پی‌آمد

پی‌آمدِ آنچه بر من می‌گذرد

پی‌آمد

پی‌آمدِ آنچه بر من می‌گذرد

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

 

قبلا دو بار از دغدغه‌هایم برای ماندن در ایران در دوره دکتری نوشتم، (اینجا و اینجا) حالا دکتری در حال اتمام است و باید نهایتا با چیزی رو به رو شوم که تا اینجا پیچانده بودم: رفتن!

بله می‌خواهم بروم، نه این که از دکتری در ایران پشیمان شده باشم یا فکر کنم اشتباه کردم، نه، کمابیش از ایران بودنم خوشحال بودم. از طرفی از رفتن یک اتفاق دراماتیک مثل «فصل جدید زندگی» و «قدمی به سمت رشد و سعادت» یا «نجات از ایران» چیزهایی از این دست نمی‌سازم، رفتن برایم در حال حاضر مرحله‌ای دیگر از زندگی آکادمیکم است، حتی اگر دکتری خود را جایی مثل دانشگاه نیویورک هم گرفته بودم باز باید در این مرحله کوله‌بار سفر می‌بستم تا در جامعه علمی بچرخم. خوب یا بد علم یک فعالیت جمعی است که در جامعه علمی پیش می‌رود و برای آشنایی بیشتر واقعا لازم است که به جاهای مختلف سفر کنید و با آدمهای مختلف دیدار کنید و همکاری داشته باشید. رفتنِ الانم را هم جزئی از همین ماجرا حساب می‌کنم. به همین خاطر حتی مطمئن نیستم که این رفتنم همیشگی است یا قرار است بالاخره برگردم ایران و ماندگار شوم (کاملا بستگی به روند اتفاقات دارد). چون رفتن برایم چنین جنبه دراماتیکی ندارد، استرس این را هم ندارم که مثلا آنجا جایگیر بشوم یا نشوم، زبان و بیگانگی فرهنگی اذیتم کند یا نکند و .... ولی خب، کمی حجم کارهای لازم برای رفتن به نظرم زیاد است، حل کردن موضوع سربازی و تمام کردن پایان نامه و رد بدل کردن ایمیل و برقرار کردن لینک و کارهایی از این دست چندان برایم خوشایند نیست و همین هم بود که تا الان رفتن را به تاخیر انداخته بودم، ولی دیگر نمی شود، احتمالا یک یا دو سال آینده دیگر ایران نیستم (زمانش بسته به این است که وضع اینجا و پیشرفت کار و استقبال مردم از کارهایم و ... چطور باشد).

پ.ن حافظ: واقعا در دلشوره‌ها غوغا می‌کند، مثل همین الان که می‌گوید خوشتر از فکر می و جام چه خواهد بودن؟ تا ببینم که سرانجام کار چه خواهد بودن؟ پیر میخانه همی خواند معمایی دوش، از خط جام که فرجام چه خواهد بودن.

 

پ.ن سه سال پیش: دارم به تاریخ این نوشته نزدیکتر می‌شوم و مثل دو سال قبلش دلشوره و استرسم بیشتر می‌شود. خدایت بیامرزد مرد، وقتی میخواندم هنوزم به نظرم عجیب می آید که پذیرفته‌ایم تو دیگر بین ما نیستی.

۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۰۰ ، ۰۱:۵۱
احسان ابراهیمیان

از چهارشنبه تا امروز یک بند شب و روز کنار آدم‌های متعددی هستم و خب واقعا باتری روابط اجتماعی‌ام کاملا خالی شده، دست خودم بود ترتیبی میدادم تا یک هفته هیچ بنی بشری غیر از سارا را ملاقات نکنم و حتی تماس تلفنی هم نگیرد!

 

افسوس که هیچ کس این را نمیفهمد و درک نمی کند و این فرصت را به من نمی‌دهد.

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۹ مهر ۰۰ ، ۰۰:۰۰
احسان ابراهیمیان

 

به نظر میرسه که ما آدما به طرز ناباورانه‌ای نقش «اعتماد» رو تو زندگی و روابطمون دست کم گرفتیم چون خیلی کم دیدم کسی راجع بهش صریحا حرف بزنه ولی جدیدا فهمیدم این مسئله اعتماد خیلی بنیادینه.

