پی‌آمد

پی‌آمدِ آنچه بر من می‌گذرد

پی‌آمد

پی‌آمدِ آنچه بر من می‌گذرد

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

یکی از عجیب‌ترین موارد موجود در باره کربلا، وجود یک نامه بسیار کوتاه از امام حسین است که بعضی منابع آن را آخرین نامه‌اش می‌دانند که در عین حال کوتاه‌ترین نامه به جا مانده از وی نیز هست. نامه در کربلا نوشته شده پس جایی بین 2 محرم تا روز عاشورا بوده است. بیاید اصلا کل جنبه مذهبی ماجرا را فراموش کنیم و تمام رویداد را سیاسی یا صرفا اتفاقی تاریخی ببینیم، حسین احتمالا می‌داند که به زودی کشته می‌شود، جز چند ده شمشیر زن قابل و تعدادی زن و کودک در کاروان او نیست، سپاه مقابلش اما لشکری کامل هستند و هیچ راه گریزی هم نیست، یا باید بیعت کند که نمی‌کند، یا در جنگی کاملا نابرابر و نا امید به همراه خانواده و دوستانش کشته خواهد شد و بقیه نیز به اسارت خواهند رفت. در این شرایط می‌خواهد نامه‌ای بنویسد، چه می‌نویسد؟ خداحافظی آخر؟ وصیت؟ توصیه به دینداری؟ چه حرفی آنچنان ضرورت دارد که در چنان شرایط تنگ و سخت و ناامیدانه‌ای در باره آن بنویسیم؟

شروع نامه کاملا به سنت نامه نگاری آن زمان است: «بسم الله الرحمن الرحیم؛ من الحسین بن على الى محمد بن على و من قبله من بنى هاشم» شروع با نام خدا، نامه از کیست و به سوی کیست، از حسین بن علی به محمد بن علی (حنفیه) و بنی هاشم، اما ادامه آن نه به سنت معمول حمد و ثنای خداوند است و نه سلام و صلوات بر پیامبر و خاندان وی و ..... ادامه نامه با پرهیز از هر مقدمه اضافی تنها یک عبارت بسیار کوتاه است، با انتخابی بسیار خلاصه برای کلمات انگار که کسی با عجله در شرایطی اضطراری بخواهد چیزی بگوید و تمام، ادامه و انتهای نامه چنین است:

اما بعد

 فَکانَّ الدُّنیا لَمْ تَکُنْ وَ کانَّ الْآخِرَةَ لَمْ تَزَلْ

وَ السَّلام

فکانَ یعنی «چنان است»، نه که «گویی چنان است»، بلکه دقیقا «چنان است»، الدنیا لم تکن هم یعنی «دنیا هرگز نبوده» که در مجموع می‌شود «چنان است که دنیا هرگز نبوده است». قسمت دوم عبارت حتی از این هم عجیب‌تر است، کان الاخره لم تَزَل، تزل فعلی از ریشه زول است و با زوال هم ریشه است. لم آن را منفی می‌کند یعنی هرگز زوالی ندارد، در مجموع می‌شود این که «چنان است که آخرت هرگز زوالی نداشته است» این نحوه توصیف عجیب است و مشخصا این پیش فرض را دارد که نه تنها آخرت زوالی ندارد بلکه حتی آغازی هم نداشته، مخصوصا وقتی با عبارت ابتدای نامه آن را مقایسه کنیم، در مجموع می‌شود این که اساسا دنیایی وجود ندارد، هر چه بوده و هست آخرت است! ماجرا وقتی عجیب‌تر می‌شود که ما معمولا آخرت را با کلمه آخر یکجا می‌نشانیم و حس «انتها» به ما می‌دهد در حالی که این جمله می‌گوید آخرت نه تنها انتها که بلکه ابتدا هم هست و همیشه هم خواهد بود.

به راستی حسین دنیا را چطور می‌دیده که در آن شرایط تنگ و سخت احساس ضرورت کرده و این جمله را بر ورقه‌ای نگاشته و فرستاده؟

واقعا نمی‌دانم.

