نمیتوانم به موضوع منسجم فکر کنم اما مینویسم شاید کمک کند:
وقتی بالاخره نئو داستانِ ماتریکس در قسمت دوم وارد چشمه یا Source میشود، و طبق پیشگویی قرار بود با ورود وی به چشمه جنگ بین انسان و ماشین پایان یابد، در کمال ناباوری با آرکیتکت یا معمارِ دنیای ماتریکس رو به رو میشود. آرکیتکت یک هوش مصنوعی بسیار پیشرفته است که در هیبت پیرمردی با کت و شلوار و ریش سفید تجسم یافته و همه چیز را از دریچه منطق خشک و عقلانیت سرد و سود محور و معادلات ریاضی نگاه میکند، حتی خود نئو هم برای آرکیتکت جمع باقی ماندهها یا انتگرال یک قسمت «اضافی» و ناخواسته معادله است.
آرکیتکت با صداقت ماجرای شکل گیری ماتریکس را بازگو میکند و چرایی وجود نئو و نقش او را با ادبیاتی ماشینی و دقیق شرح میدهد، او میگوید که اولین ماتریکس طراحی شده توسط وی بینقص و بینظیر بود، گرچه صریح نمیگوید اما برداشت تلویحی از حرف او و درک زمینه فکری و کنار هم گذاشتن جملات بعدیاش نشان میدهد که اولین پیشطرح ماتریکس یک بهشت سراسر خوشی و لذت برای انسانهایی بود که رباتها میخواستند از آنها به عنوان باتری استفاده کنند، یک معامله آشکارا پرسود برای دو طرف، ماشینها انرژی گیرشان میآمد و انسانها لذت و دوری از درد و رنج که همیشه در آرزوی آن بودند.
آرکیتکت جزئیات را شرح نمیدهد و تنها به این بسنده میکند که انتهای آزمایشِ ماتریکسِ بهشت یک شکست تمام عیار بود، آرکیتکت که اکنون بیشتر با انسانها سر و کله زده حالا فکر میکند این شکست به خاطر نقص ذاتی درون هر انسان است: انسان به رنج نیاز دارد!
اولین باری که سارا به من گفت خیلی از انسانها از رنج کشیدن احساس ارزش میکند تعجب کردم، مگر دیوانه هستند؟ برای منی که در بیست سالگی فکر میکردم «اصولا هر کسی هر کاری میکنه به قصد لذت بردنه» و تصورم از خودم و چرایی فیزیک خواندنم این بود که چون بیشتر از بقیه چیزها برایم لذت بخش بود و اصولا اکثر چیزهایی که در زندگی به دست آورده بودم، به خاطر کارهایی بود که بدون زیاد فکر کردن به آینده و تبعات آن، صرفا از روی لذتی که به من میداد و خوشآمد خودم انجامش میدادم، شنیدن این نوع نگاه بسیار عجیب بود. با این همه بذر فکر کردن به این موضوع در ذهنم کاشته شد.
وقتی این نوشته ترجمان را که دیدم دوباره همان بحث برایم زنده شد، که شاید ما به رنجهای خودخواسته برای احساس معناداری نیاز داریم. همان نوشته هم میگفت که احتملا باید منطقی به نظر برسد که هدف اصلی انسان دوری از رنج است، این دید منطقی با نگاه سرد و خشک آرکیتکت نیز همراستا است، انسانی که آزادانه به دنبال رنج است، رفتار غیر منطقی دارد و نقص ذاتی انسان است که او را به سمت درخواست رنج کشیدن سوق میدهد. با وجود این که من هم تمایلی به این نگاه آرکیتکت دارم اما برایم جالب است که این برچسب «غیر منطقی بودن» و «نقص ذاتی انسان» برایم رنگ بویی آشنا دارد: اتهامی که فرهنگ و تمدن جدیدِ غرب به شرقیان غمگین وارد میکند!