بذارید قصه رو از روابط شخصی شروع کنم که برای همه ملموس‌تره، دو تا دوست x و y داشتم که تنش‌های بینشون شدید شده بود و من به طور جداگانه باهاشون حرف زدم. با x که حرف زدم می‌گفت که من قبول دارم تو فلان موضوع و فلان موضوع کم گذاشتم ولی این کم گذاشتن‌ها در حدی نبود که y اینطوری با من رفتار کنه، مگه چی کار کردم؟ بعد از کلی حرف زدن آخرش بهش گفتم ببین، اصل قضیه اینه که y به تو اعتماد نداره، که حق هم داره، دقیقا زمانی که y شدیدترین نیاز رو به آدمای قابل اعتماد داشت تو بزرگترین پالس بی‌اعتمادی رو از خودت فرستادی و تمام این موضوع زیر سر اینه که تو اعتمادِ y رو نسبت به خودت از بین بردی به همین خاطر رابطه بین‌تون شکننده و غیر قابل تحمله و به همین خاطر هیچ خطایی از تو تحمل نمیشه.

بعدش این موضوع ذهنمو خیلی درگیر کرد، ما واقعا توی روابط شخصی به شدت به اعتماد نیاز داریم، من به سارا اعتماد دارم، به استاد راهنمام اعتماد دارم، به دوستانم اعتماد دارم و همگی این‌ها هم به من اعتماد دارند و.... حتی عجیب‌تر، من به آنلاین‌شاپ‌ها هم اعتماد دارم، وقتی یه کالایی رو هم مرجوع میکنم آنلاین شاپ هم به من اعتماد می‌کنه و .... واقعا بدون اعتماد نمیشه روابط شخصی و حتی تجاری رو کنترل کرد، نمیشه برای تک تک روابط  و کنش‌ها ضمانت قطعی و منطقی جور کرد، بعد از یه جایی واقعا باید اعتماد کنی، همین. بله ممکنه ضربه بخوری، ممکنه اعتماد فرو بریزه که معمولا دیگه جبران نمیشه، ولی بدون اعتماد نمیشه از یه حدی بیشتر پیشرفت کرد و جلو رفت. به طرز عجیبی اعتماد توی روابط بین ما آدما مهمه و ما معمولا ازش حرف نمی‌زنیم، یه جورایی مثل هوا که همیشه هست و همیشه باهاش نفس می‌کشیم ولی فقط وقتی نیست و داریم خفه می‌شیم میفهمیم که چه قدر چیز مهمی بوده.

اگه یه ذره قضیه رو تعمیم بدیم توی سیاست و مملکت‌داری هم اعتماد مسئله مهمیه، باخت اصلی جمهوری اسلامی سر قضیه هواپیما اعتماد مردم بود، آخرین ته‌مونده‌های اعتماد بخشی از مردم به حکومت تو این قصه خشکید و نتیجه‌اش رو توی انتخابات‌های بعدی شاهد بودیم، مجلس 40 درصد مشارکت داشت و توی ریاست جمهوری هم کلا 30 تا 40 درصد مردم رای درست و حسابی دادن بقیه یا ندادن یا رای باطله و اینا دادن که از نظر من پالس جدی اینه که آقا ما به شما اعتماد نداریم. تمام قیل و قال سر طرح صیانت هم اصلش برمی‌گرده به قصه اعتماد معترضین به حکومت که میگن ما اصلا اعتماد نداریم به شما که شیر اینترنت دست شما باشه. حتی توی سیاست خارجی هم این قضیه جدیه، جمهوری اسلامی الان کوچکترین اعتمادی به آمریکا نداره، از کجا معلوم که اگر توافقی بشه آمریکا دوباره نزنه زیرش؟ (هرچند شاید یه توافقی بشه ولی بازم مبناش نمی تونه جز اعتماد باشه، اونم در برابر کشوری که حجم اقتصادش با یه ضریب حداقل صد بزرگتر از اقتصاد ماست، هیچ راهی جز این نداریم که اعتماد کنیم هیچ اهرم فشار معقولی هم در برابر چنین ابرقدرتی نداریم)

اما حتی به نظرم توی موضوع پارادایم‌ها هم قصه دقیقا قصه اعتماده، اگه خواننده این وبلاگ و وبلاگ‌های قبلی من بوده باشید می‌دونید که توی سالهای گذشته دغدغه ذهنی جدی داشتم که چطور میشه ما به یه پارادایم ایمان میاریم؟ خلاصه بخوام بگم مشکل اینجاست که وقتی یه پارادایم مشترکی رو قبول کردیم، معیارهای قضاوت و داوری تحت پارادایم مشخص هستن ولی وقتی بحث داوری بین دو تا پارادایمه چی؟ معیارهای قضاوت و داوری اینجا چی هستن؟ چه فراپارادایمی وجود داره؟ کون که این قصه‌ها  رو ازش یاد گرفتم میگفت بعد از یه نقطه‌ای ما واقعا ایمان میاریم به پارادایم، اما من فکر می‌کنم کلمه درسترش اعتماده، ما بعد از یه نقطه‌ای به یکی از پارادایم‌ها اعتماد می‌کنیم و اگه از اعتماد جواب گرفتیم کم کم داخلش پیش می‌ریم و بیشتر اعتماد می‌کنیم.