۲ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۰۱ ، ۱۲:۰۳
احسان ابراهیمیان

چند روز پیش این‌ها را جایی منتشر کردم و فکر کنم بودنش در اینجا نیز خالی از لطف نیست، با اندکی تغییر اینجا هم قرارشان می‌دهم:

 

چند روز پیش پدرم یه چیز جالبی میگفت که نمیدونم چه قدر از طریق شواهد تاریخی و روایی قابل استناده ولی منطق چند چیز مبهم رو برام خیلی روشنتر کرد، اونم این حرف بود که در صدر اسلام قسمت خیلی پررنگی از موضوع امر به معروف و نهی از منکر رو به حکومت بوده.

یعنی مردم باید حکومت رو به معروف امر کنن و از منکر نهی کنن و قسمت امر به معروف و نهی از منکر بین خود مردم اتفاقا اونقدر پررنگ نیست (گرچه صفر‌ هم نیست) اما بنی‌امیه این موضوع رو برعکس میکنه و میگه که حکومت که از جانب خداست شما کاری نداشته باشین بین خودتون این کار رو بکنید. به قولی قسمت امر به معروف و نهی از منکر حکومت رو حذف میکنه.

از جمله شواهد تاریخی که فی الحظه به ذهنم میاد اینه که عبدالملک مروان (از قویترین خلفای اموی هم عصر امام سجاد) تقریبا اولین آدمیه که همون اوایل خلافت میگه هر کسی منو به تقوای الهی امر کنه میکشمش (همینطور اولین خلیفه ایه که میگه من «خلیفه الله» یعنی جانشین خدا هستم در حالی که قبلا خلیفه معمولا معنی تولیحی خلیفه رسول الله یا جانشین پیامبر میداد)



بازم میگم نمیدونم چه قدر این حرف از نظر تاریخی دقیقه ولی چند تا چیز رو برام روشن میکنه، یکی اون احادیثی که میگن این موضوع امر به معروف و نهی از منکر خیلی مهمه و اگه نباشه دین و دنیاتون با هم به فنا میره، من همیشه تو زمینه امر به معروف بین مردم اینو میخوندم و میگفتم قسمت دین قبول ولی چرا دنیا؟ یعنی یه مکانیزم فراطبیعی هست که خدا پدر مردم رو تو همین دنیا در میاره که چرا امر به معروف نمیکنین؟ حالا می‌فهمم اگه تو زمینه امر به معروف حکومت اینو بخونم معنی داره، حکومتی که ازش انتقاد نشه و به نیکی امر نشه به حدی از ناکارآمدی میرسه که دنیای مردم رو هم خراب می‌کنه.


موضوع دومی که روشنتر میشه این جمله توی نامه امام حسین (ع) به محمد حنفیه است که میگه: من قیام نکردم مگر برای اصلاح کردن امت جدم و امر به معروف و نهی از منکر!

و خب توی زمینه نهی از منکر بین آدما این جمله خیلی معنی‌دار نبود برام، یعنی چی خب این حرف اصلا با زمینه تاریخی و سیاسی عاشورا سازگار نیست، چه ربطی داره؟ عاشورا اتفاق افتاده که من بغل دستی خودم رو امر به معروف و نهی از منکر کنم؟ ولی اتفاقا توی زمینه امر به معروف و نهی از منکر حکومت این حرف کاملا معنی داره و با زمینه تاریخی عاشورا هم کاملا میخونه.

از این گذشته این حرف که امام حسین قیام کرد تا ما امر به معروف و نهی از منکر کنیم حتی ترجمه دقیقی از اون فراز نامه نیست، اصل عبارت اینه:

اِنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْاِصْلاحِ فِی اُمَّةِ جَدّی صلی الله علیه و آله اُریْدُ اَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ اَنْهی عَنِ الْمُنْکَرِ وَ اَسیْرُ بِسیرَةِ جَدّی وَ اَبی علی بن ابی طالِبٍ علیه السلام

که ترجمه‌اش با عربی دست و پا شکسته من میشه:
«من خروج [مطمئن نیستم معنیش دقیقا میشه قیام] کردم برای طلب اصلاح در امت جدم و همینطور می‌خواهم امر به معروف کنم و نهی از منکر نمایم به سیره جدم و پدرم علی ابن ابی طالب عمل کنم»

