پی‌آمد

پی‌آمدِ آنچه بر من می‌گذرد

پی‌آمد

پی‌آمدِ آنچه بر من می‌گذرد

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

من و روز معلم

دوشنبه, ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۲:۰۰ ق.ظ

میدونم روز معلم گذشته اما این موضوع چند وقتی هست که توی مغز من چرخ می‌زنه و باید بنویسمش تا آروم بشم. من نسبتا زیاد در جایگاه مدرس قرار گرفتم، یعنی همون متکلم وحده‌ای که بالای منبره و بقیه باید فقط گوش کنن مگر این که اون اجازه بده، اما هیچ وقت احساس نکردم اسمم می‌تونه معلم باشه، تا حالا هم هیچ وقت توی روزهای معلم احساس خاصی بهم دست نداده و حس نکردم که حتما باید تبریکی دریافت کنم. شاید به این خاطره که همیشه فکر می‌کنم معلم یه آدم تاثیرگذاره که می‌تونه زندگی آدما رو عوض کنه و من هیچ وقت توی تصور خودم یه آدم تاثیرگذار نبودم و نیستم و راستش رو هم بخواید اصلا دلم نمی‌خواد باشم.

یکی از دلایلش اینه که اصلا از معلم یا استادی که منو به کاری مجبور کنه خوشم نمیاد، استاد آرمانی و معلم آرمانی از نظرم من کسی نیست که به زور بهم تمرین بده و بگه فلان چیز رو حتما بخون و بهمان کار رو حتما بکن تا تبدیل به یه آدم استاندارد بشی، کلا هم از چهره‌های تاثیرگذار بدم میاد. به جاش معلم و استاد آرمانی از نظر من یه راهنماست، یه کسی که می‌تونه به من بگه اگه فلان مسیر رو بری به چی میرسی اما مجبورم نکنه، به جاش بهم فرصت انتخاب بده، بهم بگه هر انتخابی چه پیامدی داره اما برام انتخاب نکنه و به اصل وجود من احترام بذاره، خودمم تا حد امکان سعی می‌کنم همیچن آدمی باشم، همیشه دوست دارم راجع به موضوع درس با بچه‌ها گپ بزنم به جای این که نقش اون بالا منبری رو اجرا کنم، هیچ وقت از جزوه گفتن خوشم نیومده و به گواهی اونایی هم که توی کلاسم نشستن هیچ وقت جزوه‌گوی خوبی نبودم، نه به این خاطر که نمی‌تونستم خوب جزوه بگم، من نمی‌خوام که جزوه بگم، متنفرم یه فرمول بنویسم و دورش خط بکشم و بگم «بچه‌ها این یه فرمول مهمه که باید حفظش کنید» بعدش هم توی یک جمله ، تعریف اون فرمول رو دیکته کنم و آخرش هم بگم «به این فرمول، معادله اول فریدمان گویند» بعدش هم بگم توی جزوه بنویسن: «نکته: این رابطه ....» بعدش هم یه مثال حل کنم که بچه‌ها عین اون مثال رو توی جزوه بنویسن (هر چند خیلی کم بعضی جاها مجبور شدم این کار رو بکنم). به جای جزوه گفتن دوست دارم کل قصه اون موضوع رو تعریف کنم، از کجا شروع شده چرا مهمه به این مسئله چطور نگاه میشه و ... و بچه‌ها هم برداشت خودشون از حرف‌های من رو توی جزوه یادداشت کنن.

اما خُب، هیچ کدوم از اینایی که گفتم تصویر جامعه از یه «معلم استاندارد» نیست، یه معلم استاندارد آدمیه که بتونه از یه مجموعه‌ی متنوع از بچه‌ها، یک سری «بچه استاندارد» تربیت کنه، معلم استاندارد یه آدم تاثیرگذاره که می‌تونه آدما رو به سمت مشخص و استانداردی هدایت کنه و نتیجه مشخص و استانداردی بیرون بکشه، یه معلم استاندارد بچه‌ها رو هل میده، هدایت می‌کنه، تشویق و تنبیه می‌کنه، این حتی اغلب اوقات تصویر خود بچه‌ها از یه معلم استاندارده، دیدم که معمولا بچه‌ها از معلم‌های استانداردی با این خصوصیات بسیار خوششون میاد و بسیار تقدیر می‌کنند و معمولا من خیلی معلم پرطرفداری برای بچه‌ها نبودم و نیستم.