ادبیات شرق با موضوع غم و رنج بسیار مانوس بوده و آن را پذیرفته بود، حتی موضوع فراتر از ایران یا زبان فارسی است، جایی از نزار قبانی میپرسند که چرا این قدر غمگین میسراید و پاسخ میدهد که غم میراث قوم ماست. خاورمیانه همیشه غمگین بوده، ادیبان و شاعرانش هم همیشه غمگین بودهاند، حتی خیام هم وقتی به نظر میرسد که از فرط شادی و خوشی در بیت اول فرمان میدهد که «خیام اگر ز باده مستی خوش باش، با ماهرخی اگر نشستی خوش باش» اما در بیت دومش آشکار میکند که این فرمانش به شادی ناشی از غمی عمیق است است: «چون عاقبت کار جهان نیستی است! انگار که نیستی، چو هستی خوش باش»، ابیات دیگر خیام هم همینطوراند، غم خوردن در شعر سعدی و حافظ هم مفهوم بسیار پررنگی است، این استعاره که بر گِل آدم چهل روز باران غم و بلا و تنها یک روز باران شادی باریده، در ادبیات ما طنین انداز است. این غم آلود بودن در کنار تقدیرگرایی شاید مشخصه انسان شرقی از دید انسان نشسته در غرب باشد، نشسته در غرب الزاما به معنی جغرافیایی آن نیست، اکثر ماها که با ذهنیت مدرن بزرگ شدهایم در واقع در غرب نشستهایم و به گذشته شرقی خود نگاه میکنیم. شاید حتی غرب باستان هم همین نگاه شرقی را داشته باشد، رواقیان غربی هم بسیار با موضوع رنج و غم و تقدیر مانوس بودند. پس شاید بهتر باشد از تقابل دنیای مدرن و سنت حرف بزنیم و نه از غرب و شرق، با این اوصاف دنیای مدرن همیشه سنت را تمسخر کرده به خاطر این گرایشش به غم و تقدیر، درست همانند آرکیتکت. هنوز هم لطیفههایی در این باب دست به دست میشود که اگر به ما شرقیها بود به جای اختراع کولر همچنان زیر گرما احساس میکردیم که این مشیت الهی است (جالب اینجاست که خود ایده سرمایش به وسیله تبخیر آب در مصر و ایران باستان رواج داشته و کولرهای نوین فقط نسخه الکتریکی آن هستند).
دست بر قضا مدرنیته همان منّتی را بر سر ما میگذارد که آرکیتکت بر سر انسان میگذاشت: این که بهشت وعده داده شده ادیان را برای ما روی زمین فراهم کرده، مدرنیته به کمک تکنولوژی چنان امکاناتی در زندگی ما خلق کرده که بزرگترین و مرفحترین پادشاهان در دویست سال پیش هم آن را نداشتند، پزشکی عمر انسان را افزایش داده و یاداور وعده جاودانگی انسان در بهشت است، دنیای مدرن حتی مدعی است که مشکلات روحی و روانی ما را میتواند با دارو یا تکنولوژی های دیگر رفع کند. اما اگر قرار است ما با سختی احساس معنا کنیم، پس عجیب نیست که این همه آدم در دنیای مدرن احساس پوچی و بی معنایی میکنند. شاید به همین دلیل است که شخصی از قلب رفاه در اروپا ناگهان میرفت تا به داعش بپیوندد، شاید او آنجا احساس معنا میکرد.
من دشمن مدرنیته نیستم و معتقدم این که عامدانه انسانها را دچار رنج کنیم تا احساس معنا کنند، عملی شیطانی است. چه این که رنجهای ناخواسته و تحمیلی نه تنها معنا ایجاد نمیکنند کدورت و نفرت هم ایجاد میکنند. این را آرکیتکت با طرح بعدی خود نیز فهمید، طرح بعدی آرکیتکت یک دنیای واقعیتر بر اساس تاریخ انسانی بود که بازتاب دهنده جنبههای به قول خودش تاریک و مضحک وجود انسان، یعنی همان نیاز به رنج باشد، اما این ماتریکس هم شکست خورد. جواب نزد برنامه دیگری بود، برنامهای که به قول آرکیتکت، ذهنی پایینتر یا شاید کمتر کمالگرا داشت، یعنی اوراکل. اوراکل میدانست که انسانها نه تنها به رنج نیاز دارند بلکه نیاز دارند که رنج را انتخاب کنند، مشکل اصلی برنامه انتخاب بود، 99 درصد آزمون شوندگان این نسخه ماتریکس را پذیرفتند هر چند وجود حق انتخاب از نظر ریاضی باعث افت و خیز در ماتریکس میشود و عاملی ناخواسته در ماتریکس ایجاد میکند که ذهن کنترلگر و جبرگرای آرکیتکت از آن بیزار است. و نهایتا انتگرال همین افت و خیزها (انتخابها) نئو را نتیجه میدهد.
شاید گذشتگان ما جایگاه رنج و غم در زندگی ما را بهتر از آنچه فکر میکنیم تشخیص داده بودند، ما عادت داریم در موضوعات جزئی و تخصصی گذشتگان خود را متهم به حماقت و سادگی کنیم، اما شاید این بار حق با آنان باشد که «مرد را دردی اگر باشد خوش است»، همان طور که گفتم حرف من پشت پا زدن به هر آسایشی که دنیای مدرن برای ما فراهم کرده و زندگی در کوه و بیابان نیست، اما فکر میکنم اجبار و توقع خوشحال بودن انسانها از خودش، حذف هر «وایب منفی» و مثبتگرایی افراطی نتیجه معکوس میدهد، بهشت سراسر لذت برای انسان محکوم به شکست است، چه ماتریکس آن را ایجاد کند چه دنیای مدرن، ما باید غم را بپذریم و با آن کنار بیاییم، حتی اگر این بازدهی تولید را علیرغم میل تکنولوژیپرستان کم کند.
پ.ن: شاید من خودم را هم اشتباه فهمیدهام، شاید من به نوعی دیگر رنج میکشم اما نمیفهمم و در نهایت همان احساس ارزش را دارم، نمیدانم.