اولا کاری به معنای عام حرکتش برای جهانیان و الگو و اینا نداره و میگه «من میخوام امر‌ به معروف رو انجام بدم» و ثانیا این که با توجه به زمینه تاریخی و سیاسی ماجرا منظورش دقیقا و اختصاصا امر به معروف و نهی از منکر حکومته نه مردم! همین طور جاهای دیگه مثل خطبه منا امام حسین صریحا در بحث انتقاد از حکومت معاویه از لزوم امر به معروف و نهی از منکر در جامعه بزرگان و اصطلاحا نخبگان سیاسی اسلام حرف میزنه که مشخصا منظورش نهی از منکر حکومت بوده نه مردم.

پ.ن: پس این که بعضیا میگن عاشورا برای امر به معروف بوده که بعدش بدعت بی‌خودی مثل گشت ارشاد رو توجیه کنن نشون میده که اساسا نمی دونن عاشورا تو چه زمینه سیاسی اتفاق افتاده و این حرفشون بیشتر بازی توی زمین بنی امیه است تا امام حسین!

۰ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۳ مرداد ۰۱ ، ۰۱:۲۱
احسان ابراهیمیان

نزدیک شش ماه پیش در حین نوشتن پایان نامه، مشغول نوشتن استوری هایی با موضوع «علم چیست» شدم، کمی بعد اما آنقدر حجمش زیاد شد و جزئیات به آن اضافه کردم که دیدم در استوری اینستاگرام جا نمی شود و عملا موضوع حیف می‌شود، پس تصمیم گرفتم پادکستش کنم. تا همین چند ساعت پیش هم مشغول ویرایش آنها بودم ولی عجلاتا قبل از پادکست شدن، پیش نویس خام این استوری ها را اینجا و در ادامه مطلب قرار میدهم تا بعدا پادکستشان کنم، حجم انقدر زیاد است که احتمالا چند قسمت خواهد بود.

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۰۱ ، ۲۲:۲۲
احسان ابراهیمیان

خب بالاخره نسخه بهتر آن ایده‌ای عکاسی از راه شیری درون شهر را به کمک دوستان گرفتیم و ادیت کردیم، می‌توانید نسخه کیفیت اینستاگرامش را در اینجا ببینید. درباره جزئیات این که چطور چنین کاری را می‌توان انجام داد بعدا مفصل یک ویدئو ضبط و منتشر می‌کنیم.

 

پ.ن1: البته این مدت من تماما درگیر اصلاحات پایان‌نامه‌ام بوده‌ام، زحمت ادیتهای آخرش با امیرعلی مانده بود که دیشب تمامش کرد و منتشر کردیم. امروز نسخه نهایی رساله را ارسال کردم، دیگر مانده فُرم‌بازی‌های فراغت.

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۱ خرداد ۰۱ ، ۱۷:۱۵
احسان ابراهیمیان

یادم نمی‌آید کی آن فُرم را پر کرده بودم، اما با صداقتی که نمی‌دانم چرا خرج کردم، در جواب این سوال که به خودکشی فکر می‌کنی زده بودم بله،  آن هم کم نه! همین بهانه‌ای بود که در میانه نوشتن اسلاید‌های جلسه دفاع از رساله‌ی دکتری‌ام، مشاور دانشگاه زنگ بزند تا ببیند چه مرگم است، اولش نگفت که به خاطر آن فرم تماس گرفته، می‌خواست ببیند در چه حالم، منم در حال نوشتن اسلایدها بودم و در فضایی دیگر، وقتی سوالی با مضمون فکر کردن به مرگ و خودکشی پرسید، قاطعانه گفتم نه و حالم خوب است، بعدش گفت که قضیه از چه قرار است، من هم به مِن مِن افتادم، بله من واقعا به مرگ زیاد فکر می‌کردم، کلا زیاد فکر می‌کنم، نه که نقشه بکشم و اقدام کنم، اما ته ذهنم همیشه این ایده خودکشی به خاطر حال نداشتن برای ادامه زندگی را داشته‌ام (قبلا هم اینجا نوشته‌ام).

شب قبل از دفاع اصولا باید با آرامش می‌خوابیدم، دفاع نیمه‌حضوری بود و باید میرفتم دانشگاه، خسته بودم  اما همه‌اش فکر می‌کردم که کاش می‌شد آقای امام را برگرداند که دفاع من را باشد، ذوق کند و با هم خوشحال شویم، به این فکر می‌کردم که چه قدر زندگی بی‌ارزش و بی‌خود است و کاش می‌شد که هیچ وقت نباشیم، توی همین فکرها و ناراحتی‌ها که فرایند خوابیدن را بیشتر صعب می‌کرد، فهمیدم فردا تهران تعطیل شده،  مضطرب شدم و کلا خواب از سرم پرید!

روز دفاع بنا شد کل دفاع مجازی باشد که راحتتر بود، آن روز همه چیز خوب بود الا حال من، یادم نمی‌آید در موقعیت‌های این چنینی اضطرابی مشابه این گرفته باشم دفاع رساله دکتری هم چیزی نبود که کسی مضطرب شود (اصولا همه کارها قبل از دفاع انجام شده است) اما استرس داشتم و نمی‌دانم چرا، جلسه دفاع گذشت، نه که بگویم خیلی مقتدرانه بود اما نمره‌ام عالی شد، با این همه حالِ بعد از دفاعم خوشحالی بود؟ نه! چیزی ته ذهنم اذیتم می‌کرد، سینه‌ام فشرده بود و واقعا حالم آنچنان خوب نبود، نمی‌دانستم چرا، هنوز هم نمی‌دانم. بدتر از آن با این همه خستگی و فشار روانی، شب اصلا خوب نخوابیدم، تا ساعت 2 که خوابم نبرد 5 به صدای اذان گوشی پدر بلند شدم و یک ساعتی هم بیدار ماندم و به طرز عجیبی خوابم نمی‌برد! گفتم شاید از قهوه‌ی غلیظی باشد که قبل از دفاع خورده بودم و اثرش خواب شبم را بد کرده بود، نمی‌دانم، شاید واقعا فقط همین بود.

امروز اولین روز پسادفاع بود، پدر و مادرم به تبریز برگشتند، حدس می‌زدم شاید حالم بهتر از دیروز شده باشد ولی نبود، نبود و نیست، نمی‌دانم چرا، همه‌اش به کارهای باقی‌مانده و پیش رو فکر می‌کنم، نمی‌دانم شاید اضطراب پنهان این روزهای همه است که گلویم را رها نمی‌کند، نمی‌دانم، نوشتم که بدانم ولی واقعا نمی‌دانم.

۲ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۸ ارديبهشت ۰۱ ، ۲۳:۵۶
احسان ابراهیمیان

قبلا اینجا از این گفتم که کرونا ما را در شهر زندانی کرده و تورم هم اجازه خرید ابزار جدید نمی‌دهد! حالا با کمرنگ شدن کرونا یکی از معضلات برداشته شده و چند باری رفته‌ایم رصد بیرون از شهر، آسمانِ این عکس پایینی که می‌بنید ترکیبی از 100 عکس 15 ثانیه‌ای در کاروانسرای دیر گچین است. زمینه کاروان‌سرا تنها یکی از 100 عکس است. هر چند همینجا هم آنقدر غبار وجود داشت که راه شیری با چشم دیده نمی‌شد اما دیده‌شدن آن در عکس هم برایم جالب و هیجان انگیز بود. دوربین و تجهیزات همچنان همان دوربین و تجهیزات آن عکس توچال است.

 

۱ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۰۱ ، ۱۴:۵۳
احسان ابراهیمیان

چند ماهی می‌شود که کتاب تاریخ سیاسی جهان اثر هولسلگ را شروع کرده‌ام، کتاب نسبتا قطور است و من هم بسیار کند پیش می‌روم، به این خاطر که کتاب کل اتفاقات هر 250 سال در همه جهان (از چین تا اروپا) را در حدود چهل پنجاه صفحه از هزار قبل از میلاد تا امروز نقل می‌کند و به همین خاطر چندان فرصت پرداختن به جزئیات را ندارد و من انبوهی ویکیپدیا می‌خوانم و از سایت جیاکرون دائم نقشه‌های تاریخی را بررسی می‌کنم تا شهودی بگیرم از این که کجا چه چیزی در جریان بوده است. دفاع و نوشتن پایان نامه هم فرایند خواندنم را کندتر کرده و فکر کنم هفت هشت ماهی هست که در حال خواندن آن هستم.