اما بذارید یه دفاعی از خودم بکنم، به نظرم کاری که یه معلم استاندارد سعی داره انجام بده اینه که هر نهال گیاهی رو تبدیل به یک گیاه واحد می‌کنه که به نظر خودش یا جامعه با ارزشه، اما خیلی وقتا پیش میاد که اون معلم استاندارد سعی میکنه یه گل رز رو تبدیل به درخت پسته کنه، چون درخت پسته بیشتر به کار میاد، چون درخت پسته استاندارده، بارش با ارزشه و پول در آر. به جاش تصویر من از یه معلم خوب و آرمانی در واقع یه مربی هستش، کسی که پرورش می‌ده، راه رو نشون می‌ده. یه معلم استاندارد معمولا مسئولیت و سنگینی انتخاب درست و غلط رو از بچه‌ها می‌گیره و اونا رو بدون این که اختیاری داشته باشن به یک سمت خاص هدایت می‌کنه، اما از نظر من یه معلم خوب به بچه‌ها انتخاب کردن رو یاد می‌ده، بچه‌ها رو وادار می‌کنه خودشون انتخاب کنن و بهشون می‌فهمونه که خودشون مسئول انتخاب کردن هستند نه دیگران و باید پیامدهای انتخاب‌شون رو بپذیرند. یه معلم استاندارد شاید یه جامعه استاندارد تولید کنه، اما به بهای این که خلاقیت و اصالت آدمها رو قلع و قمع کرده، به بهای این که کلی ربات خوب ایجاد کرده که انتخاب کردن و مسئولیت‌پذیری بلد نیستند، به جاش یه معلم خوب کلی آدم واقعی تولید میکنه و من تعجب می‌کنم از شکایت آدم‌ها از این که سیستم آموزشی چرا خلاقیت رو می‌کشه، ای جامعه! ای بچه‌ها! این آش دست‌پخت خود شماست، شمایی که می‌گی «به ما حق انتخاب نده و بزن تو سر ما تا آدم بشیم، جزوه بگو، فرمول و نکته بگو، و ما به جای این که خودمون دانشجوی دانشی باشیم که دوست داریم، به ما دانشی بده که برامون خوب باشه»

 

پ.ن1: من ادعا ندارم که معلم خوب با اون اوصافی که گفتم هستم، اما سعی می‌کنم بهش نزدیکتر باشم.

 

پ.ن2: انکار نمی‌کنم که بیشتر وقتها جزوه گفتن باعث شفافیت می‌شه اما اگر اصرار زیادی روی جزوه باشه معمولا تصویر کلی دانش‌جو یا دانش‌آموز از بین میره.

 

پ.ن3: و همچنان خوبی و بدی وبلاگ، کم خواننده بودنشه، من دوست داشتم این رو در اینستاگرام بنویسم ولی کلی معلم استاندارد اونجا هست که ممکنه ناراحت بشن، ترجیح دادم اینجا بنویسم تا ثبت بشه و از مغزم بره بیرون.

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۹۹/۰۲/۱۵
احسان ابراهیمیان

نظرات  (۴)

بسم الله. سلام. راستش من فکر می کردم خلوتی اینجا رو دوست دارید. آما خب اگه خواننده ی روشن رو دوست دارید باید بگم من خاموش بودم. سلام دوباره

در مورد مطالب قبلی، فیزیکی ها رو میگید؟ نسبیت و انبساط فضا؟ که میگوید دوست داشتید بقیه هم بخونن؟