این قضیه حتی توی بحث این آدمای ضد واکسن و اینا هم هست، معمولا این ضد واکسن‌ها فکر میکنن سفر به ماه هم دروغه و زمین هم تخته! چرا؟ من فکر می‌کنم جوابش ساده است، این آدما به علم و تکنولوژی اعتماد نکردن. ما چرا باور داریم؟ چون اعتماد کردیم، چون فکر می‌کنیم کسی که ادعا می‌کنه رفته ماه دروغ نمیگه، ما واقعا هیچ کدوممون نه در معرض شواهد مستقیم سفر به ماه بودیم نه در جریان ریز تحقیقات و ساخت واکسن بودیم و تعداد خیلی کمی مستقیما در معرض شواهد کروی بودن زمین قرار داشتیم ( من استثنائا در معرض شواهد کروی بودن زمین زیاد قرار داشتم، هم به خاطر سفر و تغییر عرض جغرافیایی و هم به خاطر دیدن ماه گرفتگی و هم به خاطر داشتن دوستان اون سر دنیا زمانی که اینجا شبه و اونجا روز، قصه تغییر فصل و اینا هم که جداست، اما خب بیشتر آدما واقعا در معرض مستقیم این شواهد نبودن)  با این اوصاف چرا وقتی شواهد دست اولی رو شخصا ندیدیم به اینا باور داریم؟ اعتماد!

صد البته اعتماد بی‌دلیل و بی قید و رو هوا نیست، ما معمولا دلایل نسبتا قانع کننده‌ای برای اعتماد کردن به این و اون داریم.  مثلا توی مورد واکسن نکته اینه که من سیستم دانشگاهی رو از نزدیک دیدم و می‌دونم که ساز و کارشون قابل اعتماده و نمیشه چیزی رو پیچوند یا پنهان کرد چون سیستم یه جوریه که سریع لو میره و همه می‌فهمن، واسه همین به واکسن اعتماد می‌کنم. حدس میزنم این ساز و کار در مورد چیزای دیگه هم مثل سفر به ماه یا تغییرات آب و هوایی هم برقراره و اگه کسی این وسط دروغ بگه سریع لو میره و آبروش میره. یا مثلا در مورد گروه دوستی کسی که به اعتماد اعضای گروه خیانت کنه معمولا طرد میشه و تمام مزایای اعتماد اعضای گروه رو از دست می‌ده که خب خیلی تجربه تلخ و سختیه. خلاصه اعتماد رو هوا نیست، قطعا دلیل و منطق داره، اما نکته اعتماد اینه که صد در صد و قطعی نیست، مثلا تو هیچ وقت نمی تونی صد درصد مطئمن باشی که دوستت هرگز بهت خیانت نمی‌کنه، ممکنه یه بار این کارو بکنه. همون طور هیچ وقت نمی‌تونی مطمئن باشی دانشمندان دروغ نمی‌گن، ممکنه تو مواردی به عمد حتی دروغ گفته باشن و .... اما به هر حال واقعا برای زندگی کردن مجبوریم اعتماد کنیم و چاره‌ای نیست. به نظر میرسه همچنان اگه بخوام به این قصه پارادایما فکر کنم باید به این فکر کنم که ما چطور اعتماد می‌کنیم، نکته واقعا تو همین سواله، کی باید اعتماد کنیم و کی باید رها کنیم؟

پ.ن1: حتی در مورد دینم اغلب موضوع اینه که ما به پیامبرها اعتماد می‌کنیم یا نه؟

پ.ن2: پس به نظرم آدمایی که به واکسن بدبین هستن، میگن سفر به ماه دروغه یا زمین تخته نه احمقن نه دیوانه‌ها و شامپانزه‌های عصر حجری هستن که اومدن تو قرن 21، اینا خیلی ساده آدم‌هایی هستند که به هر دلیلی به علم اعتماد ندارن، اگه می‌خواین قانعشون کنید باید سعی کنید اعتمادشون رو به علم جلب کنید نه این که تگ احمق روشون بزنید و باهاشون بجنگید. واسه همین این همه تاکید دارم که این نحوه از ترویج علم که بین مروجای علم الان هست به درد کسانی میخوره که از قبل هم به علم اعتماد دارن، نه باعث از بین رفتن خرافه میشه نه چیز دیگه، فقط شکافو عمیقتر میکنه.

پ.ن3: فکر کنم یه تحقیقی بود که توی جوامعی که نسبتا ملت وضع اقتصادی خوبی دارن، سطح اعتماد هم بالا هستش و حتی سطح هورمون‌های لازم برای اعتماد هم زیاده.

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۰۰ ، ۱۶:۵۶
احسان ابراهیمیان

امسال اولین سالی است که دهه هفتادی‌ها 30 ساله می‌شوند، کم کم دانشگاه ها را خالی می‌کنند و وارد مشاغل و سمت‌ها می‌شوند. من هم کمتر از یک سال دیگر  30 سال را تمام می‌کنم. راستش من نسل خودمان را دوست دارم، آخرین نسلی که دنیای بدون اینترنت و کامپیوتر را به یاد می‌آوریم، آخرین نسلی که توپ دو لایه را می‌شناسیم. نسلی که نه به اندازه دهه شصتی‌ها از عالم و آدم طلب‌کار بودیم و نه به اندازه دهه هشتادی‌ها کسی نگران ما و تربیت ما بود، حجم نوشته ها و حتی تعداد هشتگ‌های اینستاگرام راجع به ما کمتر از دهه شصتی‌ها و هشتادی‌هاست، حتی جمعیت ما کمتر از دهه شصت و هشتاد است (اگر درست یادم باشد هرم سنی جمعیت ایران در سال 76 یک دره دارد، یعنی کم تولد‌ترین سال بعد از انقلاب) و کمتر دیده‌ام کسی خودش را دهه هفتادی معرفی کند و کمتر دیده‌ام کسی بگوید که دهه هفتادی‌ها فلان طور و بیسار روحیه را دارند و فکر کنم دقیقا به همین خاطر هم کسی خودش را دهه هفتادی معرفی نمی‌کند، اصلا دهه هفتادی بودن باید به چه چیزی دلالت کند؟ چه ویژگی خاصی داریم که دهه هفتادی بودنمان چیزی را عوض کند؟ کسی برای ما کلیپ نمی‌سازد، مطلب نمی‌نویسد، نگاهمان نمی‌کنند و کسی ما را در هیچ زمینه‌ای جدی نمی‌گیرد، شاید حتی خودمان هم خودمان را جدی نمی‌گیریم. همین بی‌ادعایی و ساکت بودن نسل‌مان را دوست دارم، احساسم از نسل دهه هفتاد این است که یک گوشه بساط پهن کرده‌ایم و سرمان به کار خودمان گرم است، نه به دهه هشتادی‌ها و نوع بزرگ شدنشان حسادت می‌کنیم و نه ادعای تغییر دنیا و ترکاندن آینده را داریم، نه کسی از ما دلخور است و نه کسی از ما انتظار تحول عظیم دارد، به قول باشگاه مشت زنی، ما دهه هفتادی‌ها، نسل وسط تاریخیم.

۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۰۰ ، ۱۵:۵۳
احسان ابراهیمیان

دو سالی می‌شود که به طور جدی در فکر عکاسی نجومی هستم (به علاوه هشت سال قبلش که در فکرش بودم اما هرگز عکس چندان خوبی نگرفتم) و دارم ایده‌های مختلفی را امتحان می‌کنم اما دو معضل جدی در مقابل خودم دارم: یکی تحریم خارجی و تورم افسارگسیخته که باعث شده ابزارهای گران‌قیمت عکاسی نجومی دور از افق خرید من قرار داشته باشند و نهایتا همان دوربین کانون 350D که پانرده سال پیش توقف تولید شده و حتی محض رضای خدا لایو ویو هم ندارد در دسترس من باشد  به علاوه لنز آشغال کیت 18-55 و یک دکلانشور آنالوگ و پایه عکاسی که آن هم هدیه تولد دوستان بود ( چه برسد به مقر و گایدر و ترکر و ... که قیمت هر کدام دستمزد حداقل چند ماه من است). دوم تحریم داخلی که از وقتی من به فکر عکاسی نجومی افتادم  کرونا آمده و تمام راه‌های خروج از شهر بسته شده و رفتن به بیرون از شهر برای رصد و عکاسی به آرزویی تبدیل شد که دقیقا همین دو سال برای آن له له میزنم و زیر آلودگی نوری وحشتناک تهران باقی مانده‌ام!

 

ولی خب، در این دو سال با صبر و ممارست و امتحان کردن ایده های مختلف به همراه چاشنی ریاضیاتی که بلدم و توانایی کُدزنی‌ام در متلب، کم کم و نرم نرم ابزارهایی را توسعه دادم و کُدهایی نوشتم که به کمک آنها به آرامی در حال دور زدن دو معضل جدی بالا هستم. فعلا نتایج اولیه کارم این عکسی است که راه شیری با نمای تهران را از توچال گرفتم:

 

گرچه نقص‌های بسیاری دارد اما با دوستان و ابزارهایی که قرار است جور کنند انشالله یک نسخه بسیار بهتر را ثبت می‌کنیم.

پ.ن تعریف از خود 1: از ثبت این عکس یک جورهایی احساس آن بازیکن فوتبالی را دارم که با وزنه و لباس سنگین و زنجیر تمرین می‌کرد تا در میدان مسابقه پرواز کند :)) (یادم نمی آید ولی فکر کنم یکی از شخصیت های فوتبالیستها بود)، فکر کنم اگر در شهر می‌توانیم چنین چیزی ثبت کنم در بیرون از شهر چه کاری می‌توانم بکنم؟ همین است که می‌گویند آدمی در محرومیت‌ها رشد می‌کند :))

 

پ.ن تعریف از خود2: تا کنون فقط یک نفر را در کل دنیا پیدا کرده ام که مشابه این کار را کرده! اگر او نبود می‌توانستم بگویم اولین در جهان :)) ولی حالا مجبورم ادعای متواضعانه‌تر اولین در خاورمیانه را داشته باشم :))

 

پ.ن کمی جزئیات: البته همه فریم‌ها در تهران ثبت شده اما چراغ‌های شهر فقط یک فریم از 254 فریمی است که ثبت کردم و کنار ترکیب آن 254 فریم گذاشته‌ام، به عبارتی نوردهی زمین و آسمان متفاوت ولی در یک مکان و زمان است.

 

پ.ن: دوست داشتم در جاهای عمومی‌تر و پربازدیدتری از این وبلاگ هم منتشر کنم ولی فکر کنم بهتر است بگذارم تا آن نسخه بسیار بهتر را بگیریم، الان فقط خواستم ذوق کنم، آن موقع همه ایده هایی که می‌تواند منجر به ثبت چنین عکسی شود را رو می‌کنم، با این عکسی که الان گرفتم نمی‌شود برای آن ایده‌ها خریدار پیدا کرد.

۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۰۰ ، ۰۰:۲۵
احسان ابراهیمیان

این هم طعن روزگار است که این عنوان با این اوضاع و احوال قرین می‌شود. به هر حال قصه دوباره خوانی بعضی مقاله‌های کتاب «جستارهایی درباره عقلانیت» از انتشارات ترجمان است.

 

مقاله اول آ در باب عصر روشنگری بود و این که اتفاقا متفکران عصر روشنگری اغلب محدودیت عقل را می‌شناختند و بر آن تاکید می‌کردند، علی‌رغم این که مشخصه بارز عصر روشنگری، تاکید بر به کار گیری عقل در مقابل دیگر منابع معرفتی (مخصوصا دین) بود. البته تفاوت رویکردهای جدی هم وجود داشت اما روحیه غالب همین تاکید بر عقل بود. اما هرگز این تصور رویایی را نداشتند که با عقل بشر می‌توان همه چیز را شناخت. تواضع فکری آنها تا جایی بود که حتی آنها هم که تازه علم مدرن را کشف کرده بودند این محدودیت را می‌دانستند که علم قرار نیست ذات نهایی ماده را مشخص کند، شاید این ایده را داشتند که «ذات نهایی ماده» چیز بی معنی است اما نمی گفتند که علم می‌تواند آن را آشکار کند.

 

مقاله دوم آن پرسش وجود هایدگر بود که حتی یک کلمه‌اش را هم نفهمیدم (من هرگز با ادبیات هایدگر و هوسرل و آن طیف از فیلسوفان ارتباط برقرار نکردم، هرگز! نمی‌دانم مشکل چیست)

 

مقاله سوم آن در باره موضوع «عقلانیت‌ها» بود و بررسی این ادعا که «عقلانیت غربی یکی از عقلانیت‌های ممکن است». من هم با نویسنده موافقم که این ادعا ناشی از یکی گرفتن «عقلانیت غربی» با «جهان‌بینی علمی» است که مشابه جهان بینی حلقه وین است و خُب، واقعا الان کمتر کسی حاضر است زیر بار این ادعا برود که سنت عقلانیت غربی لزوما همان جهان‌بینی علمی است. اما همچنان موضوع انتخاب جهان بینی موضوعی بغرنج باقی می ماند.