یک مورد خاص را با جزئیات بسیار بیشتری نگاه کردم آن هم روم بود، از زمان پادشاهی اولیه، تا جمهوری تا امپراتوری تا فروپاشی و بقای امپراتوری روم شرقی یا بیزانس. روم و اتفاقات آن تاثیر بسیار عمیق فرهنگی روی اروپا و کل جهان گذاشته است، خودم هم دقیق نمی‌دانم عمق این تاثیر تا کجاست اما چیزی در این بین توجهم را به خود جلب کرد آن هم تفاوت نوع کشورداری روم با هخامنشیان بود.

هخامنشیان گرچه نه اولین امپراتوری بودند و نه اولین ایرانیانی بودند که حکومت تشکیل دادند اما ظهور آنها تاثیر فکری عمیقی در جهان سیاسی آن روزگار داشت و یونانی‌ها را نیز به طرز عمیقی متاثر کرده بود. هخامنشیان امپراتوری خود را بر روی بقایای امپراتوری مادها و آشوری‌ها برپا کردند و بدون شک میراثدار تمدن آنها بودند اما نوع حکومت آنها به این شکل بود که هر منطقه را آباد کرده و رونق می‌بخشیدند و از رهگذر مالیاتی که وابسته به همین رونق اقتصادی بود، خزانه عظیمی به وجود آورده بودند که به فتوحات بیشتر و رونق بیشتر کمک می‌کرد. بر خلاف بسیاری از فروپاشی‌هایی که دیده‌ایم، حتی قبل از حمله اسکندر نیز هیچ نشانی از فروپاشی اقتصادی در سرزمین هخامنشیان وجود نداشت (در حالی که برای ساسانیان یا اشکانیان یا حتی خود امپراتوری روم غربی این چنین نبود، همه آنها قبل از فروپاشی نشانه‌های آشکاری از اضمحلال را در خود داشتند).

برای این که این رویکرد هخامنشیان را بهتر توضیح دهم باید روکرد مقابل آن را نیز بگویم: رویکرد توسعه طلبی روم. جمهوری و امپراتوری روم یک حکومت کاملا مرکزگرا با محوریت شهر رُم بود، همه فتوحاتی و تسخیرهایی که اتفاق می‌افتاد در نهایت باعث شکوه و جلال شهر رم می‌شد، سرزمین‌های اسپانیا و فرانسه امروزی بخش مهمی از تولیدات کشاورزی خود را به رم می‌فرستادند تا این شهر پر جمعیت را تامین کنند. اقتدار روم نیز مدیون ماشین جنگی بسیار کارآمد آن بود و اقتدار روم در دیگر نقاط کاملا یک اقتدار نظامی بود (بر خلاف هخامنشیان که اقتدار آنها تا حدی یک اقتدار روانی بود و کوروش یک استاد جنگ روانی محسوب می‌شد). در واقع جمعیت مردان شهر رم اولیه یک جمعیت سرباز-کشاورز بودند که به محض تصویب جنگ از سوی سنا همگی شمشیر به دست گرفته و به جنگ می‌رفتند و احتمالا به همین دلیل بود که توانستند از دشمن هولناکی مثل کارتاژ عبور کنند با وجود این که در جنگ‌های بسیاری قبلا از کارتاژ شکست خورده بودند اما هر بار توان تجهیز سپاه و تدارک یک جنگ را داشتند.

تصور می‌کنم این رویکرد رومیان همان امپریالیسم است. در واقع خود واژه imperium یک واژه لاتین است، نوعی قدرت سیاسی که یک شهروند رم آن را داشت و به معنی «توانایی فرمان دادن» بود که می‌توانست توسط سنا یا مراجع دیگری به یک شخص اعطا شود، و کلمه imperator دقیقا یعنی کسی که می‌تواند فرمان دهد یا به عبارت خودمان فرمانده که این واژه همان واژه «امپراتور» خودمان است که بعدا در انگلیسی هم ریشه لغت emperor  به معنی امپراتور می‌شود. القصه به نظر میرسد ادعای آنهایی که معتقدند غرب یک رویکرد امپریالیستی به باقی جهان دارد این است که غرب دقیقا همینطور رفتار می‌کند با این تفاوت که این بار «شهر رم» در کار نیست و کلیت غرب است که بقیه نقاط جهان را تخریب و از آن تغذیه می‌کند تا حدود ده درصد جمعیت جهان (آنهایی که در غرب ساکن هستند) در رفاه کامل باشند.

اگر این ادعا (که غرب امپریالیست است) درست باشد نکته جالبی در آن نهفته است، به نظر می‌رسد دموکراسی‌های قدرتمند تمایل دارند در برابر دیگر ملل رویکرد امپریالیستی داشته باشند، یک خودشیفتگی مردمی که به حکومت آنها اجازه و مشروعیت می‌دهد تا به قیمت نابودی دیگر ملل، خود آنها را تامین کرده و به رفاه برساند. احتمالا به همین دلیل هم هست که بعضا می‌شنوم که حکومت هخامنشیان بیشتر مختصات یک حکومت جهانی را داشت تا حکومت رومیان، حکومتی که توان برقراری صلح و آرامشی پایدار در تمام دنیا را دارد. نمی‌دانم و در موضوعات سیاسی بی‌سوادم ولی فعلا ایده اولیه‌اش را در ذهنم می‌کارم.

پ.ن1: منظورم از غرب یک مفهوم جغرافیایی نیست، استرالیا و نیوزلند هم کمابیش جز جهان غرب محسوب می‌شوند.

پ.ن2: یک شباهت جالب دیگر بین غرب امروز و روم دیروز این است که در دنیای روم باستان ساکنان دیگر نواحی امپراتوری روم سر از پا نمی‌شناختند تا شهروند رُم محوسب شوند و این امتیازی بس بزرگ محسوب می‌شد، درست مثل الان که ما سر از پا نمی‌شناسیم تا شهروندی غرب را داشته باشیم.

پ.ن3: این حرفها را نه از روی تعصب به هخامنشیان نوشته ام، در واقع به نظرم ایرانیان نیز نباید از این قضیه احساس غرور کنند! هخامنشیان یک سلسله از درون ایل پارس (که باز ایل پارس هم به هیچ وجه نیای ما ایرانیان نیست بلکه ایل کوچکی در نزدیکی شیراز بود) برخاستند و به نواحی بزرگی حکومت کردند، نه اجداد ما محسوب می‌شوند و نه پدران ما و نه ربطی به ما دارند. به همین خاطر نمی‌گویم تقابل رومیان و ایرانیان بلکه می‌گویم تقابل رومیان و هخامنشیان. در واقع به نظر حتی ساسانیان نیز ابدا شبیه هخامنشیان حکومت نکردند و بیشتر اقتدارگرا بودند.

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۰۱ ، ۱۵:۳۱
احسان ابراهیمیان

چند ماه قبل دوستی برای من مثالی بسیار جالب فرستاد که نشان میداد آمارِ پدیده‌های نادر بسیار عجیب و خلاف شهود است. آدمهای عادی معمولا راجع به خودِ آمار نیز شهود خوبی ندارند اما پدیده‌های نادر حتی آمار عجیبتری نیز دارند، برای مثال در آن مورد بررسی کرده بود که افزایش مقدار بسیار کم سطح آبها می‌تواند آمار سیل‌آبهایی که هر 500 سال یک بار ممکن بود رخ دهند را ده برابر کند!

 

من اینجا می‌خواهم مورد جالبی را بررسی کنم، با یک گشت و گذار ساده در ویکیپدیا هم می‌توانید ببینید که تعداد نوابغ مرد در طول تاریخ بسی بیشتر از نوابغ زن بوده است. این موضوع در طول تاریخ هم دستآویزی برای مردان بوده که نشان دهند مردان از زنان تواندمندتر هستند اما اخیرا بسیاری گوشزد می‌کنند که عدم وجود یا کمبود نوابغ زن بیشتر دلایل اجتماعی دارد تا کمبود توانایی ذاتی زنان، زنی که 8 شکم زاییده و بچه داری میکند چطور می‌تواند در یک مسئله ریاضی عمیق شود؟ اما حالا می‌خواهم بگویم جدایی از این بحث شرایط زندگی و تبعیض‌های جنسیتی، حتی اگر شرایط مردان و زنان عینا یکسان بود باز هم تفاوت جمعیت زنان و مردان نابغه هیچ چیزی راجع به میانگین هوش به ما نمی‌گوید.