پاسخ:
سلام، از خلوتیش استفاده می کنم بیشتر تا این که دوست داشته باشم، ما آدما موجودات اجتماعی هستیم که کمابیش از دیده شدن لذت می‌بریم، یه جورایی معتاد لایک هستیم و اینستاگرام ( و سابقا فیسبوک) خیلی این رو در ما تشدید کرده. این خلوتی خوبی و بدی خودشو داره، پر خواننده بودن علی‌رغم لذتش باعث میشه هم آدم دست به عصاتر بنویسه هم کمتر شبیه خودش باشه و دچار هدایت پنهان توسط لایک بشه. بنابر این کم خوانندگی خوبیش اینه که کاملا راحتم، بدیش اینه که لذت دیده شدنو نداره، فکر کنم خوبیش به بدیش میچربه (با توجه به این که بدیش واقعا بدی نیست)

مطلب قبلی منظورم راجع به طالع بینی بود، اون بحثهای فیزیکی و اینا رو که می دونم نه کسی حوصله اش رو داره و نه واقعا انتظاری هست برای خوندنش، بیشتر برای نظم افکار خودمن و اصلا اونقدر واضح هم ننوشتم، مثل همین نوشته که برای نظم افکار خودمن.

حالا اگه هستید و میخونید مشکلی نیست، فقط دوست ندارم اینجا شبیه انیستاگرام باشه.
منم خاموش بودم روشن شدم. ضمن موافقت با اکثر بندها.
پاسخ:
هر جوری باشید که راحتید :)

به خودم که نگاه میکنم میبینم چقدر از مشکلاتی که دارم از نبود همون راهنما میاد..که اگه بود و بعضی قلق های زندگی رو درست و به موقع یاد میگرفتم مجبور نبودم واسه خودآموزیشون بعدا چندبرابر هزینه بدم..

به نظرم تا وقتی جامعه هست معلم استاندارد هم هست..چون حاکمیت نیاز داره تا برای برقراری نظم اجتماعی قیچی رو دست بگیره و آدمها رو قیچی کنه و نتیجه این قیچی کردن میشه مردن بعضی خلاقیت ها .. مطمئن نیستم از این حرف ولی به نظرم اجبارها برای هم جهت کردن از ظرفیت جامعه برای آزادی میاد..هرچقدر ظرفیت بالاتر باشه قیچی دست معلم هم میتونه شل تر بشه و بالارفتن ظرفیت جامعه هم از همین مدرسه میاد
البته این درمورد یه کشور استاندارد صدق میکنه ... اینجا رو دیگه نمیدونم...

پاسخ:
دقیقا همین طوره، جامعه ای که خیلی به آزادی بها نمیده به انتخاب هم بها نمیده و در نتیجه قیچی دست معلما تیزتر و تیز تر میشه
۱۹ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۰:۴۸ مائده ‌‌‌‌‌‌‌

فکر می کنم در کل دوران تحصیل تا دبیرستانم، معلم هایی که بهم راه رو نشون دادند به تعداد انگشت های یک دست هم نرسند. 

حقیقش تصور من هم از یک معلم استاندارد تا همین یک سال پیش، معلمی بود که باعث شه من سرکلاس های رشته و دانشگاهی بشینم که تاپ به حساب میان. یعنی کسی که صرفا باعث شه کنکور خوبی بدم و دیگه هیچ چیز بیشتر اهمیت نداشت.

اما از زمانی که یادگرفتم کمی درابعاد بزرگتر به موضوعات نگاه کنم، ارزش اون معلم زیستی رو فهمیدم که واقعا به من "علم" می داد، نه صرفا نکته تستی کنکوری.

و خب مشخصا اینکه اون زمان همچین دیدی رو به موضوع نداشتم و کاملا از حضورشون بهره نبردم، کمی غمگینم میکنه.

پاسخ:
ظاهر این مشکل عمیق نه تنها سیستم آموزشی بلکه کل جامعه ماست، یه زمانی یه نفر عکس طنزی نوشته بود که توی خانواده های آسیایی چهار تا شغل بیشتر وجود نداره:

1.دکتر
2.مهندس
3.وکیل
4.مایه شرم خانواده!!

همین تفکر به بچه ها و معلم ها هم میرسه و اینطوری میشه که میبینیم.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی