از خاطرات دو سال پیش
سه شنبه, ۷ دی ۱۴۰۰، ۱۱:۳۴ ب.ظ
اون موقعی که دلم گرفته بود و زمان غروب موقع برگشت بود، چشم نگران و مضطربم بیاراده دنبال یکی میگشت و سینهام سنگین بود، گفتم بذار با آهنگِ شعر این لحظات رو رد کنم اما یههویی و بیمقدمه یه صدای آشنایی، یه صدای خیلی دور اما خیلی آشنایی، با نغمهی سازی که همنوای کلامش بود این شعرو توی گوشم خوند:
یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه کیست، جان ما سوخت بپرسید که جانانه کیست.....
یا رب آن شاهوش ماه رخ زهره جبین، در یکتای که و گوهر یک دانه کیست
بعدش توی دلم پیچید که پس شاید دست ما اینقدرا هم که فکر میکنیم ازش دور نیست.
زندگی واقعا عجیبه، مرگ عجیبتر...
۰۰/۱۰/۰۷