 

 

مقاله چهارم هم تقریبا خلاصه‌ای بود از کتاب بوغوسیان.

 

باقی مقاله‌ها هم غیر از یکی، در باره عقلانیت در سنت‌های فلسفی چینی و هندی بود. اما مقاله آخر دوباره همان چیزی را می‌گفت که چند جا هم از ابن سینا گرفته تا پل دیویس دیده بودم: این که شاید راه حل برونرفت از این معضل عقلانیت، عرفان و شهود باشد، چیزی که هیچ حجمی از استدلالهای منطقی جای آن را نمی گیرد.

 

پ.ن: موقتا این موضوع عقلانیت را تعطیل می‌کنم، می روم سراغ تاریخ و سیاست و اسلام.

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۰۰ ، ۱۸:۱۶
احسان ابراهیمیان

 

یکی از بدترین پیامد‌های این جنس دو قطبی شدن جامعه عدم امکان گفت و گو و گم شدن حقیقت است، حقیقت در آن نقطه صفر قرار دارد و متاسفانه روز به روز کم طرفدار تر می‌شود.

 

به نظرم هنوز کسانی که از این طرح صیانت از کاربران طرفداری می‌کنند و یا می‌گویند که مجلس در این طرح اطلاع رسانی درستی انجام نداده و مردم بیخودی مخالفند و هنوز جزئیات طرح معلوم نیست، نه درکی از این جامعه دو قطبی دارند نه درکی از آن سوی قطب جامعه. اصلا مسئله مخالفان جزئیات فنی طرح نیست، مسئله عدم اعتماد به حاکمیت است، مردم فقط اعتماد ندارند که نظام ورودی و خروجی اینترنت را کنترل کند و آن را دستکاری کند، قبول که خیلی‌ها دغدغه معیشتی از این موضوع دارند ولی خیلی‌ها هم کارشان وابسته به اینترنت نیست و اتفاقا کاملا نگران استفاده نابه‌جای حکومت از این انحصار اطلاعاتی هستند، اینها حاضراند ایمیل‌شان توسط سیا کنترل شود (که واقعا می‌شود) ولی توسط وزارت اطلاعات نه! دلیلش هم همین عدم اعتماد است، اگر نمیفهمید که چطور کسی می‌تواند اینگونه فکر کند باید بگویم شما آن یکی قطب جامعه هستید وگرنه اینور کم نیستند آدمهایی که این طور فکر می‌کنند! شما هر چه هم شفاف‌سازی کنید تا زمانی که اعتماد مردم را کسب نکنید آنها راضی نمی شوند، اعتماد هم همینطوری با حرف جلب نمی‌شود، اعتماد وقتی جلب می‌شود که صبح زدن هواپیما به جای سرمستی از زدن پایگاه خالی، اعلام می‌کردید که ما صبح حادثه یک موشک زده‌ایم ولی نمی‌دانیم سقوط هواپیما به این موشک ما ربط دارد یا نه، نه این که سه روز کامل پنهان می‌کردید و سی و پنج سال سابقه کاپیتان شهبازی را به باد میدادید و بعدش می‌گفتید آخ دستمان خورد! باز اگر به نظرتان این هواپیما به آن حادثه بی ربط است پس شما هیچ دیدی از قطب این ور ندارید و در قطب آن سمتی هستید.

 

پ.ن: تعداد امضای کارزار مخالفت با طرح صیانت از تعداد رای تمام نماینده های مجلس (غیر از قالیباف) بیشتر است، لعلکم تعقلون!

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۰۰ ، ۱۵:۱۰
احسان ابراهیمیان

 

 در عید کتاب جستارهایی در باب عقلانیت را خواندم، مقالات متعددی بود در باره عقلانیت، چیز زیادی یادم نمی آید که به طور خلاصه بنویسم باید بعدا دوباره بخوانم و بنویسم، اما بلافاصله بعد از آن هراس از معرفت را شروع کردم ولی درس نظریه میدان چنان سنگین شد که عملا نتوانستم بخوانم و تعطیل شد تا همین دو سه روز پیش که دوباره فصلهای ابتدایی را که که قبلا خوانده بودم تند خواندم و بقیه را هم در همین دو روز خواندم و تمام کردم، کتاب کم حجمی است در رد نسبی انگاری، همین مقدمه برای من کافی بود تو به موضوعش علاقه مند باشم چرا که بارها خودم را نسبی انگار یا چنین چیزی خوانده‌ام.