 

یک فرضیه وجود دارد که طبق آن جنس نر اغلب واریانس یا انحراف از معیار بیشتری در صفات خود دارند. برای مثال حتی اگر میانگین خشونت نر و ماده یکسان باشد، تعداد نرهای بسیار خشن و نرهای بسیار آرام بیشتر از تعداد ماده بسیار خشن و ماده بسیار آرام است. یک مثال جنجالی و بحث شده راجع به این موضوع واریانس IQ است، اغلب مطالعات نشان می‌دهند که میانگین هوش زنان و مردان یکسان است اما هستند مطالعاتی که نشان می‌دهند واریانس هوش مردان بیشتر از زنان است. برای اطلاعات بیشتر این لینک ویکپدیا را بخوانید. در همان لینک جایی توضیح میدهد که یک متا-آنالیز (مطالعه مطالعات!!) نشان داده که گرچه بین مطالعات مختلف نسبت انحراف از معیار هوش مردان به زنان متغیر بوده اما میانگین آن حدود 1.07 است.

 

خب حالا بیاید دنیایی آرمانی را فرض کنیم که زنان و مردان مثل هم زندگی میکنن و فرهنگ و سبک زندگی یکسانی دارند و همچنین مطالعه بالا همچنان برقرار است و نسبت انحراف از معیار هوش مردان به زنان برابر 1.07 است. برای سادگی میانگین هوشی را 100 و واریانس آن را 15 برای مردان و 14 برای زنان در نظر میگیرم و فرض کنید توزیع IQ نرمال است. بیاید اول جمعیت بالای ضریب هوشی 115 را در نظر بگیریم. در این صورت 16 درصد مردان و 14 درصد زنان در این جمعیت جا میگیرند که تفاوت زیادی نیست. اما ضریب هوشی بالای 115 چندان نابغه حساب نمی‌شوند.

 

ولی اگر جمعیت زنان و مردانی را حساب کنیم که ضریب هوشی آنها بالاتر از 140 است گرچه کمتر از 0.4 درصد جمعیت هستند اما مردان باهوشتر از 140 تقریبا 2 برابر زنان باهوشتر از 140 هستند. وضعیت در مورد نوابغی که ضریب هوشی آنها بزرگتر از 156 باشد وخیم‌تر هم می‌شود، اینها نوابغی هستند که از ده هزار نفر یک نفر چنین هوشی دارند، جمعیت مردان در این ضریب هوشی بیش از 3 برابر جمعیت زنان در این ضریب هوشی است. در نهایت اگر نوابغ یک در میلیون (171) را حساب کنیم، جمعیت مردان تقریبا 6 برابر جمعیت زنان است. (قاعدتا این هنوز توضیح نمی‌دهد که جمعیت زنان برنده فیلدز ریاضی اینقدر کم است، اینجا به گمانم همان عوامل اجتماعی دخیل هستند)

 

مشکل اینجا حتی بدتر می‌شود که ما فقط یک سمت پدیده‌های نادر را نگاه می‌کنیم و نمی‌بینیم که جمعیت عقب‌مانده‌های ذهنی و شکست خورده مردان هم بسی بیشتر از عقب‌مانده ذهنی زنان است، نوابغ و موفق‌ها همیشه با سر وصدای بسیار زیاد دیده می‌شوند در مقابل عقب‌مانده ذهنی یا شکست‌خورده‌ها کاملا نادیده گرفته می‌شوند. جمعیت مردان زندانی (انتهای طیف ناموفق ‌‌‌‌‌‌ها) هم بسیار بیشتر از زنان زندانی است اما کسی نمی‌گوید مردان ذاتا خلافکارتر یا ناموفقتر هستند چون ما اصولا آن‌ها را بررسی نمیکنیم و این آمار را خراب می‌کند. به همین جهت نگاه کردن به پدیده‌های نادر نوابغ این توهم را به وجود می‌آید که مردان باهوش‌تر هستند در حالی که این یک خطای محاسباتی است و برای پی بردن به آمار یک جمعیت باید کل جمعیت را بررسی کرد نه پدیده‌های نادر آن جمعیت، این کار گول زننده است.

