مصیبت: تصور و واقعیت
تصور کردن بلا و مصیبت هیچ وقت با خود مصیبت یکی نیست، حتی تجربه نزدیک آن هم نیست. شما وقتی اولین بار با مصیبتی (مثل مرگ عزیزی یا از دست رفتن چیزی پرارزش) رو به رو میشوید در اولین مرحله این پاسخ بدن شما به این مصیبت است، بر افروخته میشوید، سیلی از هورمونها در بدنتان به راه میافتند، ضربان قلبتان بالا میرود، سینهتان تنگ میشود، بغض گلوی شما را میفشارد و گریه میکنید و در مواردی حتی پاسخ بدن از این هم فراتر میرود، اما اینها فقط پاسخ بدن شماست و نه بیشتر.
وقتی سعی میکنید تصور کنید که اگر مصیبتی به شما وارد شود دقیقا چه میشود در بهترین حالت شما به این پاسخ بدنی نزدیک میشوید: بغض و گریه و آه و فغان. اما بودن در شرایط مصیبت چیزی بالکل متفاوت است. اولین مرحله قرار گرفتن در شرایط مصیبت دقیقا پاسخ بدن شماست اما حتی در آن شرایط هم هنوز ته قلب خود احساس میکنید که راه برگشتی وجود دارد، هنوز احساس میکنید عزیزی از دست نرفته و هنوز احساس میکنید که چیزی نشده، تا اینجا هم با شرایط تصور مصیبت مشترک هستید اما این تازه شروع ماجراست و به نظرم تفاوت تصور و واقعیت مصیبت دقیقا بعد از همینجاست، بعد از این که از این پاسخ بدنی عبور کردید و نمودهای بیرونی و بدنی سیل هیجان و احساس شروع به فروکش کرد، تازه این مغز شماست که فرصت میابد با مصیبت رو به رو شود: شما دیگر مطمئن هستید که همه چیز تمام شده! دیگر راه برگشتی وجود ندارد، آن که رفته دیگر رفته، تازه مغز شما شروع به ارزیابی وضعیت میکند، تازه میبیند دقیقا چه اتفاقی افتاده،عواقبش جلوی چشمتان میآید و تک تک تفاوتهای وضعیت قبل و بعد از مصیبت بر شما نمایان میشود و این دقیقا بدترین زمان مصیبت است، زمانی که تازه دقیقا میفهمید که چه بلایی سرتان آمده است. در هر دو حالت شما میتوانید پاسخهای بدنی مشترکی داشته باشید، اما وقتی مصیبتی را تصور میکنید بعد از عبور از پاسخهای بدنی شما میدانید که اتفاقی نیافتاده و اوضاع عادی میشود و آن احساس ته قلب شما مثل نوری کل وجودتان را میگیرد و آرام میشوید، ولی در مصیبت واقعی اوضاع کاملا برعکس است، تازه میفهمید آن کورسوی امید و آن احساس «ته قلب» در واقع صرفا مغزی بوده که فرصت رو به رو شدن با واقعیت را نداشته و نفهمیده بود که چه شده است، و این رو به رو شدن با واقعیت فقط و فقط زمانی اتفاق میافتد که شما با تمام وجودتان درون موقعیت مصیبت قرار داشته باشید تا واقعیت را ببینید، و نکته دقیقا اینجاست:
شما هرگز نمیتوانید تصور کنید حرم بدون عباس یعنی چه....
و همینه که هایدگر میگه تجربه مرگ نیابتپذیر نیست.
نهتنها فاصله مرگِ واقعی عزیزت تا تصور مرگش، خیلی زیاده، بلکه فاصله مرگِ واقعی عزیزت، تا اینکه بدونی واقعا در مرگ چه خبره هم خیلی زیاده.