فهمیدم که نسبی‌گرایی شاخه های گوناگون و طیف‌های مختلفی دارد، من هم با بیشتر آنها مخالفم! تفکیک‌های بوغوسیان از نسبیگرایی در ابتدا مرا به شدت هیجان زده کرد. بعدا بوغوسیان به رد بیشتر آنها می پردازد. روش بوغوسیان در نقد نسبیگرایی بیشتر یادواری مشکلات منطقی نسخه‌هایی ساده شده از چنین نسبیگرایی‌های است ( هر چند در رد این نسبی‌گرایی‌های افراطی با بوغوسیان همدل هستم اما به نظر من این کار اصلا روش جالب و جذابی برای نقد نیست و گمان هم نکنم که برای نسبیگرایان قانع کننده باشد، اما قطعا عینی‌گرایان را خوشحال میکند) با این همه بوغوسیان به شما نمی گوید که خب، چرا مطلق انگاری و عینی انگاری خودش خوب است و اصلا چه مطلقی و کدام عینیتی!؟

اما مهمترین قسمت کتاب برای من موضوع نسبی بودن تبیین عقلانی و قصه کون و فایرباند و رفقا بود که فوق العاده مهم بود، چرا که کل داستان نسبی‌گرایی من از همان ماجراها شروع شد. به این معنی که تبیین این که چه چیز عقلانی است و چه چیز عقلانی نیست تقریبا همیشه ناظر به پارادایمی اتفاق می افتد که آن را پذیرفته‌ایم، مثلا این که فکر می‌کنیم عبارت «عامل انبساط تند شونده جهان اجنه هستند» غیر عقلانی است بیشتر به دلیل ناسازگاری آن با پارادایم علمی است نه تناقض یا مشکل منطقی اما اگر به سطحی برسیم که بخواهیم بین دو پارادایم مقایسه انجام دهیم چه؟ معیارهای داوری که خودشان باید قضاوت شوند دیگر فراپارادایمی وجود ندارد که بتواند پارادایم‌ها را مقایسه کند، در این صورت چه؟ گرچه کون میگوید گذار بین دو پارادایم همچنان فرایندی عقلانی است اما لزوما فرایندی قدم به قدم نیست که هر قدم از قدم قبلی به طور منطقی نتیجه شود و هر کسی که این گذار را انجام ندهد ابله است! این راستش دقیقا معنای ارتدکسی از عقلانیت بود که مردم داشتند و فکر میکردند علم هم آن را دارد، البته علم در دوره های نرمالش چنین ویژگی دارد اما در گذار بین پارادایم‌ها نه. گذار بین پارادایم تا حدی شبیه ایمان آوردن است که گرچه بین مغایر با معنای ارتدکس عقلانیت است اما شاید معنای کمتر سفت و سختی از عقلانیت همچنان دارای ایمان آوردن باشد.

 بوغوسیان در انتهای فصل آخر وارد نقد کون و فایرابند می شود، و راستش در این زمینه کاملا برای من نا امید کننده ظاهر شد، جدایی از این که تنها در چند صفحه این کار را انجام داد (که بسیار ناکافی بود و اصلا مرا قانع نکرد) بوغوسیان هم میگوید که فرایند گذار بین دو پارادایم عقلانی ( و شاید عینی) باشد اما اعتراف نمی‌کند که برای این کار مجبور است از معنای ارتدکس عقلانیت فاصله بگیرد، معنایی که در آن عقلانیت کاملا معادل عینیت است و هر کس گذار بین دو پارادایم را انجام ندهد لزوما ابله است!

خلاصه که من هنوز هم منتظر نقد نسبتا جدی به ماجرای پارادایم‌های علمی هستم.

پ.ن1: یک سخنرانی از دکتر شیخ جباری هست که تا نیمه آن را دیده ام اما ادامه اش را هنوز نه، که دقیقا راجع به همین ماجرای پارادایم های علمی است.

پ.ن2: فکر می‌کنم باید جستارهایی در باره عقلانیت را دوباره بخوانم.

