات وجود داشت این طور نشان میداد که رابطه منظمی بین مدار سیارت و فاصله آنها از خورشید وجود دارد (و واقعا همچنین رابطهای وجود دارد، به آن رابطه تیتوس-بوده میگویند). کپلر سعی در فهمیدن منشا این رابطه داشت و برای توضیح دادن آن به فکر پروژهای افتاد که با معیارهای آن زمان کاملا علمی، مقبول و فوق العاده جذاب و هیجان انگیز به نظر میرسید: در آن زمان اندیشه بر این بود که سیارهها به کرههای شیشهای بزرگی چسبیده بودند (که در ابتدا زمین در مرکز این کرههای شیشهای قرار داشت اما کپلر در حال گذر به نظام خورشید مرکزی بود و خورشید را در مرکز این کرهها قرار داده بود)، پروژه کپلر این بود که نشان دهد نسبت فاصله سیارات از خورشید به این دلیل است که بین هر کره شیشهای مربوط به سیاره تا کره شیشهای دیگر یک شکل هندسی منظم و کامل چند وجهی (چند وجهیهای افلاطونی) قرار دارد و این شکل هندسی است که نسبت شعاع کره شیشهای به کره شیشهای بعدی ( و در نتیجه شعاع مدارها) را تعیین میکند.
این پروژه از هر نظر جذاب به نظر میرسید، هم ذهن ریاضی را به اندازه کافی درگیر میکرد هم به رویکرد هندسی آن زمان به نجوم بسیار نزدیک بود و هم کاملا با دیگر بخشهای آن زمان دانش بشری در سازگاری کامل بود هم جواب یک سوال کاملا وسوسه بر انگیز (توضیح یک نظم مشاهده شده) را بر حسب یک مسئله جذاب و عمیق دیگر (اشکال افلاطونی) میداد. حتی موفقیتهای اولیه بسیار هیجان انگیزی کسب کرد چنان که کپلر را مجاب به نوشتن کتابی در این باره کرد (نام کتاب رموز جهان یا به لاتین Mysterium Cosmographicum بود) اما ما امروز میدانیم تمام آن پروژه بر روی آب بود: نه تنها هیچ کره شیشهای در فضا وجود ندارد بلکه اصلا مدار سیارات دایره نیست و حتی آن نظمی که بین مدار سیارات هست هم منشا کاملا غیر بنیادی دارد و به رزونانس مداری و دوره تناوب سیارات مربوط است نه شعاع مدار آنها ( این پدیده بسیار بعدتر از کپلر شناخته شد). در واقع پروژه کپلر در بهترین حالت یک بازی-ریاضی جذاب و یک پازل در درون پارادایم نجوم آن زمان و هندسه آسمانها بود وهیچ ربطی هم به حقیقت چیزی که در منظومه شمسی در جریان بود، نداشت. به عبارت دیگر گرچه انگیزه اصلی پروژه از واقعیت برخاسته بود اما بنیانهای آن در نهایت هیچ ربطی به واقعیت منظومه شمسی نداشت.
این روزها که در این مرکز در معرض گروه نظریه ریسمانیها قرار دارم هر چه بیشتر میگذرد و بیشتر با نظریه ریسمان آشنا میشم (از طریق سخنرانیها و البته کتابها و متون تخصصیاش که در دسترسم هست) شباهت بیشتری بین نظریه ریسمان و پروژه کپلر جوان مییابم: یک پازل ریاضی فوق العاده جذاب و هیجان انگیز و پیچیده و کاملا مربوط به تئوریها و مشاهدات موجود که به احتمال زیاد هیچ ارتباطی به واقعیت جهان ندارد! ایده این که واقعیت فیزیکی جهان یک توصیف نهایی مثل نظریه ریسمان دارد اولین بار نیست که توسط دانشمندان/فیلسوفان طبیعی مطرح شده و تقریبا همیشه بعدا به این نتیجه رسیدهاند که واقعیت هیچ ربطی به آن طرح اولیهای که داشتند نداشت! مشکل اینجاست که بنیادهای نظریه ریسمان روی ستونهایی قرار دارد که اصلا معلوم نیست در "انرژیهای به اندازه کافی بالا" معنی داشته باشند. اصلا خود همین عبارت "انرژی بالا" که معادل واقعیت نهایی فرض میشود معلوم نیست آنقدرها هم موضوع بنیادینی باشد. بر اساس تجربهای که از نظریههای مشابه در تاریخ علم دیدهام تقریبا مطمئنم واقعیت نهایی هیچ ربطی به نظریه ریسمان ندارد، احتمالا در تغییر پارادایم بعدی تاریخ علم، ما دنیا را به چنان نحو متفاوتی نگاه کنیم که اساسا کل پروژه یافتن یک دینامیک کوانتمی غیر واگرا در فرابفنش برای گرانش چیزی شبیه یافتن احجام کامل کپلر بعد از پارادایم مکانیک نیوتونی به نظر برسد.