 

در کل پدیده‌های نادر به شدت به بعضی پارامتر‌های دیگر توزیع حساس هستند و اندکی تغییر در آنها می‌تواند باعث تغییر قابل توجه تعداد پدیده‌های نادر شود.

 

پ.ن: ظاهرا این موضوع هنوز باز است که آیا وارایانس هوش نر و ماده در انسان متفاوت است یا نه اما موضوع بحث من ابدا این نیست، صرفا میخواستم ببینیم که پدیده‌های نادر گرچه احتمالا حقایقی را بازگو میکند اما ابدا معیار خوبی برای قضاوت درباره آمار کلی یک جمعیت نیست و رفتار بسیار خلاف شهودی دارد، همینطور دفعه بعدی که شنیدید: میانگین دمای کره زمین ۲ درجه زیاد شده, نگویید که پووف دو درجه که چیزی نیست، همین دو درجه می‌تواند آمار پدیده‌های مخرب نادر را افزایش دهد.

۰ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۰۱ ، ۱۰:۰۷
احسان ابراهیمیان

جایی که می‌خواند:

 

از غم خود بپرس کو با دل ما چه می کند

این هم اگرچه شکوه‌ی شحنه به شاه کردن است

 

پ.ن: اصولا باید امروز چند هفته ای از اتمام پایان نامه ام می‌گذشت، یک پروپوزال نابهنگام به همراه کرونای نابهنگام‌تر همه چیز را تا الان کش داده!

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۰۰ ، ۲۱:۱۴
احسان ابراهیمیان

در میانه نوشتن تز و پروپوزال، یادم آمد که آرمانی‌ترین و رویایی‌ترین حالت فیزیک خواندن من این بود که دقیقا جایی بین ریاضی و فیزیک باشم، ریاضی-فیزیک،  یا ریختن دل و روده ریاضیاتِ هر تئوری فیزیکی روی کاغذ، دوست داشتم آن اجبار شوم پدرم برای مهندسی در لیسانس وجود نمی‌داشت تا دو رشته‌ای ریاضی و فیزیک می‌خواندم و  جایی در آکادمی برای این کار پیدا می‌کردم. البته غیر از اجبار پدر این محدودیت هم هست که ظاهرا تعداد آدم‌های بسیار بسیار کمی در آکادمی در این حوزه فعال هستند و موقعیت کم است و حتی شاید نمی‌توانستم کسی را پیدا کنم که چنین دانشجویی بخواهد. نمی‌دانم، هر چه که هست دیگر گذشته و حسرت هیچ فایده‌ای ندارد، از موقعیت الانم هم که ناراضی نیستم، از این بازی خوشم می‌آید و از دکتری هم کمابیش لذت بردم هر چند هنوز احساس ضعف می‌کنم که باید بیشتر یاد می‌گرفتم.

پ.ن: راستی مقاله دوم من و دکتر ابوالحسنی هم در  ApJ پذیرفته شد و احتمالا تا چند روز آینده چاپ می‌شود. راستش من در فضای این که کدام ژورنال خوب است و کدام یک بد نبودم و فقط میدیدم که دکتر زیادی از این ژورنال تعریف می‌کند و نمی‌فهمیدم چرا، اما میانه نوشتن تز نگاه کردم و دیدم که هر مقاله نوبل خیزی (از کشف تابش زمینه تا مقاله‌های مهم پیبلز از جهان اولیه ) همه در ApJ چاپ شده‌اند و هابل و چاندراسکار (سوبرامانیان) هر کدام چند ده سالی سردبیر ژورنال بوده‌اند، و خب کلی ذوق کردم. هر چند هنوز مقاله قبلی ما هیچ ارجاعی دریافت نکرده است.

۱ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۰ ۰۲ بهمن ۰۰ ، ۰۳:۴۸
احسان ابراهیمیان