پ.ن3: ترجمه یاسر میردامادی گرچه غلط نبود اما لفاظانه بود و گاهی از معادلهای بدی استفاده کرده بود، مثلا نمی‌دانم چرا اصرار داشت به جای سازگاری که برای من کلمه بسیار آشنایی است از سازواری استفاده کند.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۰۰ ، ۰۱:۲۸
احسان ابراهیمیان

 

بالاخره یکشنبه ارائه درس نظریه میدان‌های کوانتمی پیشرفته 2 (3 سابق* ) تمام شد. دو هفته اخیر تمام ذهنم مداوم درگیر این موضوع بود و تقریبا تمام کارهای دیگرم تعطیل (سه هفته عید هم وضع مشابهی بود و یکی دو بار دیگر وضع همین بود)، اکنون هنوز از پسلرزه‌هایش خلاص ‌نشده‌ام و هنوز فرصت خلوت و تجدید قوی ندارم و به شدت از این موضوع ناراحتم. به هر حال، موضوع درس بیشتر حول برهمکنش‌های قوی و ضعیف هسته‌ای و محاسبات مربوط به آن می‌چرخید. دیدن از نزدیک قصه اتحاد نیروی الکترومغناطیسی و نیروی ضعیف هسته‌ای و موضوع مکانیزم هیگز به همراه دیدن برهمکنش‌های قوی و نظریه یانگ-میلز برایم بسیار هیجان انگیز بود.  یکی از ایده‌های جذابی که این ترم فهمیدم عمیق‌تر شدن داستان تقارن‌های نظریه میدان برای من بود و ایده بهتری گرفتم از این که یعنی چه که نظریه دارای فلان تقارن است و اصلا چرا مهم است که چنین تقارن‌هایی داشته باشد و چطور به طور سیستماتیک از چنین تقارن‌های میدان‌های پیمانه‌ای استخراج کنیم. جالبتر این که گاهی اوقات یک تقارن در سطح لاگرانژی کلاسیک وجود دارد ولی در سطح کوانتمی آن تقارن نقض می شود (موضوع آنومالی‌ها) و این که چرا بار کوارک کسر صحیحی از بار الکترون است و .... همچنان البته حسرت خوردم که نظریه میدان توپولوژیک را خیلی کم دیدم (در حد تند خوانی فصل مربوطه در رایدر) و دوست داشتم یک کار ریسرچی درونش داشته باشم که بهتر یاد بگیرم، به هر حال فکر کنم فرصت زیاد است. مباحث خیلی بیشتری هست که دوست دارم به آنها را یاد بگیرم و در آنها عمیق شود.

دکتری هم رو به اتمام است، راستش انتظار آنچنانی نداشتم اما فکر میکردم بیشتر از اینی که الان یاد گرفته‌ام قرار است یاد بگیرم، من هنوز موضوعات مهمی مثل گذار فاز را بلد نیستم، در باز بهنجارش عمیقا لنگ می زنم و نظریه میدان در فضای خمیده را دوست دارم در سطح بیرل و دیویس یاد بگیرم. البته به بهانه نظریه میدان این ترم فصول آخر نظریه میدان در فضای خمیده ی موخانوف را خواندم و آن هم در نوع خودش لذت‌بخش بود (از پایان ارشد دوست داشتم بخوانم). اما خب، خیلی چیزها هست که دوست دارم یاد بگیرم تا به موضوع گرانش کوانتمی نزدیکتر شوم. فعلا که کارم دور است.

*سابقا سه درس نظریه میدان کوانتمی وجود داشت که همگی درس دکتری بودند، مدتی است که درس 1 شده نظریه میدان کوانتمی مقدماتی و 2 و 3 شده اند نظریه میدان کوانتمی پیشرفته 1 و 2.

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۰۰ ، ۰۱:۰۲
احسان ابراهیمیان

نمی‌دانم، احتمالا هم هرگز نمی‌توانم بدانم، که آیا واقعا همین قدر حس دارند یا چون زبان مادری من ترکی‌ست، نغمه‌های فولکلور آذربایجان این چنین برای من دلنشین‌اند. مخصوصا نغمه‌های غمگین آن که «ساری گلین» و «کوچه‌لره سو سَپمیشم» دو نمونه شاخص آن هستند و در هیچ زبان دیگری نغمه‌ای سراغ ندارم که حتی حس نزدیک به این دو را برایم ایجاد کنند. مسئله حتی صرفا آهنگ هم نیست، زبان ترکی برای من رنگ بوی دیگری دارد، احساسی که این زبان برای من ایجاد می‌کند در هیچ زبان دیگری سراغ ندارم، احساس می‌کنم می‌توانم حس تک تک واژه‌ها را تا عمق جانم احساس کنم.

 

پ.ن1: این در مورد مداحی هم صدق می‌کند، هیچ مداحی برای من حال و هوای مداحی ترکی را ندارد.

 

پ.ن2: شدیدا دلتنگ یادگیری مطلبی جدید یا خواندن متنی روشنی بخش هستم. افسوس که مقاله و امتحان اجازه نمی دهند.

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۸ تیر ۰۰ ، ۰۴:۰۴
احسان ابراهیمیان