در واقع کپلر هم در اشتباه نبود، مشکل از پیشفرضهایی بود که در آن زمان چنان بدیهی مینمودند که کپلر حتی زحمت مطرح کردن آنها را به خود نداده بود چه برسد به این که آنها را مورد پرسش قرار دهد تا به تصویر مکانیک نیوتونی برسد. در این قیاس نظریه ریسمان هم به احتمال زیاد لزوما اشتباه نیست، بلکه موضوع اینجاست که به احتمال خیلی زیاد یکی از پیشفرضهای بنیادینش که حتی مفروض گرفتن آنها صریحا هرگز ذکر نمیشود، در تغییر پارادایم بعدی تاریخ علم عوض شود (که تامس کوون به ما یاد داده چنین تغییر پارادایمهایی جز از راه مشاهدات جدید و ایجاد بحران در علم ممکن نیست)، پس از این تغییر پارادایم احتمالا چنان دیدگاه متفاوتی به طبیعت برگزینیم که کل موضوع «نظریه گرانش کوانتمی نسبیتی کامل در فرابنفش» برای فیزیکدانان نسل بعد فاقد معنی و مفهوم به نظر بیاید چه برسد به این که دنبالش باشند.
خاصه این که جدیدا با نظریههای موثر بیشتر آشنا شدهام و این ایده که علم به صورت لایه لایه به واقعیت نزدیک میشود، برایم صورت محکمتری یافته است. نظریه موثر این ایده شناخت لایه لایه را به صورت نظاممندی در میآورد و نشان میدهد که رفتار طبیعت با کاهش یا افزایش وضوح تصویر (انرژی پراکندگی) چگونه به آرامی تغییر میکند. در یک مثال شاید نه چندان مناسب، اگر رفتن به مقیاسهای ریز را معادل رفتن به لایههای پایینتر یک پیاز تشبیه کنیم، نظریه موثر به طور نظاممندی نشان میدهد که لایه رویی در دسترس در معرض دید ما ما چه ارتباطی به لایه زیری پنهان از دید دارد. ادعای نظریه ریسمان این طور به نظر من میرسد که میخواهد ناگهان کل این لایهها را برای ما آشکار کند (به همین دلیل گاهی به آن نظریه همه چیز میگویند)، که خب به نظر من غیر ممکن است و ناشی نداشتن خلاقیت کافی در تصور کردن انحایی است که طبیعت در لایههای پایینتر پیاز میتواند ما را غافلگیر و شگفت زده کند، و تاریخ علم به ما نشان داده که این غافلگیریها گاهی اوقات چه قدر عجیب و دیوانهوار هستند، چه کسی میتوانست در جامعه فیزیک 1890 چیزی شبیه نظریه کوانتمی را پیشنهاد دهد و شبیه دیوانه به نظر نرسد؟
حالا که بحث مطرح کردن مکانیک کوانتمی 30 سال قبل از موعدش شد، از قضا یکی از ادعاهای نظریه پردازان ریسمان این است که «این فیزیک قرن آینده است که زودتر کشف شده است» گرچه آنها این ادعا را برای بالا بردن نظریه ریسمان مطرح میکنند اما اگر شما با تاریخیت علم ( و به طور کلی با تاریخیت مفاهیم) آشنا باشید از قضا این ادعا را چیزی علیه نظریه ریسمان خواهید یافت نه در راستای تقویت آن! در علم هیچ چیزی زودتر از زمانش رخ نمیدهد، غیر ممکن بود مکانیک نیوتونی در سال 1400 میلادی (تقریبا 200 سال زودتر) پیدا شود، حتی اگر پیدا میشد بیشتر باعث به بیراهه رفتن علم میشد تا راهگشا بودن. فرایند تغییر پارادایم یک فرایند روانشناختی است که نظرگاه بشر به نحوی بنیادی تغییر میکند و نیاز به تغییر بسیاری از پیشفرضهای پیشین دارد که بدون تغییر آنها صرفا منجر به پرت و پلا گویی خواهد شد. به عبارت دیگر یافتن مکانیک نیوتونی صرفا پیدا کردن چند مجموعه معادله درست نیست، تمام کارهای کپلر و گالیله و دکارت و بسیاری دیگر لازم بود تا درک بشر به بلوغ کافی برای درک مکانیک نیوتونی برسد و بدون این بلوغ نمیشد چیزی جز مهملات درباره مکانیک نیوتونی گفت. یکی از درسهای مهمی که از ویتگنشتاین آموختهام این است که در حوزههایی که نمیتوان درباره آن سخن گفت، باید خاموش ماند! وگرنه وارد مهملگویی خواهیم شد. چنانکه فیلسوفان یونانی در مورد مقیاسهای زیر نانومتر انبوهی مهملات مطرح کردند. نظریه ریسمان در مورد حوزههایی از فیزیک (یا لایههای بسیار دور از دسترس پیاز) ادعاهایی مطرح میکند که عمیقا معتقدم در حال حاضر جز مهملات چیزی نمیتوان درباره آن مطرح کرد.
صد البته منکر این نیستم که نظریه ریسمان احتمالا مسائل ریاضی زیادی را مطرح کرد و پاسخ داد و درک ما از بعضی سیستمهای فیزیکی و مسائل ریاضی را بسیار عمیقتر کرد، اما هدف و ادعای اصلیاش این نبود، هدف و ادعای اصلیاش توصیف نهایی از واقعیت بود که حتی اگر به هدف اصلیاش میرسید و تمام آرزوهایش به واقعیت تبدیل میشد، حتی اگر یک تئوری یکپارچه سازگار و محاسبه پذیر و غیر اختلالی پیدا میشد که تنها یک پارامتر آزاد دارد و فقط به یک طریق یکتا (نه به چندین طریق مختلف که تعداد آن از شماره خارج است) به انرژیهای پایین و 4 بُعد متصل میشد، باز هم معلوم نبود در تغییر پارادایمهای بعدی زنده بماند و یکی از پیشفرضهای مهمش به طور کامل در آزمایش مورد سوال قرار نگیرد (کما این که تاریخ علم به ما میگویید این اتفاق تقریبا همیشه رخ میدهد).
این را هم اضافه کنم ابدا حرف من این نیست که کسی نباید روی نظریه ریسمان کار بکند، یا نظریه ریسمان غلط است یا غیر علمی است، حرف من هیچ کدام اینها نیست برعکس معتقدم حتما باید بخشی از جامعه علمی روی چنین ایدههایی کار بکند، مطالعه کاندیداهای فیزیک انرژی های بالا و نحوه اتصال آن به انرژیهای پایین بسیار بصیرتبخش است و چیزهای زیادی درباره فیزیک به ما میآموزد. آنچه مخالفش هستم ادعاهای خلاف واقع و مطرح کردن انتظارات غیر ممکن از این نظریه است. چنین گزافهگوییهایی درباره حوزهای که «باید در آن خاموش ماند»، آن هم از جنس «نظریه نهایی» یا «نظریه همه چیز» در نهایت به ضرر خود جامعه نظریه پردازان ریسمان تمام میشود.
پ.ن1: از آنجایی که نظریه ریسمان چاکر معتقد و متعصب فراوان دارد، باید این نکته را اضافه کنم که اگر گذر شما به اینجا خورد و این نوشته را خواندید، آن را به صورت دیدگاه شخصی یکی از اعضای جامعه علمی به یک نظریه پرطرفدار ببینید، این متن اگر ارزش علمی داشت آن را به زبان انگلیسی و در مجلات فیزیک چاپ میکردم نه وبلاگ شخصی خودم.
پ.ن2: مسئله گرانش کوانتمی یکی از انگیزه های عمیق ورود من به فیزیک بود، گرچه نگاه من به این مسئله نسبت به قبل پختهتر شده اما اظهار نظرم درباره نظریه ریسمان تا حدودی به این علاقه قدیمیام برمیگردد چون نظریه ریسمان ادعای پاسخ این مسئله را دارد. نظر شخصی من این است که مسئله گرانش کوانتمی بسیار عمیقتر از پیدا کردن دینامیک درست سازگار با کوانتم و متحد با نیروهای دیگر برای گرانش است، مشکلات مفهومی عمیقی در این میان وجود دارد که باید به آن پرداخت و نظر شخصی من این است که بدون پرداختن به این معضلات مفهومی، این مسئله قابل حل نیست.